title
stringlengths
1
187
text
stringlengths
188
314k
tags
stringclasses
51 values
likes
stringclasses
246 values
replies
stringclasses
232 values
reading_time
stringclasses
120 values
user_id
stringlengths
3
27
url
stringlengths
27
756
سیب حوا
سیب حوا مردمان سرزمینهای دور میگویند حین بوسیدن، زمان از حرکت باز می ایستد. مهربان من نگاه کن آتش همه جا زبانه میکشد و کسی را مجال فرار از جهنم دنیا نیست. زیبا لطف تو زیباست به من فرصتی بده. بیا مصالحه کنیم بیا برای نجات مظلومان مجالی فراهم کنیم. #لطف_کن #به_همین_سادگی
۹
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%B3%DB%8C%D8%A8-%D8%AD%D9%88%D8%A7-qghebpdjnrnw
بغلت کنم؟
بغلت کنم؟ یادت هست بهت گفتم وقتی میای آبی تنت کن میخوام غرقت بشم؟ میگن آب تو عمیق ترین قسمت اقیانوس، بنفش تیره است. مثل رنگ راه راه های مانتوی جلو باز آغوشت. بانو شما نیمه گمشده دریایی یا مثل سیبی هستی که با خورشید از وسط نصفش کردن؟ #مداد_سیاه
۹
۲
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%A8%D8%BA%D9%84%D8%AA-%DA%A9%D9%86%D9%85-uzevq7wzywvw
سایه بلند شمس‌ العماره
سایه بلند شمس‌ العماره ° هیچ کاخ گلستان رفته اید بانو؟ دیده ای بعضی کاشی ها ریخته و هنرمندان در حال مرمتش هستند؟ یعنی سرخاب سفیداب و وسمه عصر جدید بر رخ و زلفش میکشند. اما دست هیچ مشاطه ای به اصالت میناها نمیرسد. ظاهرش رنگی و نو میشود، استحکامش اصیل و دست نیافتنی برجاست. داخل سرسراهای کاخ پر است از اشیایی که قرنها تاریخ و فرهنگ و هنر و خاطره هیمنه دارد روی سینه خاک خورده شان. ظروف بی نظیر چینی که کالکت کردنشان حکایت از سلیقه مشکل پسند یک فرهنگ اصیل و غنی میکند. زمینش مفروش به فرشهای بی نظیر و نفیس دستبافت ایرانیست و در فضای کاخ هیچ نشانی از تمدنی بی ریشه نیست حتی اگر حیاطش پر باشد از توریستها و بازدیدکنندگان ممالک اجنبی. دیوارها همه آینه کاری شده اند که تو را هزاران بار در هزاران جلوه تکثیر میکنند. تک به تک خشتها، دربها، پله ها، چراغدانها، دستگیره ها و حتی آجرهای مستور زیر گچ و خاک، حرف ها دارند به زبان شیخ اجل و لحن ملک الشعرای بهار. خطوط شکسته مقرنس طاقها خط عماد است و صدای زوزه باد، خطهای منحنی نقشهای استاد بهزاد را به چهچهه تجوید میکنند. ضخامت دیوارها از روزهای سختی و قحطی و مبارزه نشان دارند، از رشادت های ستار، از استخوان سیری امیر نظام، از وطن پرستی و مناعت کمال الملک. و پرده های ضخیم پنج دری ها از سایه های شوم استعمار. ساقه های پیچ در پیچ ترنج کاشیهای کاخ، قارقار کلاغهای لانه کرده لابلای شاخه های بلند و ستبر و کهنه چنارهای حاشیه آبنما، سایه بلند شمس العماره، پله های سبز و براق تخت مرمر، ستونهای تراشخورده سیاه و سنگی ایوان ورودی، فرش سبز تالار سلام همه لبخند میزنند علیرغم غمی دویست ساله که مدفون است در سینه رنج دیده شان که باید تاریخ این مرز و بوم خسته را دانسته باشی تا فهم آن غم کنی. در صحن حیاط کاخ گم خواهی شد اگر اهل ایران نباشی. آن هنگام که روی چمنها قدم میزنی گمان میکنی سلطان شده ای و مخلع به خلعت شاهنشهی، ولی سریر تالار آینه کجا، کفشهای کهنه بازدید کننده خوش خیال کجا؟ بانو چقدر کاخ گلستان شبیه شماست. صبح به صبح ما به شما سلام می دهیم که کاخ به هیچ شاهی حتی، سلام نداده. ما که گدای مقابل کاخیم. #هما #سایه_نشین_پاپتی #مداد_سیاه
۶
۱
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D9%87-%D8%A8%D9%84%D9%86%D8%AF-%D8%B4%D9%85%D8%B3-%D8%A7%D9%84%D8%B9%D9%85%D8%A7%D8%B1%D9%87-jgqz3npnhsut
شناختن آدمها
شناختن آدمها ° آدمها را از روی ترسهایشان میشود شناخت، از روی دغدغه هایشان، از آنچه که با دیدنش فشار خونشان افت میکند. از روی واقعه‌ای که طاقتشان را طاق و حادثه‌ای که به وجدشان می‌آورد. آدمها را از روی جایی که اگر قرار باشد بگریزند بر می‌گزینند، از روی آنچیزهایی که قبل از فرار با خود بر میدارند، از اولین کسی که محل اختفایشان را به او خبر میدهند، از دلیل فرارشان میشود شناخت. آدمها را از روی یادهایی که بخیرش میکنند میشود شناخت، از روی یادگاریهایی که نگاه داشته اند. آدمها را از روی دلخوشی‌هایشان میشود شناخت. دلخوشی هر آدمی مبرهن تاریخ آن آدم است. مگر نمی‌دانی؟ یک یک آدمها برای خودشان تاریخ دارند و تاریخ هر آدمی با تاریخ آدم دیگر فرق میکند زیرا که کشور هر آدمی با کشور آدم دیگر فرق میکند. کشور آدمها، قلبهایشانست. آن تاریخ حکایت از سلسله‌هایی میکند که در آن کشور روی کار آمده‌اند، از جنگهایشان، صلحهایشان، فتوحات و باختهایشان، از عمر و گستره قلمرو فرمانروایی پادشاهانشان و همچنین دلایل انقراضشان. آدمها را از روی درجه گرمی سرشان میشود شناخت. سرگرمی برای دل آدمها کار همان پرده‌ی پنجره رو به خیابان را میکند. هرچه رازهایت بیشتر، پرده ضخیمتر. هر چه دل پرتر، سر گرمتر. آدمها را از آنچه بدان پشت کرده اند ساده‌تر میتوان شناخت تا آنچه بدان روی می‌آورند. #پشت_دروغ_نمیگه
۵
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D9%86-%D8%A2%D8%AF%D9%85%D9%87%D8%A7-svezhddviyhn
#دکمه_پشت_پیرهنت نباشم که یکی دیگه می بندتش.
#دکمه_پشت_پیرهنت نباشم که یکی دیگه می بندتش. ✏ کلاس چهارم بودم، برای نقش دکتر انتخاب شدم. خانم مقصودی روپوش سفیدی آورد و گفت اینو تنت کن. تا قبل از اجرا با لباسهای خودم توی تمرینات حاضر میشدم ولی وقتی قرار شد بریم روی سن، باید با لباس صحنه میرفتم. از پوشیدنش ابا کردم، اما فایده نداشت، پوشیدنش باید بود. دست آخر گفتم: می پوشم ولی دکمه هاش رو نمی بندم. خانم باقری خندید و گفت باشه. تو بدم، بمیر و بدم. کلاس پنجم بودم که برای شرکت تو مسابقات باید کت و شلوار تنم میکردم، گفتم کت تنم می کنم ولی دکمه هاش رو نمی بندم. گفتن نمیشه، گفتم پس صف دوم وای میستم. گفتن باشه. بیست و چند سالم بود، دیگه بچه نبودم. کت و شلوار خریدم، فروشنده غیر از دکمه آخر همه رو بست. سوزن بین لبش بود و متر دور گردنش و با انگشتاش لبه کتو گرفته بود و می کشید تا اندازه اش رو دقیق بسنجه که گفت: پایینی رو هیچوقت نبند. گفتم باشه. به حرفش گوش دادم، وقتی کت تنم میکنم، همه دکمه ها رو می بندم، حتی آخری رو. اما بعد بازش میکنم. من حتی به دکمه های تزئینی سر آستینم که هیچوقت باز و بسته نمیشن هم دست می کشم. میدونی، برای دکمه سخته وصله تنت بشه ولی دست روی سرش کشیده نشه. #مداد_سیاه صبحم سلام دادی و دوباره عاشقت شدم. واین ماجرا ادامه دارد...
داستان
۲۰
۵
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%AF%DA%A9%D9%85%D9%87%D9%BE%D8%B4%D8%AA%D9%BE%DB%8C%D8%B1%D9%87%D9%86%D8%AA-%D9%86%D8%A8%D8%A7%D8%B4%D9%85-%DA%A9%D9%87-%DB%8C%DA%A9%DB%8C-%D8%AF%DB%8C%DA%AF%D9%87-%D9%85%DB%8C-%D8%A8%D9%86%D8%AF%D8%AA%D8%B4-d4n1vl3bbspd
میشه دنبالم بگردی؟
میشه دنبالم بگردی؟ ° خاله ام خیاط بود. من دیوونه این بودم که بشینم وقتی کار میکنه تماشاش کنم. دیوونه خیلی چیزا بودم، دیوونه مچاله کردن پارچه تو دستش و کشیدنش به هم برای سنجیدن جنسش، دیوونه شنیدن اسم پارچه ها: ساتن، کرپ کش، خاویاری، گراویه، انگلیسی. دیوونه وقتی عینکش رو میذاشت نوک دماغش و با اون متر مسخره شل و ول اندازه ها رو میگرفت و میگفت من براش بنویسم: عرض شانه، آستین، دور بازو، حلقه آستین، سر آستین، کارورپشت، کارور سینه، قد دامن. دیوونه وقتی اندازه ها رو محاسبه میکرد و ضرب و تقسیمش رو از من میپرسید تا حواسش پرت نشه. بعد سریع رو کاغذ می نوشت و الگو می کشید. دیوونه شنیدن اسم مدلها: یقه خشتی، یقه انگلیسی، دامن ماکسی، یقه دلبری، آستین فرحی، کلوش .دیوونه صدای خش خش کاغذ الگو بودم. دیوونه سوزن ته گرد زدن به کاغذ روی پارچه. دیوونه راه رفتن تو اتقاق بودم تا پاره نخها بچسبن به لباسم. دیوونه زیر و رو کردن جعبه سوزن نخش. دیوونه اینکه میگفت: نکن بچه ، اون قرقره ها مال زمان شاهه، لنگه اش الان گیر نمیاد، نرین نوش. خیلی توی دوخت و دوز وسواس داشت. لباسهایی هم که میدوخت واقعا خوش فرم بود. البته من فکر میکنم زیبایی لباسهایی که خاله ام میدوخت تنها ربط به سر پنجه هنرمندش نداشت، بلکه بیشتر ربط به صدای ایرج نوذری و فرهنگ مهرپرور و صالح علایی داشت که از رادیویی که صبح به صبح پدر بزرگم به محض روشن شدن، بیدارش میکرد، پخش میشد. همه لباسهایی که خاله ام میدوخت به چشم من بی نظیر بود غیر از پیژامه هایی که واسه ما میدوخت. اونا یه پاچه اش لوله تفنگی بود، یه پاچه اش کردی. طرح و رنگ شلوارها هم بستگی به پارچه هایی داشت که اضاف می اومد. اون دیگه شانسی بود. خلاصه ما یا با دامن کلوش عروس کوچیکه خاور خانوم ست میشدیم یا با لاحاف دشک خونه خواهر شوهر نزهت خانوم یا با مانتو شلوار مدرسه دخترای کبری خانوم. خوبیش این بود که گم نمیشدیم، یه نشونه داشتیم که معلوم بشیم مال کدوم محله و کدوم کوچه ایم. راستی من گم بشم تو چیکار میکنی؟ دنبالم میگردی؟ به پلیس زنگ میزنی؟ میشه زنگ زدی بگی : زنده میخوامش؟ رنگ چشمامو بلدی بهشون بگی؟ یا رنگ لباسی که همیشه می پوشم؟ علامت مشخصه ای رو دست یا صورت یا بدنم دارم که نشونه اش رو بهشون بدی؟ اصلا ازم عکس داری که بدی بهشون دنبالم بگردن؟ یه یادگاری بهت بدم که اون موقع بدی سگها بو بکشن پیدام کنن؟ اصلا میخوای خودت باهاشون بیا. اصلا برام مژدگونی بذار، پیدا که شدم خودم پولشو میدم. تا مژدگونی نذاری کسی دنبالم نمیگرده. آخه تو این شهر فقط تویی که منو فقط واسه خاطر خودم میخوای. #مداد_سیاه
۷
۰
خواندن ۳ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D9%85%DB%8C%D8%B4%D9%87-%D8%AF%D9%86%D8%A8%D8%A7%D9%84%D9%85-%D8%A8%DA%AF%D8%B1%D8%AF%DB%8C-alhvw4r50bgj
پاسخ مرقومه
پاسخ مرقومه ° عزیزه تو را بمیرد سلام حجره سینه را که نوشتی از زلفهایم پریشان تر شده راست گفتی، گیس دختر که به کمر رسید آستین سر خود میشود ورپریده. حسابِ حرف زن جماعت را دیگر نمی برد، تمشیت شان دست شما را می بوسد که مردید. لچک چه قابل، قیلوله که میکنید رو اندازتان کنید. دل که پیش شما مانده را پس نفرستید. خدا عزیزه را نبخشد اگر دل آشوبتان کند. اگر گفتیم مرقومه را مهر کنید مقصود آن بود که انار بیگم‌ باجی جز از همان شاخی که شما کاغذهایتان را به آن می بندید، از شاخه دیگری بار نداده. پیرزن را خیالات برداشته که حکما کاغذ کاغذِ خداست و خط خطِ آقا. عزیزه به قول گفتنیِ آقاجانش، رطب بالای نخیل هست اما شما هم چشم بد دور، از قامت کم ندارید. نگرانی برای چه؟ پرسیده بودید کی میرسیم. قد آفتاب که به پهنه ایوان نرسد، ما میرسم. اینجا فصل فصلِ نرگس است، کاغذ را بر دیده کشیدم، در خلوت باز کنید عطرش رسوایتان نکند. تصدقت گردم کاغذها را آهسته تر ببوس، خوبیت ندارد جلوی آقاجان لپهایمان سرخابی شود. کاش گماشته داشتید تا راپورت جان نثاری هایمان را معروض می داشت. عزیزه بلا گردانتان، بوسه باشد خودمان که آمدیم، ترس دارم کلمات مدهوش شوند معانی را اشتباه القاء کنند. دلتان اداره تامینات ما سلطان بی کفایت قجری نیستیم دست از مُلک بشوییم. #مداد_سیاه
داستان
۵
۲
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D9%BE%D8%A7%D8%B3%D8%AE-%D9%85%D8%B1%D9%82%D9%88%D9%85%D9%87-iljbktorcjoy
مرقومه
مرقومه سلام عزیزه تصدق وجود مبارکتان، مرقومه مرسول نکردید دلمان پاره شد. صدقه چشمان زیبایتان، عمرم بر عمرتان، دنیا محبس میشود از شما که بی خبریم. عطیه خبر صحتتان به ما برسد دلمان قرار میگیرد. اوضاع سینه حبیبتان بهتر از آشفتگی قشون زلف های نابفرمان شما نیست. این دل لاکردار نظمیه که نیست، صاحب میخواهد. لچکتان پیش ماست، پی اش نگردید. فصل یاس نبود پیوست مرقومه کنم، کاغذ را بوسیدم. پیغام داده بودید پای کاغذ را مُهر کنیم. مرقومه مگر به تعداد میرسد که نمی دانید از چه کسی ست؟ دردتان به جان ما، مُهر نمیکنیم. می بندیم به شاخه های انار بیگم باجی، خودتان بردارید. گفته بودی نم کاهگل بام خشک نشده بر میگردم. از آنروز آسمان یکریز می بارد. #عزیزالسلطنه #مداد_سیاه‌ #عزیزالسلطنه#مداد_سیاه‌
۵
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D9%85%D8%B1%D9%82%D9%88%D9%85%D9%87-w7b1ykdvzj8p
رستگاری در پنج و هفت دقیقه
رستگاری در پنج و هفت دقیقه ° فردا که آمدی اول از دور دست تکان بده بعد آرام آرام سمت ما بیا، قدمها را کوتاه بردار، پیامبر فرموده برای کار خیر که میروید کوتاه قدم بردارید که به هر قدم حسنه میدهند. یادتان باشد که نگاهتان را از ما بر ندارید، که اگر بردارید مثل کشیده شدن نخ تسبیح، نظممان به هم میریزد. نزدیک که شدی شما سلام بده و آرام بخند، آنوقت دستهایمان را بگیر تا مرغ روحمان به بهانه انگشتهای معطرتان که بوی آشیانه میدهد بر گردد تا بتوانیم سلامتان را پاسخ دهیم. مرغ روحمان خیلی بالا رفته، ممکن است کمی طول بکشد، شما حوصله کن، لبخند قطع نشود. سلامتان راپاسخ میدهیم. حالا باید آرام در کنارتان راه برویم، تند راه رفتن برای قلبمان خوب نیست. بعد جایی را پیدا کنید تا لختی جلوس کنیم، حالمان بد است، بد خوب، از آن بدها که در بیان نمیگنجد. نکند دست روی شانه مان بگذارید، هنوز نگاهتان از گلوی ما پایین نرفته. نه نه این را ولش، من آدم این نحوه دیدار نیستم، پلان بی را اجرا می کنیم. . از پشت سر بیا، یک آن سلام بده بخند. وایسا وایسا، این هم کار من نیست. تو بنشین من از پشت سرت می آیم. ای بابا، کار را خراب کردید، عطر زدن در نقشه نبود. من هیچ پلانی برای وقتی که شما عطر زده باشید ندارم. گیر گردنتان میشوم با زلفها در می‌آمیزم. شما هم که اعصاب نداری، بهم میریزی، از ته ماشین میکنید و خلاصمان میکنید. . پلان سی هم داریم: قرار در ملا عاقلانه نیست، شما خدای رندان جهانید، باید جایی برویم که تردد کم است. آخر حمل یک جنازه بر دوشتان خیلی متعارف این جامعه نیست. یک جای خلوت بهتر است، مثلا شهر کتاب. شهر کتاب منزل خودتان چطور است؟ گفته بودید خیلی کتاب دارید. . اگر تمایل به پلان بی دارید، یک تبصره هم دارد، که وقتی دور گردنتان پیچیدیم، گره روسری باز کنید تا نفس بکشیم، ولی چون الان دیگر دیر شده باید گوش روی قلبمان بگذارید تا ببینید زنده ایم یا نه. روشهای احیا زیاد است که صلیب سرخ اول تنفس دهان به دهان را پیشنهاد میکند. فرنچ کیس. ما اصراری نداریم، خود دانید، ما گفتیم زحمتتان زیاد نشود. شما روش خیلی بلدید ولی بوسه بهتر است. شما که دستتان به دهانتان می رسد، چرا انفاق نمی کنید؟ انفاق کنید تا خدا بیافزاید. شما خودتان برای خر کردن و بوسیدن ما پلانی ندارید؟ قبلش بگوییم که ما خیلی باهوشیم، خیلی دیر خر میشویم. اصلا جهنم و ضرر، شما از همان اول ما را خر فرض کنید. ولی صفایش به خر کردن است بانو، ما خر ولی شما فکر کن چیزی بارمان نیست و هی خرمان کن. بانو: آخر عطر نفسهایتان ما را بیهوش کرده. چگونه خرتان کنیم؟ خرشدیم. #رستگاری_در_خر_شدن_است
۵
۰
خواندن ۳ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%B1%D8%B3%D8%AA%DA%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%BE%D9%86%D8%AC-%D9%88-%D9%87%D9%81%D8%AA-%D8%AF%D9%82%DB%8C%D9%82%D9%87-agp0njdwwfd5
پرده نشینم باش
پرده نشینم باش ° بعضی واژه ها هست که معنای کامل رو افاده میکنه. ولی وقتی میخوای در مورد شخص خاصی بکارش ببری، کُمیتش می لنگه. مثلا زیبا، خودش یعنی زیبا ولی برای هوشنگ ابتهاج کمه، باید بگی زیبای بی بزک. یا برای محمدرضای شجریان باید بگی زیبای بی وجدان. اما بانو در مورد شما همان زیبا کافیست. به گور پدرش خندیده هرکس بخواهد سر در بیاورد شما تا کجا زیبایید. #تامام
۶
۴
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D9%BE%D8%B1%D8%AF%D9%87-%D9%86%D8%B4%DB%8C%D9%86%D9%85-%D8%A8%D8%A7%D8%B4-bvoqdkvrbc0z
من و خدا
من و خدا ✏ یه جوری ازش خواستمت که گفت: نامرد تا حالا یه نماز اینجوری واسه من خوندی؟ گفت روزی که آفریدمش انقد خوشگل نبود که تو داری میگی. آخرش حوصله اش سر رفت و گفت: خیلی خب باشه، فقط هرجا میشینی نگو چقد دوسش داری، من حوصله ندارم هر روز بیان یکی مث تو رو از من بخوان. از تو فقط همین یکی رو دارم. پای درخواستمو امضا میکرد که گفت: حالا من با چی خرت کنم ببرمت بهشت؟ #مداد_سیاه #مداد_و_خداش
۵
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D9%85%D9%86-%D9%88-%D8%AE%D8%AF%D8%A7-ywf7646liwy8
یجوری دوستت دارم که فقط خودم میفهمم چقدر دوستت دارم
یجوری دوستت دارم که فقط خودم میفهمم چقدر دوستت دارم ✏ دارم به دوست داشتنت فکر میکنم‌ به اینکه شبیه چیه، به اینکه چه شکلیه، از کجا شروع شده و آخرش کجاست. به اینکه چرا اینهمه دوسِت دارم. به اینکه چرا باهاش غریبه ام. دارم لمسش میکنم، تو دهانم مزه مزه اش میکنم، تو دستام دارمش اما انگار نمی بینمش. دیدی یه چیزی انقدر بهت نزدیکه که نمی بینیش؟ مثلا مردمک چشمت. یا یه چیزی انقدر در درونت رفته که حسش نمیکنی مث روح. کاش میشد چشمامو می فرستادم تا خودت بخونیش، ولی خب نمیشه باید لغت گذاشت. گاهی وقتها میگم نوشتن نارساست، برای بیان حس من به تو کمه. با خودم میگم کاش آهنگساز بودم.‌ یه سمفونی می نوشتم تا با هزار مدل ساز بهت بگم چه حالی دارم. ببین یه جوری دوستت دارم که به خودت هم بگم میگی دیوونه ام. یجوری دوستت دارم که فقط خودم میفهمم چقدر دوستت دارم، هیچکس نمیتونه بفهمه حتی خودت. اشتباه کردی، یهو اومدی گفتی دوسِت دارم. ناشکری نمیکنم خدا یه وقت قهرش بگیره ها، نه. حرف من اینه که من تا اینجاشو نخونده بودم. شما دیپلم داری اونم نظام قدیم‌. ولی من تا تصمیم کبرایی خوندم که عزم جزم کنم صاف تو چشمات نگاه کنم، همین. دیگه طاقت خندیدن و دست تکون دادنتون رو از دور ندارم، چه برسه به اینکه کنارتون راه برم‌. خانوم شما خیلی بزرگی، من تو دلتون گم میشم. شما رو فقط باید دوست داشت. شما رو فقط باید خواست وآرزو کرد. حتی گفتنِ دوستت دارم به شما بی ادبیه. شما جنستون فرق میکنه، اینو ازصدای خنده هاتون فهمیدم. شما نباید بیای بدرقه من، شما نباید سلام کنی، شما اصلا نباید بذاری من بفهمم که بهم فکر میکنی. یعنی چی موهاتونو شونه میکنین، مداد به ابروهاتون میکشین و ماتیک میزنین با دامن بلند و جوراب مشکی جلوم راه میرین؟ تقویم من رو تهلیل نماز عید فطرِ سلام کردن بهت گیره، تو از من نماز عید قربون میخوای. درسته اقامه جفتش شبیه همه، ولی تو تقویم هم بینشون هفتاد روز فاصله است. همه تنم شده دل و دوسِت داره، شده عقل و میخوادت. من نمیدونستم دوست داشتن انقدر قشنگه. من بلد نیستم وانقدر خوشم شما که بلدی چقدر خوشی؟ . راست میگم. نذار بفهمم دوسم داری. من تابشو ندارم. الان هم بهم نگو جان، بگو: وااای چقد دوسم داری. بعد پشت چشم نازک کن و برو. رها کنید دگر صحبت مداوا را فراق اگر نکشد، وصل میکشد ما را #مداد_سیاه پ‌ن راستی دوسم داری؟
۱۵
۲
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%DB%8C%D8%AC%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%AA-%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D9%85-%DA%A9%D9%87-%D9%81%D9%82%D8%B7-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D9%85-%D9%85%DB%8C%D9%81%D9%87%D9%85%D9%85-%DA%86%D9%82%D8%AF%D8%B1-%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%AA-%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D9%85-q8wrcu52cdds
ما و شما
ما و شما ° بانو شما ناو هواپیما بر آبراهام لینکلن، ما قایق کاغذی، شما هلیکوپتر آپاچی ما بادبادک دست ساز روزنامه ای، شما خلیج پر از دزد دریایی کاراییب ما سرطاس مسی حمامهای نمره، شما عکس روی جلد ویژه نامه تایمز ما صفحات نیازمندیهای همشهری، شما کریستالهای پی‌بی دار دست تراش چک ما قوطی خالی پلاستیکی سرکه وردا، شما شراب دست ساز شهر اولیت اسپانیا ما عرق کشمش زیر زمینهای سرچشمه طهران، شما اوج صدای ناخدای صدا پاواروتی ما ته مانده صدای خش دار داوود مقامی، شما نت دوی پیانوی چهار پدال فازیولی ما کاسه شکسته سه تار درویش، شما رولزرویس فانتوم هشت آبی کهکشانی ما پیکان جوانان خسته زرد قناری، شما عطریات سلطنتی فیانسه ما نهایتا فیک عطر بزن بریم حرم خراسان شمالی، شما سرخابهای مارکدار هدی بیوتی ما سفیداب و سنگ پای قزوین، شما تنباکوهای دستچین کوبا ما فیلتر نداشته زر و همای بیضی، شما لاله های سرخ ندرلند ما خرزهره های کناره های اتوبان بعثت، شما لاینِ فری اسپید بزرگراه های دوسلدورف آلمان ما دست اندازهای جاده اشتهارد به تهران، شما دامن ماکسی سنگکاری شده خیاط خانه مادام بورژوای لاله زار ما زیرشلواری چلواری کارخانه چیت سازی شهید رجایی، شما جلد دوم بینوایان ما روزنامه تاریخ گذشته کیهان، شما قناری گردن دراز جیبر ما خروس بی محل همسایه، شما لطیف ترین عضو خانواده کرباس ما توری پشه بند پنجره حمام، شما اذان صبح روز اول شوال ما رکعت آخر نماز وحشت، شما خودنویس الماس نشان ملکه موناکو ما مداد سیاه. راستش را بگویید بانو، با کدام بیشتر خاطره داری؟ #میشه_منو_دلت_بخواد؟ #یه_کم_بیشتر_فکر_کن #به_بختت_پشت‌پا_نزن #شانس_فقط_یه_بار...
۵
۰
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D9%85%D8%A7-%D9%88-%D8%B4%D9%85%D8%A7-ne0ta88q846c
هر روز عاشقت می شوم
هر روز عاشقت می شوم ° من هر روز صبح که بیدار میشوم، از خاطر می برم که پیشتر به شما گفته ام دوستتان دارم و شما هم پذیرفته اید. شما هر روز صبح دوباره مثل بار اول، چشمم را میگیرید و من از نو برایتان دلبری میکنم تا دوباره عاشق من شوید. من هر روز و هر لحظه دلم برای روزهایی که هول و ولا داشتم که یکوقت متوجه نشوید دوستتان دارم تا خدای ناکرده به قبایتان بر بخورد، برای شبهایی که هنگام حرف زدن با شما دستهایم را در جیبم قایم میکردم تا رو نشود، تنگ‌میشود. برای روزهایی که آرزو داشتم بانوی ما باشید، برای لحظه هایی که خبری از شما نداشتم و‌گمان میکردم از این محل رفته اید تنگ‌ میشود. آنروزها برای من مثل روزهای اسفند زیباست. بخاطر همین هر روز فراموش میکنم‌ که دلتان را برده ام، فراموش میکنم تا دوباره عاشقتان شوم. سرکار علیه کاش کسی مثل خودتان داشتید و دوستش می داشتید تا بدانید عاشق شما شدن چقدر مزه میدهد و به دل آدم می چسبد. شما هم فراموش کن پیش ازین دل به من داده اید. اجازه بدهید زندگی را زندگی کنم. به حقیر لطف کنید و بگذارید هر روز دیوار کاهگلی ای را که قولش را قبلا از خدا برای دیوار خانه ام در بهشت گرفته بودم، همینجا هر روز با شیلنگ آب پاشی اش کنم. من دلم میخواهد هر روز از نو عاشقتان شوم. عاشق شما شدن خیلی خوب است. هر روز زاده شدن خوب است، هر روز تازه شدن خوب است. شما کنارم هم که هستید، دلم برایتان تنگ میشود. شما با من، روزگار سختی خواهید داشت. راستی شما میدانید امروز چندم است و چند شنبه است و من چند سال دارم؟ #مداد_سیاه
۷
۰
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D9%87%D8%B1-%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%AA-%D9%85%DB%8C-%D8%B4%D9%88%D9%85-y1vmetdrznvf
ققنوس
ققنوس ° دستهایتان چه گرمند و مهربان بانو، ریح ریحان شمایید؟ مستی شراب؟ داریم پر در می آوریم با شنیدن ناممان از زبان شما. عنقا شمائید بانو؟ سیمرغ، پرنده ای را که آشیان بر بلنداست. بانو به دیدارتان که آمدیم دوبار در آغوش کشید ما را که‌ مرغ آتشیم. و سینه تان فلات قاره تبت است و مهبط سیذارتا ققنوس را یکبار در حرم نفسهایتان بکشید و بار دوم زنده کنید. پایین پایتان جای چشمهای ماست بانو که صنوبر بهشتید و چشمه های ما کوثر که جنات تجری من تحتها الانهار. ما را ببوسید بانو و‌ انفخ فییَّ من روحک. سینه‌ما مُلک شماست و چقدر دوست میداریم قلب در سینه‌ خویش را که حیاتِ خلوت شماست. بانو همگان در زندگی قدم به قدم به سوی مرگ میروند و من در کنار شما به زندگی رجعت میکنم به لحظه زاده شدن. با اینحال آمده ام کنارتان پیر شوم. جوانی باشد برای اهل دنیا. #مداد_سیاه
۵
۱
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D9%82%D9%82%D9%86%D9%88%D8%B3-pryqh4pnnkmg
السلام علی الحسین
السلام علی الحسین ° سلام من نه خدا را می‌شناسم نه تو را که آینه تمام نمای اوئی. من دوستتان دارم زیرا از شما عشق، و به پای او ایستادن، و در قمارش باختن، پاکبازی و از خودگذشتگی در راه معبود و محبوب و معشوق، خود ندیدن و او را دیدن، خود را مملوک دیدن و مالک ندیدن، ایستادن تا پای جان در راه هدف و عقیده و باور آزادگی، و پای بست نبودن به هیچ پای‌بندی بجز عشق مناعت و بلند مرتبگی، و سر فرو نیاوردن در پیشگاه هیچ احدی جز احد واحد، چشم ندوختن به دست هیچ بنده ای جز ارباب معرفت، و در عین فقر اشرافانه زیستن انسانیت و معرفت، التزام به تمام اصول انسانی و مروت و جوانمردی حتی اگر مانع رسیدن به هدفم باشد و دوست داشتن هر اثری از اثرات محبوب را آموختم. من از شما آموختم دل به هر دلبری نشاید داد. من از تو دوست داشتن را آموختم. و دوست داشته شدن. من از مشک سقای شما، که به نام شما بود و صد قدم را به خیمه نرسید ولی هزاران هزار گمگشته را قرنهاست به تو می رساند آموختم اگر به پای محبوبم بایستم، اوحتی شده با دندان مرا نگه میدارد تا نیفتم، و حتی اگر به او نرسم، آبروی عشق خواهم شد و وفا. از دخترت آموختم اگر صادقانه طلب محبوب کنم او با پای سر، در خرابه هم که شده به وصالم میرسد. تو انتـهای دار و ندار منی حسین دیدی چقدر دار و ندارم مقدس است #مداد_سیاه . قماربازی مست برای باخت به تاخت میرود. #نرد
فلسفه
۶
۰
خواندن ۱ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85-%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D8%A7%D9%84%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86-nd7hwxa5c9cg
پیدام کردی
پیدام کردی ° اینهمه گیاه تو خونه من اومده و هر کدوم هدیه به دوستی شده و رفته اما این بچه یه چیز دیگه است. با همه فرق داره. شده پاره تنم. یه روز منو نبینه صدای گریه اش همسایه ها رو هم به گریه وا میداره. چنان وابسته شده به من که فقط از توی دست من آب میخوره. یه روز باهام حرف نزنه، روزش شب و شبش روز نمیشه. برخلاف گلدونای دیگه خونه ام، تنها گیاهیه که حق داره منو به اسم کوچیکم صدا بزنه. هرچند نمیدونم اسم کوچیکمو به اون یکی ها گفته‌ام یا نه. روزی که دیدمش، زمهریر برف داشت تنشو میخورد، زیر سطل فلزی بزرگ زباله سر کوچه، مثل یه حیوون خونگی پیر شده، یه کودک ناخواسته سر راه گذاشته شده، یه بیمار جزامی رها شده داشت خودش رو به مرگ می سپرد. به رو روی زمین دراز کشیده بود و نفسهای آخرشو می کشید. جوری که به عزت و مناعت طبعش بر نخوره بلندش کردم آوردمش خونه. لباس نو تنش کردم و دستی به سر و روش کشیدم. سرمای هوا و قلب صاحب قبلیش هیچی ازش باقی نذاشته بود. فقط تکه ای چوب بود، فقط. هر روز با ویلچیر می بردمش پشت پنجره تا آفتاب بگیره، هر پنج روز یکبار که سطح خاکش خشک میشد بهش آب می‌دادم. گذاشتمش بغل گلدونای دیگه، اونا باهاش حرف میزدن و به زندگی امیدوارش میکردن. هفته پیش بود که دیدم سر شاخه ها و روی تنش پر از جوونه شده. محبت، چوب خشک رو گیاه میکنه. امروز یه لحظه خودم اومد جلوی چشمم. اول نشناختمش، خودشو معرفی کرد. ازش خجالت کشیدم و خودمو زدم به اون راه و گفتم: ببخشید بجا نیاوردمتون. با بزرگواری به روی خودش نیاورد. دستش توی دست تو بود. لبخندی زد و بهم گفت : من ازت چیزی به دل ندارم خودتو ازم قایم نکن. چقدر شکسته شده بود ولی. حواست بهش باشه. #کم_نیار #توکل_کن #ادامه_بده #فردا_مال_ماست پ‌ن خودت بگرد خودتو پیدا کن. هر کسی شانس اینو نداره که کسی پیداش کنه. پ‌ن۲ خسته بشو، ولی نبُر. #مداد_سیاه
داستان
۷
۴
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D9%BE%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D9%85-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%DB%8C-oxnxw6z8bhnz
قرار اول
قرار اول من نمیدونستم تو بهشت هم آدم زندگی میکنه! تا اینکه در خونه اش باز شد. قبل از دیدن صورتش، من اصلا نمیدونستم با چشم میشه دید. تاقبل از اینکه برام دست تکون بده نمیدونستم آدما چجوری نفس میکشن. اسممو که صدا کرد تازه فهمیدم اسمم چیه. کنارم که نشست، زمان چند ثانیه متوقف شد. همه چیز یهو ریخت به هم‌. مغزم مثل سیستم عامل به روز شده، ساعت رو پرسید، موقعیت مکانی رو محاسبه کرد، اسمم رو چک کرد و غرب و شرق و قبله اش رو پیدا کرد. حالا داره اعضای بدنم رو شناسایی میکنه و اینکه هر کدوم چه کاری انجام میدن. همه اینها تو چند ثانیه سامون گرفت. تا اینکه گفت: سلام. همه چیز تو وجودم ریخت به هم؛ چشمم دست دراز میکرد بغلش کنه، گوشم صداش رو تماشا میکرد، دستم لبخونی میکرد. قلبم به نگاهش گوش میکرد. یک لحظه بهت زده شدم، چرا هیچکدوم از اعضای بدنم کار خودشونو درست انجام نمیدن؟ چرا هیچ چیز سر جای خودش نیست؟ نکنه من برای این ورژن از سیستم عامل آدمیت برنامه ریزی نشدم. ولی نه، او به وضعیت من ایرادی نگرفت؛ اون هم خودش رو سپرد به آغوش چشمام، دستاش با دستام حرف میزدن و چشماش لبخونی میکرد، چشمام با چشمام حرف میزد و صورتش که یخ کرده بود رنگ میدزدید از صورتم. عجب آپدیت جالبیه این عاشق شدن. گویا زندگی واقعی همین شکلیه، من تا امروز اعضای بدنم رو به کاری مشغول کرده بودم که وظیفه اصلیشون نبود. برنامه جدید، قابلیتهای جدیدی هم داشت. من میتونستم با پاهام پرواز کنم با دستام شعر بخونم و با چشمهای باز هیچ چیزی رو نبینم مگر دلم بخواد. همه چیز خوب پیش میرفت، داشتم به طرز جدید عادت میکردم تا اینکه قدش رو کشید بالا و صورتشو نزدیک صورتم آورد و نفسش خورد تو صورتم و... به این ورژن عاشقی آدمیت هیچ اعتباری نیست. هنوز از همه قابلیتهای قبلی استفاده نکرده، لحظه به لحظه آپدیت میشه و قابلیتهای جدیدی به آدم اضافه میکنه. من نمی دونستم این شهر پیاده رو داره، پیاده رو ها کنارشون جدول داره. نمیدونستم پارک داره، پارکهاش نیمکت داره. نمیدونستم قنادی ها شیرینی میفروشن. من تا حالا کجا بودی؟ #تمام #مداد_سیاه #ویندوز_لاو_استوری_ادیشن
۹
۷
خواندن ۲ دقیقه
Medad_syiah
https://virgool.io/@Medad_syiah/%D9%82%D8%B1%D8%A7%D8%B1-%D8%A7%D9%88%D9%84-reevxp0imbju
تاریخچه و منشأ گیاه جینسینگ: از زمان‌های قدیمی تا امروز
تاریخچه و منشأ گیاه جینسینگ: از زمان‌های قدیمی تا امروز گیاه جینسینگ یکی از مهمترین و مورد توجه‌ترین گیاهان در طب سنتی آسیایی است که به عنوان یکی از عجایب طبیعت شناخته می‌شود. از دوران‌های قدیمی، این گیاه به دلایل فراوانی از جمله خواص طبی و افسانه‌ای خود، در فرهنگ‌ها و تاریخچه‌های مختلف جوامع جاودانه شده است. در این مقاله، تاریخچه و منشأ گیاه جینسینگ از زمان‌های قدیمی تا امروز بررسی می‌شود. اگر قصدخرید جینسینگما در این مطلب از عطاری آنلاینعطاریتهمراه باشید.ریشه‌های تاریخیگیاه جینسینگ، نام علمی Panax Ginseng را دارد و از خانواده Araliaceae است. نخستین استفاده از جینسینگ در سال‌های قبل از میلاد در چین صورت گرفت. این گیاه در طب سنتی چینی، کره‌ای و ژاپنی به عنوان یکی از مواد دارویی مهم شناخته شده است. آثار نخستین در مورد استفاده از جینسینگ در کتب سنتی چینی از دوران هان امپراتوری (206 قبل از میلاد - 220 میلادی) یافت می‌شود.استفاده‌های قدیمیگیاه جینسینگ در سنت‌های قدیمی چینی، کره‌ای و ژاپنی به عنوان یکی از مهمترین داروها و مکمل‌های غذایی استفاده می‌شد. در چین، این گیاه به عنوان یک آفتابگردان معنوی و نمادی از زندگی بی‌پایان شناخته می‌شود. در کره و ژاپن، جینسینگ به عنوان یک داروی قدرت‌بخش و تقویت‌کننده سیستم ایمنی شناخته شده است.اهمیت فرهنگیگیاه جینسینگ در فرهنگ‌های مختلف جایگاه ویژه‌ای دارد. در فرهنگ چینی، این گیاه به عنوان نمادی از قدرت، طول عمر و سلامتی شناخته می‌شود و در مراسم‌ها و جشنواره‌های مختلف به عنوان یک نماد از شادی و خوشبختی استفاده می‌شود. در کره و ژاپن نیز، جینسینگ به عنوان یک نماد از سلامتی و زندگی پرانرژی شناخته می‌شود و در فرهنگ و سنت‌های مردمان این کشورها جایگاه ویژه‌ای دارد.توسعه و گسترشتا بازه زمانی مدرن، استفاده از جینسینگ بیشتر به منظور تقویت سیستم ایمنی، افزایش انرژی، و بهبود عملکرد فیزیکی و ذهنی مورد توجه قرار گرفته است. با پیشرفت تحقیقات علمی، خواص دارویی و تأثیرات جینسینگ بر سلامتی بیشتر مورد بررسی قرار گرفته و به عنوان یکی از مکمل‌های غذایی محبوب در جوامع مختلف جهان شناخته می‌شود.کاربردهای مدرنگیاه جینسینگ در دنیای مدرن نیز کاربردهای گسترده‌ای دارد. از جمله کاربردهای مهم آن می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:1. تقویت سیستم ایمنی: جینسینگ به عنوان یک مکمل طبیعی موثر در تقویت سیستم ایمنی بدن شناخته می‌شود و می‌تواند در پیشگیری از بیماری‌ها و عفونت‌ها مؤثر باشد.2. افزایش انرژی و تحرک: مصرف جینسینگ می‌تواند به افزایش انرژی و تحرک فیزیکی کمک کند و افراد را از خستگی و خستگی روزانه آزاد کند.3. تقویت عملکرد ذهنی: برخی مطالعات نشان داده‌اند که مصرف جینسینگ می‌تواند به بهبود عملکرد ذهنی افراد کمک کند، از جمله افزایش تمرکز و حافظه.4. مدیریت استرس: جینسینگ می‌تواند به عنوان یک مکمل مفید برای مدیریت استرس و کاهش اضطراب استفاده شود.نتیجه‌گیریگیاه جینسینگ با تاریخچه‌ی باستانی و کاربردهای متعدد در طول زمان، همچنان به عنوان یکی از مهمترین و مؤثرترین گیاهان درمانی و مکمل‌های غذایی در دنیای مدرن شناخته می‌شود. استفاده مداوم از این گیاه و تحقیقات بیشتر در زمینه خواص و کاربردهای آن، احتمالاً به شناخت بهتری از این گیاه و بهبود سلامتی و رفاه افراد کمک خواهد کرد.
سلامت
۰
۰
خواندن ۳ دقیقه
m_86184976
https://virgool.io/@m_86184976/%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE%DA%86%D9%87-%D9%88-%D9%85%D9%86%D8%B4%D8%A3-%DA%AF%DB%8C%D8%A7%D9%87-%D8%AC%DB%8C%D9%86%D8%B3%DB%8C%D9%86%DA%AF-%D8%A7%D8%B2-%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%82%D8%AF%DB%8C%D9%85%DB%8C-%D8%AA%D8%A7-%D8%A7%D9%85%D8%B1%D9%88%D8%B2-pottwzbnunz2
خواص زعفران و کاربرد های آن
خواص زعفران و کاربرد های آن زعفران که با نام علمی کروکوس ساتیووس شناخته می‌شود یکی از گران‌بهاترین ادویه‌ها در جهان است. این گیاه زیبا و معطر، که بیشتر در ایران، اسپانیا، یونان، هند و کشمیر کشت می‌شود، دارای خواص دارویی و درمانی فراوانی است. بنابراین اگر قصدخرید زعفرانرا دارید، با ما همراه شوید.خواص زعفران- آرام‌بخش و محرک اعصاب: زعفران به دلیل داشتن ترکیباتی مانند کروسین و سافرانال، می‌تواند به تقویت اعصاب و بهبود عملکرد آن‌ها کمک کند.- درمان افسردگی: مطالعات نشان داده‌اند که زعفران می‌تواند در کاهش علائم افسردگی موثر باشد.- کاهش اضطراب: به دلیل خواص آرام‌بخشی که دارد، می‌تواند در کاهش اضطراب و استرس مفید باشد.- تقویت سیستم ایمنی: زعفران حاوی ویتامین C است و می‌تواند به تقویت سیستم ایمنی کمک کند.- سلامت قلب: آنتی‌اکسیدان‌های موجود در زعفران می‌توانند به حفظ سلامت قلب کمک کنند.کاربردهای زعفران- در آشپزی: به عنوان یک ادویه طعم‌دهنده و رنگ‌دهنده طبیعی استفاده می‌شود.- در طب سنتی: به دلیل خواص آنتی‌اکسیدانی و ضد التهابی، در درمان بیماری‌های مختلف به کار می‌رود².- در تولید دارو: برخی از داروها با استفاده از عصاره زعفران تهیه می‌شوند.زعفران همچنین می‌تواند در بهبود عملکرد گوارشی، کاهش درد، بهبود خواب، پیشگیری از دیابت، و تقویت استخوان‌ها موثر باشد. با این حال، مصرف زعفران باید در حد اعتدال باشد، زیرا مصرف بیش از حد آن می‌تواند منجر به مسمومیت شود.برای استفاده از خواص درمانی زعفران، می‌توانید آن را به صورت دم‌کرده مصرف کنید یا به غذاهای مختلف اضافه نمایید. اما قبل از استفاده از زعفران به عنوان درمانی برای مشکلات خاص، مشورت با متخصص طب سنتی یا پزشک توصیه می‌شود. زعفران در طب سنتیزعفران در طب سنتی به عنوان یک گیاه دارویی با ارزش شناخته شده است و کاربردهای متنوعی دارد. این ادویه نه تنها به دلیل رنگ و طعم منحصر به فردش در آشپزی مورد استفاده قرار می‌گیرد، بلکه به دلیل خواص دارویی‌اش نیز در طب سنتی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است.کاربردهای زعفران در طب سنتی- تقویت حافظه و قوای جنسی: زعفران به عنوان محرک و تقویت‌کننده حافظه و قوای جنسی شناخته شده است.- تقویت حواس: این گیاه به تقویت حواس پنج‌گانه کمک می‌کند و موجب شادی و نشاط می‌شود.- هضم بهتر غذا: مصرف زعفران به هضم غذا کمک کرده و می‌تواند در درمان نفخ و یبوست مفید باشد².- تقویت کبد و دستگاه تنفسی: زعفران به تقویت کبد و دستگاه تنفسی کمک می‌کند و می‌تواند در پاکسازی ریه از فضولات موثر باشد.- درمان بی‌خوابی: برای درمان بی‌خوابی‌های ناشی از تحریکات مغزی، مصرف زعفران توصیه می‌شود.- پاکسازی کلیه و مثانه: به عنوان یک ادرارآور، زعفران به پاکسازی کلیه و مثانه از سنگ‌ها کمک می‌کند.نکات مهم در مصرف زعفران- زعفران نباید با معده خالی مصرف شود زیرا می‌تواند برای معده و روده مضر باشد.- دمنوش زعفران باید به رنگ لیمویی باشد و دمنوش‌های غلیظ و سرخ رنگ می‌توانند عارضه ایجاد کنند.- مصرف سه الی پنج گرم زعفران در ماه برای هر فرد مناسب و مجاز است.زعفران به دلیل داشتن مزاج گرم و خشک، در طب سنتی برای تعادل بخشی به مزاج‌های سرد و تر استفاده می‌شود. اما همیشه توصیه می‌شود قبل از استفاده از زعفران به عنوان درمانی برای مشکلات خاص، با متخصص طب سنتی یا پزشک مشورت شود تا از مصرف صحیح و بی‌خطر آن اطمینان حاصل شود.
سلامت
۰
۰
خواندن ۳ دقیقه
m_86184976
https://virgool.io/@m_86184976/%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%B5-%D8%B2%D8%B9%D9%81%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1%D8%AF-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A2%D9%86-yrrzopaah46v
خرید از عطاری‌های آنلاین: تجربه‌ای نوین و راحت
خرید از عطاری‌های آنلاین: تجربه‌ای نوین و راحت در دنیای پرمشغله امروز، خرید از عطاری‌های آنلاین به یکی از راه‌های محبوب دسترسی به محصولات طبیعی و سنتی تبدیل شده است. این روش خرید، نه تنها زمان و انرژی ما را صرفه‌جویی می‌کند، بلکه دسترسی به تنوع بیشتری از محصولات را از سراسر کشور فراهم می‌آورد. در این مقاله، به بررسی مزایا و نکات کلیدی خرید از عطاری‌های آنلاین می‌پردازیم. مزایای خرید از عطاری‌های آنلاین1. تنوع محصولات: عطاری‌های آنلاین معمولاً مجموعه‌ای گسترده از محصولات را ارائه می‌دهند که شامل ادویه‌جات، دمنوش‌ها، گیاهان دارویی، محصولات آرایشی و بهداشتی طبیعی و بسیاری دیگر است.2. کیفیت بالا: اغلب عطاری‌های آنلاین به دلیل رقابت در فضای مجازی، کیفیت محصولات خود را تضمین می‌کنند و با ارائه محصولات اصیل و باکیفیت، اعتماد مشتریان را جلب می‌نمایند.3. راحتی خرید: خرید آنلاین از عطاری‌ها امکان مقایسه قیمت‌ها و محصولات را بدون نیاز به حضور فیزیکی فراهم می‌آورد و این امکان را به ما می‌دهد که با چند کلیک سفارش خود را ثبت کنیم.4. صرفه‌جویی در زمان: دیگر نیازی به صرف وقت برای رفتن به عطاری‌های سنتی و صف‌های طولانی نیست. خرید آنلاین به ما این امکان را می‌دهد که در کمترین زمان ممکن، محصولات مورد نیاز خود را تهیه کنیم.5. ارسال به سراسر کشور: بسیاری از عطاری‌های آنلاین از جملهعطاریتخدمات ارسال به تمام نقاط کشور را ارائه می‌دهند، بنابراین محدودیت جغرافیایی دیگر مانعی برای دسترسی به محصولات مورد علاقه ما نیست. برای خرید از عطاری‌های آنلاین، مراحل زیر را دنبال کنید:1. جستجو و انتخاب عطاری: ابتدا یک عطاری آنلاین معتبر را از طریق جستجو در اینترنت یا توصیه‌های دوستان پیدا کنید.2. بررسی محصولات: لیست محصولات موجود در سایت را مشاهده کنید و محصولات مورد نیاز خود را انتخاب نمایید.3. مطالعه توضیحات محصول: قبل از افزودن محصول به سبد خرید، توضیحات، تاریخ انقضاء و نظرات دیگر خریداران را بخوانید.4. افزودن به سبد خرید: محصولات دلخواه را به سبد خرید خود اضافه کنید.5. وارد کردن اطلاعات تماس: در مرحله پرداخت، اطلاعات تماس و آدرس دقیق خود را وارد نمایید.6. انتخاب روش پرداخت: روش پرداخت مورد نظر خود را انتخاب کنید. اکثر عطاری‌های آنلاین امکان پرداخت آنلاین یا پرداخت در محل را دارند.7. بررسی سفارش و تأیید نهایی: قبل از تأیید نهایی، سفارش خود را بررسی کنید تا از صحت آن اطمینان حاصل نمایید.8. پیگیری سفارش: پس از ثبت سفارش، شماره پیگیری دریافت کنید تا بتوانید وضعیت سفارش خود را دنبال کنید.نکات کلیدی هنگام خرید از عطاری‌های آنلاین 1. بررسی اعتبار فروشگاه: پیش از خرید، اطمینان حاصل کنید که فروشگاه دارای نماد اعتماد الکترونیکی است و نظرات مشتریان قبلی را مطالعه نمایید.2. توجه به تاریخ انقضاء: همیشه تاریخ انقضاء محصولات را چک کنید، به ویژه اگر قصد خرید محصولاتی با ماندگاری کمتر مانند گیاهان دارویی را دارید.3. مقایسه قیمت‌ها: قبل از خرید، قیمت‌ها را در چند فروشگاه مختلف مقایسه کنید تا بهترین انتخاب را داشته باشید.4. توجه به شرایط بازگشت کالا: شرایط بازگشت کالا را بررسی کنید تا در صورت نیاز به تعویض یا بازگرداندن محصول، با مشکل مواجه نشوید.5. استفاده از تخفیف‌ها و پیشنهادات ویژه: اغلب عطاری‌های آنلاین تخفیف‌های ویژه‌ای را برای مشتریان خود در نظر می‌گیرند. از این فرصت‌ها برای صرفه‌جویی در هزینه‌ها استفاده کنید. جمع‌بندیخرید از عطاری‌های آنلاین می‌تواند تجربه‌ای لذت‌بخش و مفید باشد، به شرطی که با دقت و توجه به نکات ذکر شده انجام شود. با پیشرفت تکنولوژی و افزایش اعتماد به خریدهای آنلاین، این روش خرید به یکی از انتخاب‌های اصلی بسیاری از ما تبدیل شده است. پس، بیایید از فواید آن بهره‌مند شویم و در عین حال، هوشمندانه و مسئولانه خرید کنیم.
غذا
۱
۰
خواندن ۳ دقیقه
m_86184976
https://virgool.io/@m_86184976/%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF-%D8%A7%D8%B2-%D8%B9%D8%B7%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%AA%D8%AC%D8%B1%D8%A8%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D9%86%D9%88%DB%8C%D9%86-%D9%88-%D8%B1%D8%A7%D8%AD%D8%AA-nnvavpjoii4t
جنسینگ برای چی خوبه؟
جنسینگ برای چی خوبه؟ گیاه جنسینگ یکی از گیاهان دارویی مهم است که در سراسر جهان به عنوان یکی از منابع اصلی تقویت کننده سیستم ایمنی بدن مورد استفاده قرار می‌گیرد. جنسینگ که نام علمی آن Panax ginseng است و اصالتاً از منطقه‌های سرد و معتدل آسیا، به‌ویژه چین و کره، می‌آید. در طول تاریخ، این گیاه به عنوان یکی از گیاهان دارویی برجسته در سنت‌های طب سنتی آسیایی مورد توجه بوده است و امروزه نیز به‌عنوان یک عصاره دارویی موثر شناخته می‌شود. جنسینگ برای چی خوبه؟ استفاده از جنسینگ به عنوان یک داروی گیاهی به دوران باستان بازمی‌گردد. قدمت این گیاه در طب سنتی چین به هزاران سال پیش می‌رسد و در طول تاریخ، به عنوان یکی از عصاره‌های موثر در تقویت بدن، افزایش انرژی، و بهبود عملکرد ذهنی شناخته شده است. خصوصیات گیاه جنسینگ گیاه جنسینگ یک گیاه چندساله است که بلندی آن به حدود 30-60 سانتیمتر می‌رسد. برگ‌های آن دارای شکل پنجه‌ای با حاشیه‌های خاص و نازک هستند. گل‌های جنسینگ به رنگ زرد یا سبز روشن می‌باشند و در بخش بالای گیاه به صورت گل‌های خرده‌ریز گردآوری می‌شوند. مهمترین بخش دارویی این گیاه ریشه آن است که بعد از رشد چند ساله برداشت می‌شود. ترکیبات شیمیایی جنسینگ: ترکیبات فعال گیاه جنسینگ شامل گینزنوزیدها، گینسنوزید Rb1 و Rg1، ساپونین‌ها، پلی‌ساکاریدها و آنتی‌اکسیدان‌ها می‌باشد. این ترکیبات موجود در گیاه جنسینگ به عنوان عوامل فعال موثر در بهبود انرژی، تقویت سیستم ایمنی، و افزایش عملکرد ذهنی شناخته شده‌اند. خواص گیاه جنسینگ برای مردان و زنان: گیاه جنسینگ به عنوان یکی از اصلی‌ترین گیاهان تقویتی در دنیای طب سنتی شناخته شده است. برخی از خواص دارویی این گیاه عبارتند از: - تقویت سیستم ایمنی بدن: مطالعات نشان داده است که مصرف جنسینگ می‌تواند به تقویت سیستم ایمنی بدن کمک کند و از بروز بیماری‌ها و عفونت‌ها جلوگیری نماید. - افزایش انرژی و تحرک: مصرف جنسینگ می‌تواند به افزایش انرژی و تحرک بدن کمک کند و برای افرادی که احساس خستگی می‌کنند، مفید باشد. - افزایش تمرکز و توجه: برخی از تحقیقات نشان داده است که جنسینگ می‌تواند به افزایش تمرکز و توجه کمک کند و عملکرد ذهنی را بهبود بخشد. - کاهش استرس: گیاه جنسینگ دارای خواص ضد استرس است و می‌تواند به کاهش استرس و اضطراب کمک کند. خرید جینسنگ خرید جینسنگ می‌تواند به عنوان یک گزینه برای بهبود سلامت و افزایش انرژی و استقامت مورد توجه باشد. امروزه، این گیاه به راحتی در فروشگاه‌های آنلاین و فیزیکی دسترسی پیدا می‌کند. در ادامه، روش‌های خرید جینسنگ و خرید آنلاین آن را توضیح خواهم داد: 1. خرید جنسینگ از فروشگاه‌های محلی: شما می‌توانید به فروشگاه‌های محلی، مغازه‌های بهداشتی، فروشگاه‌های تغذیه و یا داروخانه‌ها مراجعه کنید و جینسنگ را از آنجا خریداری کنید. اغلب این فروشگاه‌ها محصولات مختلفی از جمله کپسول، پودر، عصاره و یا ریشه خشک جینسنگ را به فروش می‌رسانند. 2. خرید آنلاین جنسینگ: با گسترش تجارت الکترونیک، خرید آنلاین جینسنگ نیز به‌طور گسترده امکان‌پذیر است. شما می‌توانید به وب‌سایت‌های فروشگاه‌های آنلاین، بازارهای الکترونیکی، و یا فروشگاه‌های مخصوص مکمل‌های غذایی مراجعه کرده و جینسنگ مورد نیاز خود را سفارش دهید. همچنین، شما می‌توانید از سایت‌هایی مانند آمازون، ای‌بی‌وی، و یا وب‌سایت‌های مخصوص مکمل‌های غذایی استفاده کنید. قیمت جنسینگ جینسینگ یکی از گیاهان دارویی معروف است که در بسیاری از کشورها به ویژه در آسیا مورد استفاده قرار می‌گیرد.قیمت جینسینگبه عوامل متعددی بستگی دارد که شامل موارد زیر می‌شود: 1. نوع و کیفیت: جینسینگ متنوعی از انواع دارد که از نظر کیفیت و خصوصیات درمانی ممکن است متفاوت باشند. انواع مختلفی از جینسینگ وجود دارند، از جمله جینسینگ سیبریایی، کره‌ای، و ویتنامی. هر یک از این انواع ممکن است در بازار با قیمت‌های متفاوتی عرضه شوند. 2. سن و رشد گیاه: جینسینگ با سن گیاه تغییراتی در خصوص قدرت و ارزش دارویی خود تجربه می‌کند. گیاهان جوانتر ممکن است ارزش کمتری داشته باشند و به طبع قیمت پایین‌تری داشته باشند. در عین حال، گیاهان بالغ و با سن بالاتر ممکن است ارزش بیشتری داشته باشند که قیمت آن‌ها را بالا ببرد. 3. منبع و محل تولید: جینسینگ به طور اصلی در کشورهایی مانند کره، چین، روسیه و امریکا کشت می‌شود. قیمت جینسینگ ممکن است بسته به محل تولید و نرخ تبادل ارز، متغیر باشد. 4. فصل برداشت: زمان برداشت جینسینگ نیز می‌تواند قیمت را تحت تأثیر قرار دهد. برخی فروشندگان ممکن است جینسینگ را در فصل‌های خاصی برداشت کنند که معمولاً موجب افزایش یا کاهش قیمت آن می‌شود. 5. تقاضا و عرضه: میزان تقاضا و عرضه در بازار نیز تأثیرگذار است. اگر تقاضا بیشتر از عرضه باشد، قیمت جینسینگ افزایش می‌یابد و برعکس. 6. شرایط بازار: شرایط اقتصادی و سیاسی همواره می‌تواند بر قیمت جینسینگ تأثیر بگذارد. به عنوان مثال، تحریم‌ها، تغییرات قوانین صادرات و واردات، نرخ تورم و سیاست‌های دولتی ممکن است قیمت جینسینگ را تحت تأثیر قرار دهند. با توجه به این عوامل متعدد، قیمت جینسینگ ممکن است به طور متنوعی در بازارهای مختلف و در زمان‌های مختلف تغییر کند. کاربردهای گیاه جنسینگ کاربردهای گیاه جنسینگ در دسته‌های مختلفی از جمله طب سنتی، طب اورگانیک، صنایع غذایی، عصاره‌سازی و صنایع دارویی وجود دارد. این گیاه به دلیل خواص دارویی و تقویتی‌اش از طرف محققان و تولیدکنندگان به طور گسترده مورد استفاده قرار می‌گیرد. 1. در طب سنتی: - گیاه جنسینگ به‌عنوان یکی از عناصر اصلی در طب سنتی چین و کره مورد استفاده قرار می‌گیرد. در این روش‌ها، برای تقویت ایمنی بدن، افزایش انرژی، درمان خستگی و استرس، استفاده می‌شود. - از آن به‌عنوان یک داروی طب سنتی برای درمان بیماری‌های قلبی، فشار خون بالا، اضطراب و افسردگی نیز استفاده می‌شود. 2. در طب اورگانیک: - در تولید مکمل‌های غذایی و محصولات تقویت کننده سلامتی، جنسینگ به‌عنوان یک مکمل طبیعی و گیاهی استفاده می‌شود. محصولاتی که حاوی عصاره یا پودر جنسینگ هستند، به‌عنوان منبعی از ویتامین‌ها، مواد معدنی و آنتی‌اکسیدان‌ها برای حفظ سلامتی مصرف می‌شوند. 3. در صنایع غذایی: - گیاه جنسینگ در صنایع غذایی به‌عنوان یک افزودنی مورد استفاده قرار می‌گیرد. مواد آنتی‌اکسیدانی، ویتامین‌ها و مواد معدنی موجود در جنسینگ آن را به یک انتخاب مناسب برای تولید محصولات غذایی سالم می‌کند. 4. در صنایع عصاره‌سازی: - عصاره‌های جنسینگ به‌عنوان مواد اولیه برای تولید مکمل‌های غذایی و داروهای گیاهی مورد استفاده قرار می‌گیرند. این عصاره‌ها معمولاً از ریشه جنسینگ به‌دست می‌آیند و به دلیل غنی بودنشان از ترکیبات فعال، به عنوان یک منبع تقویتی مورد توجه هستند. 5. در صنایع دارویی: - در داروسازی، جنسینگ به‌عنوان ماده اولیه برای تولید داروهای طبیعی و تقویت‌کننده مورد استفاده قرار می‌گیرد. برخی از داروهای گیاهی و تقویتی شامل عصاره یا پودر جنسینگ هستند که برای تقویت ایمنی بدن، افزایش انرژی و بهبود عملکرد ذهنی مورد استفاده قرار می‌گیرند. از طرفی، باید توجه داشت که مصرف گیاه جنسینگ باید با راهنمایی و توصیه پزشک یا متخصص تغذیه صورت گیرد، زیرا ممکن است باعث تداخل با داروهای دیگر یا عوارض جانبی در برخی از افراد شود.
سلامت
۰
۰
خواندن ۶ دقیقه
m_86184976
https://virgool.io/@m_86184976/%D8%AC%D9%86%D8%B3%DB%8C%D9%86%DA%AF-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%DA%86%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D8%A8%D9%87-zfw1tek2htnt
راه‌های بهبود رتبه‌بندی وب‌سایت با استفاده از خدمات طراحی سایت حرفه‌ای: ادامه
راه‌های بهبود رتبه‌بندی وب‌سایت با استفاده از خدمات طراحی سایت حرفه‌ای: ادامه ۴. اثر استفاده از کلمات کلیدی بلند بر رتبه وب سایت برای بهببه وب‌سایت خود، استفاده از کلمات کلیدی بلند یک تاثیر قابل توجه دارد. این کلمات کلیدی می‌توانند ترافیک وب‌سایت شما را افزایش دهند و به مخاطبان جدید کمک کنند تا وب‌سایت شما را پیدا کنند.بدون شک، رتبه‌بندی برای کلمات کلیدی بلند آسان‌تر است، زیرا تعداد وب‌سایت‌هایی که برای آن‌ها رقابت می‌کنند کمتر است. این موضوع به شما امکان می‌دهد که با استفاده از کلمات کلیدی بلند، به راحتی رتبه خوبی را برای وب‌سایت خود بسازید.افزایش رتبه با کلمات کلیدی بلند• ترافیک بیشتر: استفاده از کلمات کلیدی بلند باعث افزایش ترافیک وب‌سایت می‌شود و این امر بهبود رتبه آن را تضمین می‌کند.• رقابت کمتر: با انتخاب کلمات کلیدی بلند، رقابت برای رتبه‌بندی کمتر می‌شود و این امر به شما امکان می‌دهد تا رتبه بهتری برای وب‌سایت خود بسازید.• شخصی‌سازی محتوا: استفاده از کلمات کلیدی بلند به شما امکان می‌دهد تا محتوای خود را شخصی‌سازی کرده و رتبه وب‌سایت خود را افزایش دهید.با توجه به این موارد، استفاده از کلمات کلیدی بلند، یک راه بسیار موثر برای بهبود رتبه وب‌سایت است. بنابراین، انتخاب این نوع کلمات کلیدی می‌تواند به شما کمک زیادی کند تا وب‌سایت خود را بهتر دیده شود و مخاطبان بیشتری را جلب کنید.در نهایت، بهتر است که برای بهبود رتبه وب‌سایت خود، از خدمات طراحی سایت حرفه‌ای استفاده کنید، زیرا این امر می‌تواند به شما کمک زیادی کند تا وب‌سایتی با کیفیت و با رتبه بالا داشته باشید.۵. بهبود تجربه کاربری و تاثیر آن بر رتبه وب سایتتجربه کاربری (UX) یکی از عوامل مهم در بهبودخدمات طراحی سایت حرفه ایاز جمله رتبه وب‌سایت‌ها در موتورهای جستجو است. قدیما، تمرکز اصلی بر روی بهینه‌سازی لینک‌ها و استفاده از کلمات کلیدی بود، اما از چند سال قبل، گوگل الگوریتم جستجوی خود را به‌روز کرده و بیشتر بر تجربه کاربری تاکید می‌کند. این به این معناست که طراحی و بهبود تجربه کاربری اکنون به همان اندازه مهم است که محتوا ساخته شود و نادیده گرفتن آن می‌تواند منجر به شکست SEO شود.تاثیر تجربه کاربری بر رتبه وب‌سایت• کاربران از وب‌سایت‌هایی با تجربه کاربری مناسب و رابط کاربری دوستانه بیشتر رضایت دارند و احتمال بازگشت به این وب‌سایت‌ها بالاتر است.• بهبود تجربه کاربری منجر به کاهش نرخ خروجی (bounce rate) و افزایش زمان بازدید کاربران می‌شود که این امر نشان‌دهنده ارزش محتوای وب‌سایت است.• گوگل و سایر موتورهای جستجو الگوریتم‌های خود را بر اساس تجربه کاربری به‌روز می‌کنند و وب‌سایت‌هایی که تجربه کاربری بهتری ارائه می‌دهند، در رتبه‌بندی بهتری نیز قرار می‌گیرند.طراحی تجربه کاربری برای بهبود رتبه وب‌سایتبرخی روش‌های طراحی تجربه کاربری که می‌تواند به بهبود رتبه وب‌سایت کمک کند عبارتند از:• سرعت بارگذاری صفحات: بهبود سرعت بارگذاری صفحات وب‌سایت باعث افزایش رضایت کاربران و افزایش احتمال بازگشت آن‌ها می‌شود.• پاسخگویی و واکنشگرایی: طراحی واکنشگرا و پاسخگو
تجربه کاربری
۰
۰
خواندن ۲ دقیقه
m_86184976
https://virgool.io/@m_86184976/%D8%B1%D8%A7%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D9%87%D8%A8%D9%88%D8%AF-%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D9%87-%D8%A8%D9%86%D8%AF%DB%8C-%D9%88%D8%A8-%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%A8%D8%A7-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D9%81%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D8%AE%D8%AF%D9%85%D8%A7%D8%AA-%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%AD%DB%8C-%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%AD%D8%B1%D9%81%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D8%AF%D8%A7%D9%85%D9%87-ya7tohhpeqww
راه‌های بهبود رتبه‌بندی وب‌سایت با استفاده از خدمات طراحی سایت حرفه‌ای
راه‌های بهبود رتبه‌بندی وب‌سایت با استفاده از خدمات طراحی سایت حرفه‌ای به منظور بهبود رتبه وب‌سایت خود در نتایج جستجوی موتورهای جستجو، می‌توانید با استفاده از راه‌های مختلفی اقدام کنید. یکی از این راه‌ها، استفاده از خدمات حرفه‌ای طراحی وب است که می‌تواند به بهبود تجربه کاربری و ارائه محتوای مرتبط و با کیفیت بالا کمک کند. همچنین، ارائه کلمات کلیدی بلند و انتخاب کردن راهنمای وبمستر موتور جستجو نیز از جمله روش‌های موثری است که به بهبود رتبه وب‌سایت شما کمک می‌کند. به منظور بهبود رتبه وب‌سایت خود در نتایج جستجوی موتورهای جستجو، می‌توانید با استفاده از راه‌های مختلفی اقدام کنید. یکی از این راه‌ها، استفاده از خدمات حرفه‌ای طراحی وب است که می‌تواند به بهبود تجربه کاربری و ارائه محتوای مرتبط و با کیفیت بالا کمک کند. همچنین، ارائه کلمات کلیدی بلند و انتخاب کردن راهنمای وبمستر موتور جستجو نیز از جمله روش‌های موثری است که به بهبود رتبه وب‌سایت شما کمک می‌کند. منظور بهبود رتبه وب‌سایت خود در نتایج جستجوی موتورهای جستجو، می‌توانید با استفاده از راه‌های مختلفی اقدام کنید. یکی از این راه‌ها، استفاده از خدمات حرفه‌ای طراحی وب است که می‌تواند به بهبود تجربه کاربری و ارائه محتوای مرتبط و با کیفیت بالا کمک کند. همچنین، ارائه کلمات کلیدی بلند و انتخاب کردن راهنمای وبمستر موتور جستجو نیز از جمله روش‌های موثری است که به بهبود رتبه وب‌سایت شما کمک می‌کند. ۱. تاثیر راهنمای وبمستر بر بهبود رتبه وب سایت با توجه به پژوهش‌های انجام شده، مشخص‌شده‌است که راهنمای وبمستر تاثیر قابل‌توجهی بر بهبود رتبه وب‌سایت دارد. این تاثیرات عمدتا به دلیل رعایت استانداردهای دسترسی‌پذیری وب و بهینه‌سازی وب‌سایت است که منجر به افزایش دسترسی بازدیدکنندگان به محتوا می‌شود. افزایش تجربه کاربری: • رعایت استانداردهای دسترسی‌پذیری وب و بهینه‌سازی وب‌سایت باعث افزایش تجربه کاربری می‌شود. • با افزایش تجربه کاربری، نرخ مشارکت کاربران نیز افزایش می‌یابد که در نهایت بهبود رتبه‌بندی وب‌سایت را تسهیل می‌کند. پیشگیری از تبعات حقوقی: همچنین، رعایت استانداردهای دسترسی‌پذیری وب از پیشگیری از تبعات و پیامدهای حقوقی ناشی از عدم دسترسی به وب‌سایت جلوگیری می‌کند. این موضوع می‌تواند برای صاحبان کسب و کارها و وب‌سایت‌ها از اهمیت بالایی برخوردار باشد. تاثیر گسترده بر بهبود رتبه‌بندی: به‌طور کلی، راهنمای وبمستر با تاکید بر استانداردهای دسترسی‌پذیری و بهینه‌سازی وب‌سایت، تاثیر گسترده‌ای بر بهبود رتبه‌بندی وب‌سایت دارد. این تاثیرات می‌تواند به عنوان یک روش موثر برای بهبود نتایج جستجو در موتورهای جستجو مورد استفاده قرار گیرد. ۲. اهمیت درک و برآورده کردن قصد کاربران اهمیت درک و برآورده کردن قصد (Intent) کاربران بسیار اساسی است. اگر محتوای یک وب‌سایت با قصد کاربران هماهنگ نشود، احتمالا نتایج مطلوبی برای کاربران به ارمغان نمی‌آورد. این امر می‌تواند باعث شود که کاربران به دنبال محتوای موردنظر خود در جای دیگری بگردند. این امر به نحوی باعث افزایش نرخ خروج (Bounce Rate) و کاهش زمان اقامت (Dwell Time) کاربران بر روی وب‌سایت ما شود. همچنین، موتورهای جستجو نیز به دنبال محتوایی هستند که با انتظارات کاربران همخوانی داشته باشد. بنابراین، برآورده کردن قصد کاربران و درک درست آن، اساسی‌ترین عامل برای رتبه‌بندی خوب در موتورهای جستجو است. نکات مهم در راه‌اندازی یک وب‌سایت با توجه به قصد کاربران: • تحلیل کلمات کلیدی (Keywords) مورد استفاده کاربران در جستجوهایشان • ارائه محتوای مرتبط و کاربردی با جستجوهای کاربران • بهینه‌سازی ساختار وب‌سایت بر اساس نیازهای کاربران با انجام این اقدامات، می‌توان به خوبی قصد کاربران را درک کرده و محتوای مناسبی را برای آن‌ها ارائه داد. این امر به‌طور مستقیم به بهبود رتبه‌بندی وب‌سایت در موتورهای جستجو کمک می‌کند و از نتایج مطلوبی برای کاربران به همراه خواهد داشت. ۳. ارتباط محتوا با بهبود رتبه وب سایت به منظور انجام خدماتطراحی سایت حرفه ای، ارتباط محتوا با سه عنصر اصلی بسیار حائز اهمیت است: کیفیت محتوا، استفاده از کلمات کلیدی و بک‌لینک‌ها. کیفیت محتوا اولین عنصری که باید به آن توجه کنیم، کیفیت محتواست. محتوای با کیفیت و مرتبط با کلمات کلیدی مربوطه منجر به بهبود رتبه وب‌سایت می‌شود. بنابراین، باید محتوایی را ارائه دهیم که مرتبط، اصیل و با ارزش برای مخاطبان باشد. استفاده از کلمات کلیدی دومین عنصر، استفاده از کلمات کلیدی مناسب است. انتخاب کلمات کلیدی مرتبط و استفاده از آن‌ها در محتوا باعث بهبود رتبه وب‌سایت می‌شود. بنابراین، برای بهبود رتبه وب‌سایت، باید به خوبی بر روی انتخاب و استفاده از کلمات کلیدی تمرکز کنیم. بک‌لینک‌ها سومین عنصر، بک‌لینک‌ها یا پیوندهای ورودی به وب‌سایت است. داشتن بک‌لینک‌های معتبر و مرتبط با محتوا نیز بهبود رتبه وب‌سایت را به همراه دارد. بنابراین، برای بهبود رتبه وب‌سایت، باید به استراتژی‌های مناسب برای جلب بک‌لینک‌های مرتبط توجه کنیم.
طراحی دیجیتال
۰
۰
خواندن ۴ دقیقه
m_86184976
https://virgool.io/@m_86184976/%D8%B1%D8%A7%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D9%87%D8%A8%D9%88%D8%AF-%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D9%87-%D8%A8%D9%86%D8%AF%DB%8C-%D9%88%D8%A8-%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%A8%D8%A7-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D9%81%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D8%AE%D8%AF%D9%85%D8%A7%D8%AA-%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%AD%DB%8C-%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%AD%D8%B1%D9%81%D9%87-%D8%A7%DB%8C-piarvolswp5r
یک تکنیک جذاب برای جذابیت دادن به استوری
یک تکنیک جذاب برای جذابیت دادن به استوری استوری موشن، یک روش جذاب در طراحی است که با استفاده از انیمیشن و جابجایی تصاویر، داستان‌ها و محتواهای تعاملی را به کاربران ارائه می‌دهد. این تکنیک باعث می‌شود محتواها بیشتر متوجه و یادآوری شوند و تجربه کاربر را بهبود بخشد. کاربرد‌های استوری موشن عبارتند از: 1. تبلیغات:استوری موشنمی‌تواند راهی بسیار خوب برای تبلیغ و ارتباط با مشتریان باشد. از طریق انیمیشن، متن و تصاویر، می‌توان ایده‌ها و پیام‌ها را به شکل جذاب و قابل توجهی به مخاطبان منتقل کرد. 2. آموزش آنلاین: استوری موشن می‌تواند برای ارائه داستان‌های آموزشی و تصویرسازی ایده‌ها و مفاهیم، بسیار مؤثر باشد. با استفاده از این روش، می‌توان اطلاعات را به شکلی ساده و جذاب به مخاطبان ارائه داد. 3. ساخت برند: با استفاده از استوری موشن، برندها می‌توانند هویت و شناخت برند خود را تقویت کنند. با ارائه داستان‌های شیرین و زیبا، می‌توان ارتباط عاطفی با مشتریان برقرار کرد و آنها را به سوی برند خود جذب کرد. 4. نمایش محصولات: استوری موشن می‌تواند برای نمایش محصولات و خدمات به شکل جذاب و کاربردی استفاده شود. با ارائه نحوه استفاده و مزایا ویژگی‌های محصول، می‌توان مخاطب را متقاعد کرد که از آن استفاده کند. 5. روایت داستان: استوری موشن می‌تواند به گونه‌ای قدرتمند باشد که بتواند داستان‌های جذاب و هیجان‌انگیز را به صورت تعاملی به مخاطبان ارائه دهد. این روش می‌تواند به طور واقعی همراهان را در دنیای داستان فرو برده و آنها را درگیر کند. به طور خلاصه، استوری موشن یک روش قدرتمند است که در تبلیغات، آموزش، ساخت برند، نمایش محصولات و روایت داستان مورد استفاده قرار می‌گیرد. این روش می‌تواند تجربه کاربر را بهبود بخشد و پیام شما را به شکلی جذاب و خلاقانه به مخاطبان ارائه دهد.
۰
۰
خواندن ۱ دقیقه
m_86184976
https://virgool.io/@m_86184976/%DB%8C%DA%A9-%D8%AA%DA%A9%D9%86%DB%8C%DA%A9-%D8%AC%D8%B0%D8%A7%D8%A8-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%B0%D8%A7%D8%A8%DB%8C%D8%AA-%D8%AF%D8%A7%D8%AF%D9%86-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D9%88%D8%B1%DB%8C-htffjz7kazwn
بستن تبلیغات اینترنتی در گوشی
بستن تبلیغات اینترنتی در گوشی اگر شروع به خواندن این مطلب کرده اید، احتمالااز بستن تبلیغات اینترنتی در گوشی خسته شده اید. همینطورشما زیاد وب گردی می کنید و در این حین در هنگام باز کردن صفحه های مورد نظرتان، صفحات دیگری نیز بدون اختیار شما باز می شوند. این شاید تمرکز شما را بهم بزند یا توجه تان را به خود جلب کند و مشغول آن تبلیغات بشوید و کاملا از هدف اصلی تان منحرف شوید. قبل از اینکه باز هم از آزار دهنده بودن آنها بگوییم، می خواهیم این را مد نظر داشته باشید که بسیاری از وب سایت ها مثل وب سایت های خبری یا دانلود فیلم و موزیک، تنها راه کسب در آمد شان از همین تبلیغات است. پس راه حل چیست؟ آیا ما همچنان باید به بستن تبلیغات اینترنتی در گوشی ادامه دهیم؟ خبر خوب این است که آنطور که فکر می کنید نیست و راه حل های زیادی وجود دارد که در ادامه به آنها می پردازیم. حدف تبلیغات اینترنتی در گوگل کروم اندروید این مرورگر این قابلیت را دارد که تبلیغات را بلاک کند. به این منظور وارد تنظیمات کروم می شویم. این قسمت همان settings است و بعد از آن وارد site settings شده و روی گزینه pop-ups کلیک کرده و بعد گزینه بلاک را انتخاب می کنیم. بعد از این به احتمال زیاد از بسیاری از تبلیغات راحت شده اید ولی به توجه به گفته خیلی از کاربران، آنها بازهم با این تبلیغات رو به رو شده اند ولی با شدت کمتر این اتفاق افتاده است. به همین دلیل پیشنهاد می کنید راه های بعدی را هم انجام دهید. بستن تبلیغات اینترنتی در گوشی در مرورگر پیش فرض اندروید به این منظور کافی است مرورگر خود گوشی را باز کنید و همان مراحل قبلی را تکرار کنید با این تفاوت که بعد از گزینه تنطیمات، گزینه advanced را بزنید و باز گزینه بلاک را فعال کنید. بع از انجام این کار دیگر می توناید مطمئن شوید که از دست تبلیغات راحت شده اید! استفاده از نرم افزار برای بستن تبلیغات اینترنتی در گوشی 1. یکی از روش های دیگر برای حذف این گونه تبلیغات، استفاده از نرم افزار هایی که است که برای این کار طراحی شده اند. یکی از این نرم افزارها، Adguard است که نسخه اصلی آن را می توانید از سایت مخصوص این برنامه دانلود کنید. این برنامه می تواند تبلیغات روی گوشی شما را حذف کند و در کنار آن تبلیغات مسدود شده را مدیریت کند و فیلتر هایی روی تبلغات شما بگذارد. 2. نرم افزار دیگری که برای بستن تبلیغات اینترنتی در گوشی معرفی می کنیم، ADBLOCK PLUS است که می تواند با استفاده ازقابلیت هایش تبلیغات روی برنامه های شما را نیز کنترل کند و همینطور از باز شدن بسیاری از سایت های تبلیغی و فیشینگ و غیره جلوگیری می کند. 3. یکی دیگر از این برنامه ها Browser Brave است که یکی از ویژگی ها شاخص آن، محافظت شما در برابر ردیابی سایت ها است. در هگام رفتن به سایتی آن سایت از شما یکسری مجوز برای اعمال ردیابی می گیرد و شما شاید آنها را تایید کرده باشید. با استفاده از این اپلیکیشن این ردیابی ها مسدود می شوند. آیا گوگل تبلیغات را دوست دارد؟؟ همه شما حتما نامگوگل ادزرا یکبار هم که شده شنیده اید. گوگل این امکان را برای کسب و کار ها قرار داده است کخ با پرداخت مبلغی برای مدتی خاص لینک اول صفحه نخست جستجو ها باشند. حال به نظرتان گوگل خود تبلیغ را تایید می کند؟ شاید گوگل تبلیغات زیاد را امتیاز منفی در نظر بگیرد ولی در صورت کلی تبلیغات را دوست دارد چون منفعتش در این است. برای همین شاید هنوز هم کامل از شر تبلیغات راحت نشده باشید. ولی جای نگرانی نیست زیرا گوگل با گذاشت علامت add در کنار برخی لینک های اول به شما می گوید که تبلیغ کرده است. سخن اخر: درست است که تبلیغات ممکن است آزار دهنده باشند و لی به ازاری هر تبلیغی که شما بدون توجه رد می کنید کلی هزینه صورت گرفته است. پس بهتر است نسبت به حذف تمامی آن ها وسواس به خرج ندهیم و همین که برخی از آن ها را مسدود کردیم و دیگر با هجوم همه آن ها رو به رو نشدیم، بسنده کنیم.
شبکه اجتماعی
۰
۰
خواندن ۴ دقیقه
m_86184976
https://virgool.io/@m_86184976/%D8%A8%D8%B3%D8%AA%D9%86-%D8%AA%D8%A8%D9%84%DB%8C%D8%BA%D8%A7%D8%AA-%D8%A7%DB%8C%D9%86%D8%AA%D8%B1%D9%86%D8%AA%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%DA%AF%D9%88%D8%B4%DB%8C-evr6apa6zn9k
معرفی برترین نرم افزار های گرافیکی
معرفی برترین نرم افزار های گرافیکی اگر شروع به خواندن این مطلب کرده اید احتمالا در این فکر هستید که زمانش شده است که کار با یک نرم افزار گرافیکی را یاد بگیرم. اهداف مختلفی پشت این ایده شما پنهان شده است شاید صرقا از روی علاقه بخواهید این کار را انجام دهید. شاید به قصد درآمدزایی بخواهید شما هم به عنوان یک گرافیست کار خود را شروع کنید اما سوالی که هم اکنون ذهن شما را درگیر کرده است این است که برترین نرم افزار های گرافیکی کدامند و بهتر است از کدام یک شروع کنم؟ شما در جای درستی قرار دارید. اولین گام برای تبدیل شدن به یک گرافیست این است که بدانید کدام نرم افزار ها بیشتر برای شما مناسب اند؟ بسته به کاری که به آن علاقه دارید و می خواهید شروع کنید، نرم افزار های مختلفی وجود دارند. اگر همین الان عبارت برترین نرم افزار های گرافیکیرا در گوگل سرچ کنید احتمالا با لیستی طولانی از این نرم افزار ها روبه رو می شوید. شاید دچار گمراهی شوید و امکان یادگیری همه آنها را نداشته باشید. در اینجا لیستی از برترین نرم افزار های گرافیکیرا از نظر کاربران به شما معرفی و آنها را مقایشه می کنیم. نرم افزار گرافیکی فتوشاپ (Photoshop) قطعا فوتوشاپ در بین مردم از مطرح ترین نرام افزار های گرافیکی است. اما شایان ذکر است که این نرم افزار فقط برای ادیت و ویرایش عکس است و علاوه بر آن برای کار طراحی نیز مناسب است. و شما به راحتی غیر از روتوش و اصلاح عکس ها می توانید برای طراحی بنر، لوگو شرکت ها، کارت ویزیت و انواع پوستر ها از آن استفاده کنید. خروجی های فوتوشاپ مناسب برای استفاده در وب، چاپ و همینطور سیستم های دیجیتال هستند. نرم افزار گرافیکیایلوستریتور (Illustrator) بهتر است بگوییم در بین برترین نرم افزار های گرافیکی، این دو مکمل هم هستند. شما می توانیذ بخشی از کار های طراحی را با این نرم افزار انجام دهید. بر خلاف فوتوشاپ که شما با پیکسل کار می کنید، در ایلوستریتور کار شما با وکتور است و این باعث شده است که کار طراحی به نحوی راحت تر باشد. همینطور در فوتوشاپ به دلیل وجود پیکسل، با تغییر سایز عکس کیفیت آن کاهش پیدا می کند در صورتی که در این نرم افزار شما هر چقدر سایز عکس را تغییر دهید، کیفیت آن ثابت می ماند. نرم افزار گرافیکی کرول دراو (Corel Draw) این نرم افزار رقیب سرسخت ایلوستریتور است و بیشتر برای طراحی مورد استفاده قرار می گیرد. این نرم افزار نیز بر اساس وکتور است و براساس نظرات کاربران یادگیری و کار با آن راحت است. از کاربرد های آن می توان به طراحی لوگو، وکتور، آرم های گرافیکی و کاتالوگ ها اشاره کرد. این نرم افزار گرافیکی بیشتر در صنعت چاپ و بازاریابی کاربرد دارد. نرم افزار گرافیکی بلندر (Blender) اگر به زمینه طراحی انیمیشن و در کنار آن بازی های رایانه ای علاقه مند هستید، بلندر از برترین نرم افزار های گرافیکیاست. شما با این نرم افزار می توانید به راحتی طراحی های سه بعدی انجام دهید و همینطور یادگیری آن در صورت کم تجربه بودن شما نیز راحت است. طراحی سه بعدی کاربد های متنوعی دارد و در شبیه سازی فضای سه بعدی ساختمان، شبیه سازی اناتومی بدن انسان در پزشکی و زمینه های بسیار دیگر استفاده می شود. نرم افزار گرافیکی ایندیزاین In design)) این نرم افزار یک word پیشرفته محسوب می شود و همانطور که می توناید حدس بزنید در صنعت کتاب و چاپ آن بسیار کاربرد دارد. به این صورت که متن خود را در آن می نویسید و بعد از آن شروع به طراحی گرافیکی صفحه خود می کنید. همچنین برای ساخت کتاب های صوتی با امکان درج فیلم و انیمیشن مناسب هستند. با توجه به هوشمند شدن هه چیز در دنیای امروز، یاد گیری آن بسیار پیشنهاد می شود زیرا این گونه مزیت رقابتی خوبی بدست آورده اید. یادگیری آن نیز بسیار آسان و راحت است. کلام آخر: با توجه به مطالبس که در بالا گفته شد، بهتر است بیشتر فکر کنید و کمال گرایی را کنار بگذارید زیرا لازم نیست در حال حاضر به تمام نرم نرم افزار های گرافیکی مسلط شوید. ما در این مطلب سعی کردیم برترین نرم افزارهای گرافیکی را به شما معرفی کنیم تا در هر زمینه بدانید کدام نرم افزار برای شما مناسب تر است. کدام برای طراحی پیشنهاد می شود و کدام برای ادیت و ویرایش عکس ها و اینکه اگر می خواهید طراحی سه بعدی را یاد بگیرید کدام نرم افزار پیشنهاد می شود. حال که کاربرد و ساختار هر برنامه را شناختید می توانید بازنگری به علاقه خود بکنید و یادگیری نرم افزار مورد نظرتان را شروع کنید.
طراحی دیجیتال
۱
۰
خواندن ۴ دقیقه
m_86184976
https://virgool.io/@m_86184976/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%DB%8C-%D8%A8%D8%B1%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D9%86%D8%B1%D9%85-%D8%A7%D9%81%D8%B2%D8%A7%D8%B1-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%81%DB%8C%DA%A9%DB%8C-po1nhf7bsuwr
بهترین کسب و کار با سرمایه کم
بهترین کسب و کار با سرمایه کم اگر شما هم جویای کار باشید، حداقل یکبار عبارت بهترین کسب و کار با سرمایه کم را در گوگل جستجو کرده اید. خیلی از افراد بر این باورند که به دلیل سرمایه کم نمی توانند دست به هیچ کاری بزنند. در اینجا باید بگوییم که با پیشرفت تکنولوژی همچین باوری دیگر قابل قبول نیست. یکی از مشاغل و حرفه هایی که می توانید به صورت خود جوش آن را یاد بگیرید و بعد از آن کسب در آمد کنید،طراحی سایتاست. شما می توانید به راحتی این حرفه رو یاد بگیرید و لازم نیست از برنامه نویسی بترسید چرا که شما می توانید با استفاده از سیستم های مدیریت محتوا همچون وردپرس کمک بگیرید. طراحی سایت بهترین کسب و کار با سرمایه کم طراحی وبسایت یکی از مشاغلی است شما به واسطه آن با کمترین هزینه می توانید برای خود درآمد ایجاد کنید. خیلی راحت می توانید با تهیه یک دوره آموزشی و کمی آزمون وخطا این حرفه را یاد بگیرید ولی شرط اول این است که به این کار علاقه داشته باشید. اینگونه مشکل هایی که حین یادگیری به وجود می آید را راحتر حل می کنید. چگونه از از طراحی سایت کسب در آمد کنیم؟ در ادامه به چند راهکار که می توانید از طریق آن وارد بازار کار شوید، اشاره می کنیم. 1. کار کردن برای شرکت های طراحی سایت: در این شغل با مشتری ارتباط ندارید و شرکت واسطه شما است. مورد دیگری که وجود دارد این است که نیاز نیست به دنبال مشتری بگردید زیرا شرکت این وظیفع را به عهده دارد و شما فقط روی طراحی متمرکز هستید. ئر این روش شما پس از دو الی سه ماه آموزش به درآمد خوبی می رسید و این یکی از دلایلی است که این شغل به عنوان بهترین کسب و کار با سرمایه کممعرفی می شود. 2. کار کردن به صورت فریلنسری اگر کسی هستید که می خواهید خودتان امور را در دست داشته باشید و از کسی دستور نگیرید، این روش به شما پیشنهاد می شود. از مزایای دیگر این روش این است که دگر نیازی ندارید که در ساعات معین کار کنید. تایم کاری دست شماست و در مورد آن با مشتری هماهنگگ می شوید. اما ناگفته نماند که باید خودتان به دنبال مشتری بگردید. این روش پر رسک تر است ولی ئرآمد بیشتری را معمولا به دنبال دارد. 3. راه اندازی شرکتی برای طراحی سایت این روش معمولا ادامه روش قبلی است. در صورتی که در کار خود خبره شدید و پروژه های زیادی دریافت کردید، می توانید به این روش فکر کنید. زیرا حجم کار بالا رفته و چون نمی خواهید پروژه ها را از دست بدهید چند نفر را استخدام می کنید و به فکر برندسازی کسب و کار تان می افتید. 4. آموزش دادن طراحی سایت آموزش همیشه به عنوان بهترین کسب و کار با سرمایه کم مطرح بوده است. شاید آسان و شدنی به نطر بیاید ولی تا چندسال در این حوزه کار نکنید و با هه مشکلاتش دست و پنجه نرم نکنید این کار به شما پیشنهاد نمی شود. البته کم نیستند کسانی که بعد از یاد گرفتن یک حرفه به دنبال آموزش آن به دیگران رفته اند. پیشنهاد ما این است که اگر هدف اصلی تان آموزش طراحی سایت است حداقل قبل از چندبار این کار را انجام دهید و بعد به سراغ آموزش بروید. بهترین راهکار زدن پیج اینستاگرامی و جذب مخاطب است. بعد از اینکه مخاطبتان را به سمت خود کشاندید، میتوانید به فکر طراحی دوره های آموزشی بروید. مزایا و معایب طراحی سایت یکی از بهترین و برجسته ترین مزایای طراحی سایت این است که این شغل به جزو بهترین کسب و کارها با سرمایه کم قرار دارد. یعنی شما با سرمایه اندکی این مهارت را یاد می گیرید و شروع به کار می کنید. از دیگر مزیت آن، این است که کار فرما از شما مدرک دانشگاهی نمی خواهد و همان نمونه کار شما برای او کفایت می کند. یکی از چالش های این شغل این است که اکثر فریلنسر ها با درآمد کم کار می کنند. اینجا به شما پیشنهاد می شود که نمونه کار های قوی آماده کنید که حرفی برای گفتن داشته باشید. نتیجه گیری: بهترین کسب و کار با سرمایه کم برای هرکسی می تواند متفاوت باشد و این به علایق شما بر می گردد. طراحی کردن سایت جزو پر طرفدار ترین شغل هایی که است متقاضیان زیادی برای یادگیری و کار دارد. این شغل علاوه بر آن که سرمایه کمی می خواهد، راه های زیادی برای درآمد زایی برا شما فراهم کرده است. پیشنهاد می کنیم که بدون فکر کردن از آن نگذرید.
فریلنسری
۳
۰
خواندن ۴ دقیقه
m_86184976
https://virgool.io/@m_86184976/%D8%A8%D9%87%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%DA%A9%D8%B3%D8%A8-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%A8%D8%A7-%D8%B3%D8%B1%D9%85%D8%A7%DB%8C%D9%87-%DA%A9%D9%85-gn1d9fvdjqq3
حملات ddos و تاثیر منفی آن برای سئو سایت
حملات ddos و تاثیر منفی آن برای سئو سایت حملات ddos و تاثیر منفی آن برای سئو سایت پدیده ای است که اکثر مواقع جلو راه سئوکاران سبز می شود. اما در ابتدا بیایید با توضیح مختصری از آن شروع کنیم.ِDDOS به فارسی مخفف عبارت انکار سرویس توزیع شده است. اگر بخواهیم شفاف تر توضیح دهیم، این حمله وقتی اتفاث می افتد که یک وبسایت در مدت زمان کوتاهی به طور ناگهانی با تعداد زیادی در خواست روبه رو می شود به طور که منابع سرور آن کم می آورد و سایت دیگر بالا نمی آید. اینجا منظور از کلمه توزیع شده، این است که این حملات از چند مکان مختلف در حال انجام است. چه زمانی شاهد حملاتddos و تاثیر منفی آن برای سئو سایت هستیم؟ این اتفاث زمانی احتمال وقوعش بالا می رود که شما در کلماتی بالا می آیید که رقابت بالایی دارندو اینجا است که رقبایتان وارد عمل می شوند و این یکی از راهکار هایی است که بکارمی گیرند تا شما را از عرصه خارج کنند. در این زمان سایت شما دیگر بالا نمی آید و از طرف خزنده های گوگل قابل شناسایی نیستید و امتیاز منفی می گیرید. از طرفی وقتی سایت بالا نیاید و مخاطب نتواند به سایت شما وارد شود و سایت را ترک کند، نرخ پرش شما بالا می رود و همین خود باعث می شود رتبه شما پایین بیاید. قضیه از آن که تصور می کنید جدی تر است و گاهی رقبا حتی فردی را برای انجام حملات به شما استخدام می کنند. در همین مدت زمانی که طول می کشد که شما سایت خود را به وضعیت قبلی برگردانید، آنها می توانند راحت جای شما را بگیرند. حملات ddos و تاثیر منفی آن برای سئو سایت چیزی نیست که بشود از آن چشم پوشی کرد مخصوصا اگ شما همیشه اصول را رعایت کرده و ازروش های افزایش ترافیک ارگانیک سایتبرای بالا آوردن سایت خود استفاده کرده باشید. اگر این اتفاق برای شما افتاد در وهله اول سعی کنید به سرعت سایت خود را به وضعیت قبلی برگردانید. به فکر تلافی کار رقیب نباشید زیرا شما نمی دانید از طرف کدام رقیبتان مورد حمله قرار گرفته اید. اگر هم بتوانید حدسیاتی بزنید، بدانید که اثبات آن از راه قانونی عملا صرفه ندارد. تنها راهی که می ماند انجام همان حملات به سایت آنها می باشد که پیشنهاد می شود خود و منابع خود را صرف پایین آوردن رقبا نکنید و برای بهتر شدن سایت خود صرف کنید. در ادامه قصد داریم بیشتر از حملات ddos و تاثیر منفی آن برای سئو سایت صحبت کنیم که بعد از انجام حمله اگر به برطرف کردن آنها بپردازید به مراتب بهتر است. از کار افتادن وب سایت اولین تاثیر آشکار بعد از این اتفاق فورا روی افزایش سرعت سایت خود متمرکز شوید. زیرا این اولین عاملی است که مخاطب از طریق آن کسب و کار شما را ارزیابی می کند. اگر مخاطب نتواند وارد سایت شما شود و برخورد اولیه ضعیفی برای او به وجود بیاید، دیگر انتظار هیچ بازخورد مثبتی از طرف او را نداشته باشید. به خاطر داشته باشید که اگر به سرعت سایت را به حالت عادی برنگردانید، روی سئو سایت شما تاثیر می گذارد. به طوری که گوگل در سایت شما خزش می کند و اگر آن را خارج از دسترس بیابد، رتبه شما را کاهش می دهد. به خصوص که گوگل روی رتبه های اول صفحه نخست حساس تر است و اگر در رتبه های اول باشید باید سریع تر اقدام کنید. آسیب پذیری وب سایت حملات ddos و تاثیر منفی آن برای سئو سایت به مورد قبل خلاصه نمی شوند. این حملات می توانند سایت شما را در برابر هک شدن، آسیب پذیر تر کنند. به این صورت که اول حملهDDOS انجام می شود و بعد از آن، سایت در معرض حمله هکر ها قرار می گیرد. پس به عنوان مدیر یک کسب و کار بعد از این حملات باید از ایمن بودن سایت خود اطمینان حاصل کنید. این مهم تر از راه اندازی مجدد سایت است. زیرا اگر دوباره به شما حمله شود دوباره به نقطه اول یا بدتر از آن بر می گردید. نتیجه گیری: در انتها باید بگوییم که محافظت کامل و صد در صدی از سایت خود در برابر این حملات غیر ممکن است. زیرا شما نمی توانید کنترل زیادی روی ترافیک وارد شده به سایت خود داشته باشید. در این وضعیت فقط می شود احتمال آن را با اقداماتی همچون تهیه هاست مورد اطمینان و حفاظت شده کاهش داد.
امنیت سایبری
۰
۰
خواندن ۴ دقیقه
m_86184976
https://virgool.io/@m_86184976/%D8%AD%D9%85%D9%84%D8%A7%D8%AA-ddos-%D9%88-%D8%AA%D8%A7%D8%AB%DB%8C%D8%B1-%D9%85%D9%86%D9%81%DB%8C-%D8%A2%D9%86-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%D8%A6%D9%88-%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D8%AA-g2dy0cdaenwa
همش گوشته...
همش گوشته... رمان لاشه لطیف نوشته آگوستینا باستریکا و ترجمه سحر قدیمی توسط نشر چشمه در پاییز ۱۴۰۲ و در نوبت اول به چاپ رسیده.این رمان روایت شخصی به نام مارکوس در دوران پس از «گذار» است. دورانی انسان‌ها که پس از شیوع یک بیماری در حیوانات که منجر مرگ انسان‌ها می‌شد، تصمیم به نابودی تمام حیوانات گرفتند و حالا در نبود حیوانات و گوشت ایشان به پرورش، سلاخی و خوردن انسان به عنوان گوشت و به شکل کاملا قانونی روی آورده‌اند. مارکوس که پدرش سابقا یک کارخانه قصابی داشته بعد از جنون وی در دوران گذار حال در یک کارخانه قصابی نوین که آدم‌ها را قصابی و تبدیل به گوشت می‌کند کار می‌کند. نوزاد مارکوس مرده و همسرش او را ترک گفته او با یک نمونه ماده که رئیس کارخانه جهت سلاخی شخصی به او هدیه داده، هم‌بستر شده او را باردار کرده و بعد از اینکه فرزند وی به دنیا آمده او را می‌کشد. آهسته در شهر رانندگی میکند. آدم‌هایی این‌جا و آن‌جا هستند، اما شهر متروکه به نظر می‌رسد. دلیلش فقط کاهش جمعیت نیست. از وقتی حیوانات حذف شدند سکوتی حکم فرما شده که کسی نمی‌شنود، اما وجود دارد، همیشه، در سرتاسر شهر طنین می‌اندازد. سکوت گوش خراشی است که در صورت آدم‌ها، در حرکات‌شان، در نوع نگاه‌شان به یکدیگر دیده می‌شود. انگار زندگی همه توقیف شده، انگار منتظر بودند این کابوس تمام شود. مارکوس مدیر اجرایی کارخانه‌ای است که «گوشت مخصوص» تولید می‌کند. بعد از یک بیماری همه‌گیر که توسط دولت اذعان شد که از حیوانات به انسان‌ها منتقل شده و باعث مرگ ایشان می‌شود، طی یک اقدام وحشیانه تمام حیوانات سوزانده و نابود می‌شوند و از طرفی از رسانه‌ها اخباری مبنی بر ضرورت مصرف گوشت برای زنده ماندن پخش می‌شود پس از جنایاتی که منجر به قتل و خوردن آدم‌ها شده، آدم‌خواری رسمی و قانونی می‌شود. گونه‌ای به وجود می‌آید که مانند دام‌ها صرفا برای مصرف، متولد می‌شوند انسان‌ها، زنان و مردان و کودکان به شانیع‌ترین شکل سلاخی و خورده می‌شوند تمام آنان در ابتدای تولد تار‌های صوتی شان برداشته شده و هیچ زبانی بلد نیستند و تقریبا هیچ‌چیزی نمی‌فهمند. این‌ها همان «گوشت مخصوص» هستند که در تمام جهان رواج پیدا کرده و با لذت فراوان طبخ و خورده می‌شود. پدر مارکوس سابقا صاحب یک کارخانه تولید فرآورده‌های گوشتی بوده و در دوران گذار و اتفاقاتی که پدرش از نزدیک می‌بیند دچار نوعی جنون و فروپاشی عصبی شده که مارکوس ناچار او را به خانه سالمندان می‌برد. مارکوس. کارخانه پدرش را فروخته تا جبران ورشکستگی هایش را کند و الان در یک کارخانه قصابی کار می‌کند تا مخارج پدرش و خودش را تامین کند. او با زنی پرستار به سسلیا ازدواج کرده اما آن دو تقریبا بچه‌دار نمی‌شوند چرا که تخمک‌های سسلیا ضعیف است. پس از مدتی که با سختی بچه‌دار می‌شوند نوزادشان بعد از مدتی می‌میرد و این مرگ باعث ضربه روحی به مارکوس و زنش می‌شود طوری که زنش تا مدت‌ها او را ترک می‌کند. رئیس کارخانه مارکوس به عنوان هدیه برای او یک رأس ماده می‌فرستد. یک زن ماده که مارکوس می‌تواند آن را فروخته یا اینکه خودش سلاخی کرده و بخورد. بعد از مدتی مارکوس با آن زن که اسمش را یاسمین است هم‌بستر شده و او را باردار می‌کند و او را از طویله به داخل خانه خودش می‌آورد. مارکوس با خواهرش بر سر پدرش در اختلاف است چرا که خواهرش هیچ کاری برای پدر نکرده و هیچ کدام از مخارج او را به عهده نگرفته است. مارکوس معتقد است که تمام این جریانات دروغی است که دولت‌ها به مردم گفته‌اند تا جلوی افزایش جمعیت و فقر و جنایت‌های ناشی از آن را بگیرد. مارکوس به کارخانه و آزمایشگاه‌های مختلفی رفته و اتفاقات شنیع و مهوعی که آنجا در حال وقوع است را توصیف می‌کند. مدتی بعد پدر مارکوس مرده و او باز هم از لحاظ روانی گویا ضربه دیده است. در انتهای داستان متوجه می‌شود که یاسمین دارد زایمان می‌کند. به سسلیا زنگ زده و او میآید و بچه را به دنیا می‌آورد بعد از آن، مارکوس یاسمین را به درون طویله می‌برد تا سلاخی کند. هر ماه باید چند رأس بکشند تا او بتواند شهریه خانه سالمندان پدرش را بپردازد؟ چند انسان باید برایش سلاخی کنند تا فراموش کند چطور لئو را در تختش گذاشت، رویش را پوشاند، برایش لالایی خواند و روز بعد دید در خواب مرده است؟ چند قلب باید در جعبه‌ها جا بگیرد تا درد به چیز دیگری تبدیل شود؟ اما متوجه می‌شود درد تنها چیزی است که نفس کشیدن را برایش میسر می‌کند.جز اندوه چیز دیگری برایش باقی نمانده است. از «ما» و «طاعون» تا «۱۹۸۴» و «دنیای قشنگ نو» آثار زیادی تلاش کرده‌اند تا آینده بشریت را_بدون در نظر گرفتن تفاوت فرهنگ‌ها و ..._ به تصویر بکشند. این جریان به قدری ادامه و قوت پیدا کرد که اکنون به عنوان یک ژانر در نظر گرفته شد که «دیستوپیا» نام دارد.«لاشه لطیف» با نثری روان و اتفاقاتی که به مانند ریزش ذرات شن در ساعت شنی، در ناخود‌آگاه ما فروریخته و انباشته می‌شود تجربه‌ای نسبتا لذت بخش از خواندن یک رمان ترسناک و دیستوپیا را به دست می‌دهد اما تنها کمی بعد از تمام کردن این اثر است که آن حس خوب هنگام مطالعه رمان با آن انزجاری که ناشی از احمق پنداشتن مخاطب توسط نویسنده است ترکیب شده و باعث رخ دادن ندامت در مخاطب می‌شوند که اصلا چرا این کتاب را برای خواندن انتخاب کرده است.لاشه لطیف مثل ضعیفترین آثار دیستوپیا_اگر نگوییم مانند همه‌شان_ به جای بررسی دقیق و ریشه‌ای موقعیت پیش آمده صرفا به گوشه‌های تیز و تاریک و اکسپرسیونیستی وضعیت فرضی پرداخته و احساسات مخاطب را تحریک می‌کند. ما هیچ‌گاه نمی‌فهمیم که چگونه جامعه تا بدینجا سقوط می‌کند که آدم‌خواری قانونی می‌شود؟ نزدیک ترین پاسخ به این پرسش شاید بلاهت خواهر مارکوس است که عامدانه می‌خواهد شایعات دولت را بپذیرد و آدمی قشری و ظاهرپرست است. این خوب است اما کافی نیست چرا که تاریخ اثبات می‌کند انحطاط بشر از گوساله سامری تا جنگ غزه، نیاز به پیش‌زمینه بسیار بزرگ‌تری برای وقوع و رخدادن دارد. نویسنده نمی‌تواند مخاطب را اقناع کند که چطور می‌شود که اینطور می‌شود.مسئله بعدی تناقض شخصیت‌هاست بزرگترین تناقض خود مارکوس است. چگونه اویی که گوشت نمی‌خورد و نسبت به روند جامعه دافعه دارد اینقدر راحت و بی‌دغدغه در انتهای داستان اقدام به قتل یاسمین می‌کند؟ یاسمنی که نماد مقاومت و مبارزه او علیه جامعه است؟ نزدیک‌ترین پاسخ به این سوال مرگ پدر مارکوس است که این هم خوب است اما کافی نیست چرا که نشانه ‌هایدر پدر مارکوس نیست که به خاطرش مارکوس دست از مقاومتش بردارد.دیالوگ‌ها خوب و صحنه پردازی و موقعیت‌ها عالی‌ست‌. هرچند برای بیان انحطاط بشر در آینده دور و نزدیک مستمسک‌های نزدیک‌تر و ملموس‌تری هم وجود دارد که البته مثل این سوژه و این اثر، همش گوشت نیست حتی سود پرداختن به آن هم آنقدرها نیست اما ملموس‌تر و دقیق‌تر است. برای گفتن و فریاد زدن انحطاط بشر مثلاً می‌توان به جنگ غزه اشاره کرد.این اثر به این دلیل مضر ارزیابی شد چرا که ناهنجاری‌های بیان شده در آن ضد انسانی و ضد اخلاقی و در عین حال غیر ضروری است. از «ما» و «طاعون» تا «۱۹۸۴» و «دنیای قشنگ نو» آثار زیادی تلاش کرده‌اند تا آینده بشریت را_بدون در نظر گرفتن تفاوت فرهنگ‌ها و ..._ به تصویر بکشند. این جریان به قدری ادامه و قوت پیدا کرد که اکنون به عنوان یک ژانر در نظر گرفته شد که «دیستوپیا» نام دارد.«لاشه لطیف» با نثری روان و اتفاقاتی که به مانند ریزش ذرات شن در ساعت شنی، در ناخود‌آگاه ما فروریخته و انباشته می‌شود تجربه‌ای نسبتا لذت بخش از خواندن یک رمان ترسناک و دیستوپیا را به دست می‌دهد اما تنها کمی بعد از تمام کردن این اثر است که آن حس خوب هنگام مطالعه رمان با آن انزجاری که ناشی از احمق پنداشتن مخاطب توسط نویسنده است ترکیب شده و باعث رخ دادن ندامت در مخاطب می‌شوند که اصلا چرا این کتاب را برای خواندن انتخاب کرده است.لاشه لطیف مثل ضعیفترین آثار دیستوپیا_اگر نگوییم مانند همه‌شان_ به جای بررسی دقیق و ریشه‌ای موقعیت پیش آمده صرفا به گوشه‌های تیز و تاریک و اکسپرسیونیستی وضعیت فرضی پرداخته و احساسات مخاطب را تحریک می‌کند. ما هیچ‌گاه نمی‌فهمیم که چگونه جامعه تا بدینجا سقوط می‌کند که آدم‌خواری قانونی می‌شود؟ نزدیک ترین پاسخ به این پرسش شاید بلاهت خواهر مارکوس است که عامدانه می‌خواهد شایعات دولت را بپذیرد و آدمی قشری و ظاهرپرست است. این خوب است اما کافی نیست چرا که تاریخ اثبات می‌کند انحطاط بشر از گوساله سامری تا جنگ غزه، نیاز به پیش‌زمینه بسیار بزرگ‌تری برای وقوع و رخدادن دارد. نویسنده نمی‌تواند مخاطب را اقناع کند که چطور می‌شود که اینطور می‌شود.مسئله بعدی تناقض شخصیت‌هاست بزرگترین تناقض خود مارکوس است. چگونه اویی که گوشت نمی‌خورد و نسبت به روند جامعه دافعه دارد اینقدر راحت و بی‌دغدغه در انتهای داستان اقدام به قتل یاسمین می‌کند؟ یاسمنی که نماد مقاومت و مبارزه او علیه جامعه است؟ نزدیک‌ترین پاسخ به این سوال مرگ پدر مارکوس است که این هم خوب است اما کافی نیست چرا که نشانه ‌هایدر پدر مارکوس نیست که به خاطرش مارکوس دست از مقاومتش بردارد.دیالوگ‌ها خوب و صحنه پردازی و موقعیت‌ها عالی‌ست‌. هرچند برای بیان انحطاط بشر در آینده دور و نزدیک مستمسک‌های نزدیک‌تر و ملموس‌تری هم وجود دارد که البته مثل این سوژه و این اثر، همش گوشت نیست حتی سود پرداختن به آن هم آنقدرها نیست اما ملموس‌تر و دقیق‌تر است. برای گفتن و فریاد زدن انحطاط بشر مثلاً می‌توان به جنگ غزه اشاره کرد. به طرف پنجره‌ای می‌رود که به باغچه باز می‌شود. مرغ مگس خواری مقابل نگاهش بال بال می‌زند. پرنده چند ثانیه انگار او را تماشا می‌کند. آرزو می‌کند کاش می‌توانست پرنده را لمس کند، اما پرنده سریع پر می‌زند و ناپدید می‌شود. می‌اندیشد امکان ندارد چیزی به این زیبایی و کوچکی به کسی صدمه بزند. می‌اندیشد شاید آن مرغ مگس خوار روح پدرش است که با او خداحافظی می‌کند.آن لحظه است که حس می‌کند سنگ درون سینه اش تکان می‌خورد و اشک هایش سرازیر می‌شود. سسیلیا وقتی صدای افتادن یاسمین را می‌شنود از جا می‌پرد و بی آنکه بتواند درک کند به مارکوس زل می‌زند. فریاد می‌زند«چرا این کارو کردی؟ می‌تونست بچه‌های بیشتری برامون به دنیا بیاره.»مارکوس، که بدن یاسمین را روی زمین می‌کشد تا به طویله ببرد و سلاخی‌اش کند، با صدایی پر از شور و آنقدر خالصانه که دل را ریش می‌کند می‌گوید« حالت انسانی حیوون اهلی رو پیدا کرده بود»
کتاب
۰
۰
خواندن ۹ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D9%87%D9%85%D8%B4-%DA%AF%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-yxvgnm4z2xbk
دُم مار استثمار
دُم مار استثمار خبر داغ نوشته اولین وو و ترجمه خاطره کردکریمی توسط نشر برج در سال 1402 و در نوبت اول به چاپ رسیده است. این رمان روایت فردی به نام ویلیام بوت است که ستون نویس یک روزنامه انگلیسی است. در پی جنگی که در کشوری خیالی به نام اسماعیلیه در قاره آفریقا رخ داده، این روزنامه میخواهد در تهیه خبر پیشتاز باشد به همین دلیل از ویلیام بوت میخواهد که به اسماعیلیه رفته و خبرنگاری کند. بوت با اکراه پذیرفته و راهی میشود در آنجا خبرنگاران کثیری از مناطق مختلف جهان را میبیند اما خبرنگاران به طور خلاصه به دو گروه غربی و شرقی تقسیم میشوند که به نوعی تلاش دارند با قدرت رسانه، جنگ داخلی اسماعیلیه را کنترل کنند. پس از پایان جنگ همه ایشان به غیر از بوت به خانه برگشته. بوت به خاطر اینکه گزارشی نفرستاده اخراج میشود اما به ناگهان، متوجه توطئه ای میشود که منجر به پایان جنگ شده و با افشای آن به شهرتی افسانه ای دست میابد. خبرنگار ها رفتند. سه روزی توی شهر بلوا بود. ماشین های باری را کرایه و پر از آذوقه کردند، راهنما اجیر کردند، آشپزها و نگهبان ها و قاطرچی ها و پادوی کاروان چی ها و پادوی شکارچی‌ها را با مبالغی بی سابقه به کار گرفتند. ساکنان اروپایی در سرتاسر شهر دفاتر و سفارتخانه ها را خالی از مستخدمان یافتند شاگردان کلیساها را پرستاران مرد بیمارستان را و کارمندان رده بالا ادارات دولتی را را ترک کردند تا بر سر دریافت دستمزد از خبرنگارها با هم رقابت کنند. در نیمه اول قرن بیستم روزنامه ای انگلیسی به نام مگالوپولیتن که توسط شخصی به نام لرد کوپر اداره میشود در تعاقب جنگ داخلی که اخیرا بین وطن پرستان و وطن فروشان در کشور خیالی اسماعیله در قاره آفریقا رخ داده میخواهد که داغ ترین و تازه ترین خبر ممکن را منتشر کند. ابتدای داستان شخصی به نام جان بوت را داریم که رمان نویس است و میخواهد به این سفر برود و ظاهرا ارتباطی با این روزنامه ندارد. آشنایان سیاسی او نمیتوانند امکان این سفر را برای او به وجود بیاورند. در ادامه داستان شخصی به نام ویلیام بوت را داریم که در ادامه داستان تحت عنوان بوت بدوی نامیده میشود. لازم به ذکر است که در تمام کتاب، رونامه مگالوپولیتن، تحت عنوان "بدویت" نامیده می‌شود. ویلیام بوت یک ستون در روزنامه بدویت دارد و یک زندگی آرام در یک روستای دورافتاده در خانواده ای پر جمعیت را تجربه میکند اما روزنامه از او میخواهد تا به اسماعیلیه سفر کرده و گزارشی از جنگ داخلی آن تهیه کند. بوت ناچارا و از سر اکراه این موضوع را قبول کرده و به اسماعیلیه میرود. آنجا متوجه میشود که اسماعیلیه منطقه ای فاقد معادن ارزشمند برای کشور های استعمارگر غرب و شرق شمرده میشده و منطقه ای دور از تمدن و وحشی بوده. فرانسوایان از چند ده سال پیش و از سر ترحم برای ایشان جلوه هایی از تمدن را به ارمغان آورده و برایشان یک رئیس جمهور تعیین میکنند. حالا بین خانواده رئیس جمهور فقید اختلاف افتاده و ضمن آن، دانشمندان آلمانی و روسی متوجه شده اند که این کشور دارای معادن طلاست. وقتی بوت به این کشور میرسد در کنار خود طیف گسترده ای از خبرنگاران خبره دیگر را میبیند که قدرت ایجاد یک انقلاب یا تغییر اساسی همه چیز را به واسطه گزارش های خود دارند. فردی به نام هیچکاک، قبل از بوت و از طرف همان روزنامه اعزام شده اما به دلیل مفقود شدنش حالا بوت رفته که ماموریت او را به انجام برساند. بوت متوجه میشود که هیچکاک با استفاده از قدرت رسانه ای خودش در اسماعیلیه شهرتی فراهم کرده و با استفاده از فریب مشغول سودجویی است. خبرنگاران مختلفی که همسفر بوت هستند بعد از مدتی غائله جنگ را تمام کرده و همگی ایشان باز میگردند اما بوت باقی مانده چرا که تا کنون هیچ گزارشی ارسال نکرده و ضمنا عاشق زن یک افسر آلمانی شده که شش ماه است از شوهرش بی خبر است. بوت اخراج میشود اما در همین حین متوجه میشود که رئیس جمهور فعلی که معاون رئیس جمهور قبلی است طی یک تبانی بر جای نشسته و رئیس جمهور اصلی را جایی مخفی کرده وی شروع به ارسال این گزارش کرده و بعد از مدتی نخست وزیر بریتانیا، بالدوین، با یک هواپیمای شخصی به دیدن او آمده و به او کمک میکند که انقلابی ایجاد کنند که باعث بازگشت رئیس جمهور اصلی شود. بوت در شهرتی تازه یافته که البته بسیار برایش مکروه است به خانه باز میگردد. کچن سر آخر گفت: یه نقشه دارم ویلیام غمگین پرسید: چی؟ - فکر کنم خیلی خوب هم جواب بده. شوهرم آلمانیه، واسه همین اسماعیلیه ای ها اجازه ندارن اذیتش کنن. به خاطر نقص مدارکم، کار وساه من سخت تره. پس با تو ازدواج میکنم. بعد انگلیسی میشم. و من و شوهرم میتونیم دوتایی با هم بریم. تو هم برامون بلیت اروپایی میخری. لازم نیست گرون باشه، تو کابین درجه دو میشینیم...چطوره؟ - یه عامله گیر و گور مختلف هست. فقط یکیش این که کنسولگری آلمان از دوستت محافظت نمیکنه. - وای خدا. فکر میکردم اگه کسی اوراقش کامل باشه همیشه و همه جا امن و امانه. باید یه نقشه ی دیگه بکشم... اگه بعد اینکه با تو ازدواج کردم، با شوهرم ازدواج کنم، اونم انگلیسی میشه، ها؟ -نه - وای خدا مسئله استثمار از جمله مسائلی است که سرنخ اش را نه در قرن بیست و نوزده بلکه از قرون پانزده و شانزده میلادی گرفت اما تفاوتی که در استثمار نوین و کهن وجود دارد ما را بر آن می‌دارد که به سراغ ریشه این تغییر بنیادین رفته و در تکاپوی یافتن آن، به سیر اتفاقات محیر العقول نیمه اول قرن بیستم بیاویزیم. اولین وو در خبر داغ با شیوه‌ای خلاقانه به سراغ این مسئله رفته او، پاسخ احتمالی اش را "رسانه" می‌داند و سعی دارد که از آغاز و چگونگی تار تنیدن رسانه به هویت و باورهای جهان‌ دوم و سوم و میزان تاثیر آن در انقلابات و تحولات ایشان بنویسد. اسماعیلیه کشوری خیالی و به وضوح جهان سومی است، پیش از آنکه گفتمان جهان سوم شکل بگیرد این ظرافت دید نویسنده در همین ابتدای کار قابل تحسین است. درگیری در این کشور خیالی بر سر مسئله وطن و یک آرمان ناسیونالیستی است اما این ظاهر امر است و وقتی پیش میرویم متوجه میشویم که کشمکش اصلی بر سر توسعه یا عدم توسعه است و در نهایت تمام بازی به کشمکش قدرت میان بلوک شرق که روسیه بلوشویکی و بلوک غرب که انگلستان نمایندگی‌اش را میکند میرسد. در پی این کشمکش ما می‌بینیم که رسانه‌ها تنها با چند کلمه و چند گزارش، کشوری را به جنگ می‌رسانند و یا جنگ‌های آن را خاتمه می‌دهند در این اثر به گونه ای کمیک، خبرنگاران روس و کشورهای متعهد با آن با تبانی با معاون رئیس جمهور خبری تحت عنوان ناپدید شدن رئیس جمهور چاپ میکنند و این خبر به قدری برای همگان باور پذیر است که ما هیچ کنش و کشمکش برای سرقت و ربودن رئیس جمهور نمیبینیم و صرفا در آخر اثر می‌فهمیم که او ربوده شده. نثر سینمایی این اثر به شدت بازدارنده و دافع مخاطب است نه ثقیل است و نه سبک. سردرگم کننده است. نویسنده در پی تلاشی در ماندن میان آوانگارد و فرم، فاجعه به بار می‌آورد. ترجمه مبتدی این اثر نیز به این معضل دامن زده و خواندن آن را بیش از پیش دشوار و ملال آور می‌کند و اگر نبود سیر هیجان انگیز اتفاقات و پرداخت مطلوب و موزون حوادث و موقعیت‌ها تقریبا هیچ فهمی از داستان برای مخاطب شکل نگرفته و مخاطب سر خورده میشد. الان باید ازم بپرسی پیغامی واسه عموم بریتانیایی ها دارم، که باید بگم بله، دارم: قدرت باید یه راهی پیدا کنه. یادت بمونه«زور» نه ها. بقیه ی ملت ها از زور استفاده میکنن فقط ما بریتانیایی هایییم که از قدرت استفاده می‌کنیم فقط یه چیزه که میتونه اوضاع رو مرتب کنه : خشونت شدید ناگهانی یا از اون بهتر، تهدید مؤثر به خشونت شدید ناگهانی.
تاریخ
۱
۰
خواندن ۷ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%AF%D9%8F%D9%85-%D9%85%D8%A7%D8%B1-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%AB%D9%85%D8%A7%D8%B1-sjp2ikvnvdjc
عیسی کژ و مژ
عیسی کژ و مژ تسلی دهندگان نوشته موریل اسپارک و ترجمه شیما الهی توسط نشر نو در سال 1401 و در نوبت اول به چاپ رسیده است. این رمان روایت زنی به نام کرولاین است که تغییر مذهب داده و کاتولیک شده و پسری که دوستش دارد در تلاش است به او برسد. خانواده لارنس اشخاصی پولدار و کاتولیک هایی متدین هستند. لارنس مادربزرگی به نام لوئیزا دارد. متوجه میشود لوئیزا مشغول قاچاق الماس است. کرولاین دچار مشکلی شده و آن این است که صداهایی با منبع نامشخص را میشنود که با او صحبت میکنند همچنین او حس میکند درون یک رمان در حال نوشتن است و تلاش میکند بر خط داستان این رمان که معتقد است سرنوشت اوست فائق آید. این دو در نهایت با یکدیگر ازدواج میکنند. خدمتکار سابق لوئیزا که متوجه کار او شده نیز به طرزی اتفاقی درون یک دریاچه غرق شده و مادربزرگ نیز به خاطر این تجارت با یک پیرمرد پولدار ازدواج میکند. لارنس گفت:« خیلی خب.» احساس میکرد شرافتش دارد لگدمال میشود. دلش میخواست رابطه شان با کمترین تغییر ادامه گیدا میکرد، اما از بعد از تغییر مذهب کرولاین همه جیز زیر و رو شده بود. فکر نمیکرد فاصله شان از قبل بیشتر شده باشد، اما احساس میکرد حالا دیگر کرولاین داثم تغییر عقیده میدهد و هرلحظه از او دور و دورتر میشود. مطمئن نبود که برای ارتباط برقرار کردن با او به اندازه کافی فرز باشد، و نمیدانست اصلا تلاش برای رسیدن به کرولاین که ممکن بود تا جایی پیش برود که زمین تا آسمان با آنچه هست فرق کند ارزشش را دارد یا نه. کرولاین دختری است در انگلستان که به تازگی تغییر مذهب داده و برای تعمق در این مذهب که مذهب کاتولیک است به یک زیارت گاه می‌رود. این زیارت گاه برای خانواده لارنس است. لارنس پسری است که کرولاین را دوست داشته ولی به دین اعتقادی نداشته و تلاش میکند که به کرولاین نزدیک شود. این زیارت گاه توسط خدمتکار سابق مادربزرگ لارنس که جورجینا نام دارد اداره میشود. او زنی بسیار متعصب و ظاهرا یک مومن حقیقی است اما در باطن عاشق این است که به اسرار کثیف آدم‌ها دست پیدا کرده و آنان را به واسطه این اسرار آزار داده و نصیحت کند. لارنس متوجه میشود که مادربزرگش بخشی از باند قاچاق الماس در انگلستان است و این موضوع را برای کرولاین که در زیارتگاه است مینویسد. طی اتفاقی جورجینا این نامه را خوانده و متوجه این راز میشود و به نزد مادر لارنس که هلنا نام دارد رفته و بعد از پریشان کردن وی به سراغ لوئیزا میرود. مروین، شوهر جورجینا است که چندسالی است از هم جدا هستند ولی به خاطر مذهب شان که کاتولیک است نمیتوانند از یکدیگر طلاق بگیرند. این دو پسری معلول به نام اندرو دارند. مروین مدتی با زنی به نام النور ازدواج غیرقانونی کرده است و مدتی بعد، النور از وی جدا شده و الان با ارنست، عموی لارنس است. ارنست نیز مردی همجنس باز است که مدتی است تمایلش به زنان تغییر پیدا کرده. جورجینا متوجه میشود که مروین و اندرو نیز جز باند قاچاق الماس هستند و از این موضوع بسیار متاسف میشود. متوجه میشو که با پیگیری بیشتر این موضوع ممکن است منافع شوهر و پسرش در خطر بیافتد. تنها مدرکی که دارد را آتش زده و از ادامه دادن، منصرف میشود. کرولاین در تغییر مذهبش با چالش های اساسی مواجه است که اساسی ترین آن دخالت جامعه است. کرولاین متوجه صداهایی میشود که با منبعی نامشخص با او صحبت میکنند و تلاش میکند آن ها را بشناسد. او خود را درون یک رمان میبیند که دارد نوشته میشود و تصمیم میگیرد خودش این رمان را بنویسد. در انتها، لارنس و کرولاین با هم ازدواج میکنند و جورجینا طی یک حادثه در رودخانه غرق شده و شوهرش به یک کشیش حقیقی تبدیل شده و پسرش نیز شفا میابد. لوئیزا نیز با پیرمردی که در کار تجارت الماس است ازدواج میکند. کرولاین در چهره لارنس حالتی را دید که پیش از آن هم دیده بود. جا خورده بود انگار، مثل کسی که با تجربه ای کاملا حدید و غیر منطقی مواجه میشود. کمی وحشت زده، کمی رنجیده خاطر، کمی کنجکاو، اما بیشتر خوشحال. یکی دیگر از مواردی که این حالت را در جهره لارنس دیده بود وقتی بود که وسط دعوا و مرافعه ای به او گفته بو که میخواهد کاتولیک شود و در نتیجه باید از هم حدا شوند هر دو به هم ریخته بودند درست نمیفهمیدند چه میکویند. لارنس چیزی گفته بود و کرولاین در جواب به او پریده بود که:«من خدا را بیشتر از تو دوست دارم!» همان موقع بود که در چهره لارنس ترکیبی از حیرت و دلسردی را دید که ته رنگی از یک شاددی ناخودآگاه و عجیب داشت. و وقتی به او گفت:« سخت ترین مرحله اش را گذرانده ام، مطلب دارد دستگیرم میشود.» دوباره همان حالت را در چهره اش دید. در باب تاثیرات کاتولیک در روابط اجتماعی غرب، آثار داستانی و نمایشی زیادی موجود نیست اما به جبران آن، تحلیل‌های فراوانی وجود دارد که تاثیر مذاهب مختلف بر داستان‌ها و آثار ادبی غرب را بررسی می‌کند. تسلی‌دهندگان اثری است که مستقیما از تاثیر دین کاتولیک بر روابط اجتماعی مردمان انگلیس در زمانه معاصر صحبت می‌کند. تمام شخصیت‌های داستان، کاتولیک هستند اما کاتولیک بودن آن‌ها در واقع نمودی از شخصیت ایشان است نه باور آنان به خدا. تنها شخصی که تلاش دارد یک کاتولیک حقیقی باشد کرولاین است که او نیز با طرد و تمسخر شدید جامعه کاتولیک پیش رویش مواجه میشود. نویسنده در این اثر تلاش کرده مضرات و فواید این مذهب را به ما نشان دهد. کاتولیک‌ها به دلیل مرسوم داشتن اعتراف گناه و باور به بخشیده شدن خویش در پی اعتراف راحت تر اقدام به گناه و دروغگویی میکنند که این در اثر مشهود است. کاتولیک‌ها نمیتوانند از یکدیگر طلاق بگیرند که این مسئله مشکلاتی را را برای جورجینا و همسرش به وجود آورده. از طرفی عفت ورزی‌های سفت و سخت کاتولیک‌ها را در دوری جستن جنسی کرولاین از لارنس پیش از ازدواج و همچنین احترام به نظم موجود و پذیرفتن سلطه مادربزرگ لارنس توسط کرولاین را نیز می‌بینیم. اما در نهایت چیزی که ما با آن مواجه ایم. هجو موقعیتی است که شخصیت‌ها در آن گرفتارند. این هجو هم در سیر داستان و هم در فرم داستان وجود دارد. در سیر داستان، وقتی که اعمال شخصیت‌ها در تناقض جدی با باورهایی که به ایشان منصوب است قرار می‌گیرد بدایشان وجهی مضحک و کمیک می‌دهد به شکلی که ما چندان از مرگ جورجیا که بر اثر یک حادثه رخ داده یا ازدواج لوییزا متاثر نمی‌شویم و در فکر فرو نمی‌رویم . در فرم داستان نیز ما شاهد ورود تدریجی داستان به فرم متافیکشن هستیم. وقتی کرولاین می‌فهمد که کسی در رمانی دارد او را می‌نویسد تلاش میکند تا خودش، خودش را نوشته و مواقعی هست که ما کرولاین را با نویسنده اشتباه می‌گیریم. خود این تغییر فرم تدریجی که در نهایت به عنوان متافیکشن به ثبات می‌رسد به هجو انگاری کل اثر کمک می‌کند. دیالوگ پردازی‌های این اثر در تمثیل مانند بازنویسی نمایشنامه های راسین به زبان معاصر است. شخصیت‌ها به خوبی پرداخت نشده و نویسنده از تعلیق‌هایش به درستی استفاده نکرده.
کتاب
۰
۰
خواندن ۶ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%B9%DB%8C%D8%B3%DB%8C-%DA%A9%DA%98-%D9%88-%D9%85%DA%98-rkkqemydsmh2
این فریب سازمان‌یافته...
این فریب سازمان‌یافته... کتاب برتا ایسلا نوشته خابیر ماریاس و ترجمه مهسا ملک مرزبان توسط نشر چشمه در پاییز 1401 و در نوبت دوم به چاپ رسیده است.این رمان روایت مردی به نام تام نویسن و همسرش برتا ایسلا است که در آرژانتین زندگی میکنند. آنها در نوجوانی دوست و عاشق یکدیگر شده‌اند و بناست با هم ازدواج کنند. تام برای اتمام تحصیلاتش به انگلستان رفته و آنجا درگیر یک رابطه سطحی و کاملا تنانه با یک دختر کتابفروش است یک شب پس از ترک دختر، میبیند فردی که معشوقه دیگر دختر است وارد آپارتمان شده و فردایش خبر قتل او را شنیده ولی از آنجا که معشوق دیگر دختر و قاتل، نماینده مجلس است انگلستان به تام پیشنهاد میدهد جاسوس باشد تا او را به این اتهام به زندان نیندازند. تام درگیر هویت های چندگانه شده و از خانواده اش به طور کامل جدا میشود اما بعد از بیست سال ناگهان متوجه میشود که فریب خورده. او بازگشته و به زندگی اش ادامه میدهد. تام نویسن یک انگلیسی است که در آرژانتین درس میخواند پدرش سفیر انگلستان در آرژانتین است و تام موقعیت درخشانی دارد ضمن اینکه استعداد فوق العاده درخشانی نیز در زبان آموزی دارد. برتا ایسلا نیز دختری است که اصالتا اهل رئال مادرید است و این دو در کالج با یک دیگر آشنا و عاشق هم می‌شوند. آن دو علیه فرانکو فعالیت میکنند. قرار است با یکدیگر ازدواج کنند که تام برای تکمیل تحصیلاتش بایستی به آکسفورد برود. طی غیبت تام، و طی یک شورش خیابانی برتا ایسلا با جوانی که اتفاقی میبیند میخوابد. تام نیز در لندن با دختری به نام جنت درگیر یک رابطه و روتین جنسی سطحی و هفتگی است. جنت در اصل معشوقه یک نماینده مجلس به نام هیو است. یک شب بعد از اینکه تام از خانه جنت خارج میشود متوجه مردی میشود که به درون آپارتمان او میرود. فردای آن روز خبر خفه شدن جنت را میشنود و متوجه میشود که اتهامات متوجه اوست. او به واسطه استادش با فرد پرنفوذی ارتباط میگیرد که او پیشنهاد میکند جاسوس انگلستان بشود و شغلی تضمین شده در وزارت خارجه داشته باشد در عوض او نیز کاملا پرونده را مختومه میکند. تام تحت فشار زیاد این را قبول میکند و زندگی مرموزش آغاز میشود او با برتا ازدواج کرده و صاحب فرزند میشوند. تام غیبت های مکرر و مشکوکی دارد که رفته رفته زیاد شده تا اینکه یک بار دیگر پیدایش نمیشود. برتا حالا دوتا فرزند دارد و بسیار نگران آینده است. یک روز دو فرد مشکوک به برتا هشدار داده که تام خود را در مسیر خطرناکی قرار داده. تام به دستور ام آی فایو و ام آی سیکس در جریان جنگ بین انگلستان و آرژانتین نقش جاسوس را بازی کرده و بعد از جنگ نیز دوباره ازدواج و دوباره بچه دار میشود اما به دستور سازمان این خانواده را نیز که بسیار دوست داشته، ترک کرده و یک زندگی بی حاشیه و کسالت آور را شروع میکند. یک روز دو بچه را میبیند که شبیه جنت هستند. متوجه میشود که جنت نیز جاسوس بوده و بخشی از برنامه پیوستن تام به سازمان بوده است. تام از سازمان استعفا داده و به نزد برتا بازگشته و زندگی را از سر میگیرد. مسئله استثماری که سازمان های اطلاعاتی دولت های مدرن نسبت به افراد انجام می‌دهند و به بهانه وطن و شرافت ملی تمام زندگی ایشان را در خود میبلعند، مسئله و موضوع جدید و بکری است که البته عدم پرداختن و اقبال به آن تا حدودی طبیعی و تا حدودی غیر طبیعی ست اولین رمان در این سبک و سیاق که اقبال فراوانی داشت و هنوز هم دارد رمان مامور مخفی جورف کنراد و مامور مخصوص ما در هاوانا اثر گراهام گرین است.برتا ایسلا رمانی است که تلاش کرده به سبک خود به این مسئله بپردازد اما درگیر ناآزمودگی نویسنده شده و نتوانسته سوژه خوب و درخشانش و همچنین تعلیق نفس گیر و انطباق فرم و زبانش را به تمام اثر تعمیم دهد.این اثر از لحاظ پرداختن به جهان درونی دگرگون شده افرادی که به سراغ این شغل می‌روند و همچنین دلایل ایشان و شخصیت اولیه ایشان، موفق عمل می‌کند. استیون گرین بلت در کتاب شکسپیر و سیاست به افرادی اشاره میکند که تحت سلطه اندیشه رادیکال شبه پیوریتن تصمیم به قتل ملکه انگلستان داشتند، این افراد، افرادی مطرود و سرخورده و درگیر کمبود‌های شخصیتی هستند. به طور خلاصه می‌توان گفت افرادی نامعمول. این انگاره در اذهان جهانیان وجود دارد که معمولا افرادی که وارد این شغل و شبیه آن می‌شوند(شهادت بی چون و چرا در راه وطن و تن دادن به هرچیزی برای وطن) افرادی نامعمول هستند اما در برتا ایسلا ما با شخصیتی مواجهه هستیم که کاملا معمولی و حتی انسانی از طبقه برتر است و این، خود دستگاه اطلاعات است که برای او شرایط نامعمول را فراهم آورده و او را به درون این غار بی انتها سوق می‌دهد. نمیتوان این را به طور دقیق گفت اما این احتمال وجود دارد که خابیر ماریاس این اثر را برای این افراد نوشته. افرادی که طی که یک فریب سازماندهی شده به سازمان‌های اطلاعاتی پیوسته و بدون در نظر گرفتن جزئیات، از سر ترس یا طمع یا سرخوردگی یا نفرت خود را در اختیار یک سازمان قرار می‌دهند. جا دارد ذکر شود که این موضوع مهم پرداختی بسیار بیشتر و دقیقتر از پرداخت ماریاس لازم دارد چرا که پرداخت ماریاس فارغ از نقص محتوایی مبتلا به نقص کیفی نیز هست. الان همه همین طورند، فرقی نمی‌کنه مال کدوم طبقه‌ی اجتماعی باشند. از کی تا حالا آدم‌ها اون طوری که دوست دارند زندگی می‌کنند؟ قرن‌هاست که، به جز چند استثنا، زندگی باقی آدم‌ها از قبل مشخصه. این قاعده‌ست، نه مصیبت. بیشتر آدم‌ها از جاشون تکون نمی‌خوردند، همون جایی که به دنیا اومده بودند می‌مردند، توی حومه، توی همون روستا یا شهر مزخرف‌شون یا بعدها توی یه بیغوله. خانواده‌هایی که زیاد بچه داشتند یه پسرشون رو میفرستادند ارتش، یکی دیگه رو می‌فرستادند کلیسا، تازه اگه شانس می‌آوردند و پذیرفته می‌شدند، چون دست کم اون وقت از گرسنگی نمیمردند، خیلی هم زود میفرستادندشون برن که گورشون رو گم کنند، درست وقتی که هنوز اول راه بودند. آدم‌هایی که بیشترین تاثیر رو روی دنیا می‌ذارند آدم‌هایی‌اند که در معرض دید نیستند، دیده نمیشن، ناشناسند، موجوداتی نامعلومند که کسی ازشون چیزی نمیدونه، مثل شخصیت پنهان توی اون داستان.
خانواده
۱
۰
خواندن ۵ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D9%81%D8%B1%DB%8C%D8%A8-%D8%B3%D8%A7%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86-%DB%8C%D8%A7%D9%81%D8%AA%D9%87-ttrtuwuai9jn
رویدادی بزرگ در دانشگاه تهران!
رویدادی بزرگ در دانشگاه تهران! راستش نمیدونم از کجا و کی‌ و چطورش بنویسم شایدم بهتر باشه اصلا خیلی حاشیه نرم از حوالی مرداد تا الان درگیرش بودیم تا بالاخره شد باید اعتراف کنم که جمع‌مون که متشکل بود از هنر‌های زیبا، ادبیات و علوم انسانی و پردیس علوم دانشگاه تهران پوستش کنده شد. می‌خواستیم و می‌خوایم یه کاری کنیم شبیه شب‌های شعر گوته برای ادبیات برای ادبیات برای ادبیات بیشتر از این کشش نمیدم بقیه چیزا تو پوستر هست می‌بینم‌تون.
۲
۳
خواندن ۱ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF-%D8%AF%D8%B1-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86-uhr0ubahbxuu
/ژولیت از پشت تلسکوپ/
/ژولیت از پشت تلسکوپ/ یا /نگاهی به «چرا عاشق می‌شویم؟» اثر هلن فیشر/ از دیرباز تا کنون یکی از بغرنج‌ترین مسائل، یا بهتر بگویم مصائب ناشی از عشق برای بشر، ناشناخته بودن آن است. اینکه ما نمی‌دانیم چه اتفاقی می‌افتد یک عذاب و اینکه نمی‌دانیم چگونه آن اتفاق ادامه پیدا می‌کند یا قطع می‌شود یک جهنم است. برای آدمی که عشق را صرفا به عنوان چسب زخم استفاده می‌کند اتفاقا این روند بسیار هم سودمند است اما برای آنکه آن را جدی می‌پندارد، اصلا! اتفاقاتی درون مغز، بدن، تاریخ و روح ما ما را به سمت کشش و جذبه به سوی یک جنس مخالف می‌راند و به همان تناسب اتفاقاتی در همان حوزه‌ها ما را به ادامه یا قطع آن کشش وا می‌دارد. شناخت این تغییرات و اتفاقات ظاهرا کوچک و جزئی به ما آن امتیاز بزرگی را می‌دهد که به واسطه انسان بودن مستحق‌اش هستیم: شناخت...و سپس تسخیر. به راستی چگونه می‌شود عاشق شدن یا نشدن و شدت و قوت آن را تحت تسخیر و تسلط خویش در‌آورد؟ این درست است که «خوش آمدن» ما از دیگری یک عمل نسبتا دفعی‌ست و تحت شرایطی اتفاق می‌افتد که خیلی امکان ایفای نقش درش را نداریم. ولی مسئله اینجاست که در عصرحواس‌پرتی که مستی فضیلت است و پوچی حقیقت، آیا انسان آگاه حتی ناهشیارتر است از حیواناتی که برای انتقال DNA خود نهایت دقت غریزی را به کار می‌برند؟! می‌شود عشق را با نگاهی علمی و انسان‌شناسانه و تکیه بر سبقه تاریخی و زیست شناسی اجدادمان بررسی کرد. اصلا طبیعت چرا این بازی عشق را پدید آورده و فرایند‌های آن را در انسان و حیوان چگونه مدیریت می‌کند؟ تفاوت‌ها چیست و شباهت‌ها کجاست؟ آنچه ما عشق رمانتیک یا عشق پرشور می‌نامیم‌اش به راستی چیست؟ و فرایند تکاملی خویش را چگونه طی می‌کند؟ تطور عشق ما به یک جنس مخالف آیا اصلا معنایی غیر از کلیشه روزمرگی و فرو رفتن در عادت‌هامان دارد؟ آیا می‌شود ارادی، خودآگاه و هوشیارانه عاشق شد و پس از گذر از شور عشق رمانتیک می‌شود همچنان آن را زنده نگه داشت؟ عاشقانه‌ترین قصه‌ها بعد از وصال به برگ آخرشان می‌رسند. چگونه می‌شود عشق را بعد از وصال از ورطه ملال و نابودی روزمره نجات داد؟ مثل کتب زرد، اینجا صحبت بر سر تکنیک‌ها نیست بلکه بررسی فرایند‌ها راه را نشان خواهند داد. مثلث شهوت و شور و دلبستگی چگونه میلیون‌ها سال بر جانوران گوناگون و بقای آن‌ها حکم راندند؟ چه عواملی این مثل را تهدید و چه عواملی تقویت‌اش می‌کند؟ به هنگامه از دست رفتن عشق مغز و بدن چه ضجه‌ای می‌زنند و روح‌مان در کدام جهنم گرفتار شده؟ آیا راهی برای خاموش کردنشان هست؟ هلن فیشر در«چرا عاشق می‌شویم؟» با اتکا به مستندات و تحقیقات علمی زیست شناختی تلاش می‌کند توضیحی قانع کننده و قابل اندازه گیری برای مفهوم عشق ، ماهیت آن و روند تکامل آن بیابد او همچنین از انواع عشق و از واکنش ما نسبت به عشق از دست رفته می‌گوید. این کتاب حاوی یک خودآگاهی ارزشمند در باب ناخودآگاه ترین عمل اجتماعی بشر است. پ.ن۱: یکی دیگر از انیمیشن‌هایی که از کودکی تا به حال(۲۱سالگی) به کرّات دیده و پسندیده‌ام، آناستازیا بوده. اینجا خواستم ادای دینی کرده باشم. فلذا همه عکس‌ها مال آن انیمیشن است. ؛) پ.ن۲: در راستای پی‌نوشت اول این را ببینید: https://www.namasha.com/v/qWEDdhSa/آهنگ_انیمیشن_اناستازیا_با_زیرنویس_فارسی
خانواده
۸
۴
خواندن ۳ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%DA%98%D9%88%D9%84%DB%8C%D8%AA-%D8%A7%D8%B2-%D9%BE%D8%B4%D8%AA-%D8%AA%D9%84%D8%B3%DA%A9%D9%88%D9%BE-prfpxvrtxpoc
/رومئو به زیر میکروسکوپ/
/رومئو به زیر میکروسکوپ/ یا /نگاهی به «چرا عاشق او شدم؟» اثر هلن فیشر/ مصطفی چمران با همسر دوم‌اش اولین بار از طریق نوشته‌های‌شان در یک نشریه در لبنان آشنا شدند: مصطفی با نوشته‌های غاده اشک می‌ریخت و غاده با کلمات مصطفی سیل می‌شد. همسر امام خمینی از امام نقل می‌کند که وقتی برای اولین بار نام او را شنیده قلبش چنان درهم کوفته شده که دیگر جای تردیدی باقی نمانده بود و او را تبدیل به خواستگار سرسخت دو ساله برای دختری که ندیده بود کرد. رومئو تنها با یک نگاه ژولیت به او بسته می‌شود و حتی به مرگ اجازه گسسته‌ شدن‌اش را نمی‌دهد. به راستی چه سری در این مسئله «عشق در نگاه اول» وجود دارد؟ و آیا می‌شود آن را به عنوان یک پدیده جدی و فراتر از افسانه و توصیف شیرین عشاق دانست؟ به راستی چرا ما در برخورد با آدم‌ها از همان اول دچار «یک حسی» می‌شویم که تا ابد برای ادامه رابطه‌مان با آن فرد سرنوشت‌ساز است؟ چرا این برخورد‌ها گاهی در مقابل یک جنس مخالف به چیزی کشاننده بدل می‌شود و سنگ بنای یک پیوند را شکل می‌دهد؟ حتی در سنتی‌ترین ازدواج و پیوند‌ها نیز می‌شود این را دید که نشانه‌ای، یک نشانه کاملا حسی باعث تحت تأثیر قرار گرفتن دو فرد نسبت به هم شده و با تمام این اوصاف آیا می‌شود مسئله علاقه‌مند شدن، عاشقی و طلب را به یک «تقدیر» خشک و خالی گره زد و از کنارش رد شد؟ هلن فیشر، محقق عرصه روان‌شناسی و بیولوژیک در کتاب «چرا او؟» به شرح دقیق این پدیده یعنی عاشق شدن در نگاه اول می‌پردازد. او معتقد است که هورمون‌ها اصلی‌ترین عامل تعیین کننده پیوند‌ها و گسست‌های ما نسبت به جنس مخالف‌مان هستند چرا که آن‌ها به طور فطری، اساسی‌ترین ویژگی‌های اخلاقی، روحی و روانی ما را تعیین می‌کنند. در حقیقت اینکه پیوند‌ها را فراتر از نگاه مبتذل امروز در پارادایم بازی زیبای طبیعت ببینیم توجیه بسیار دقیق‌تری برای منقرض نشدن بشریت هوشمند دارای عقل و خرد است. ازدواج، اولا یک پیوند جسمانی و رابطه‌ای تنانه‌ است و این چیزی‌ست که متاسفانه بسیاری از ما ازش غفلت کرده‌ایم و ازدواج را به مثابه کنکوری برای شادتر زیستن در نظر داریم که دقت بسیار زیاد در آن نجات بخش زندگی ما از رنج و غصه است و این چیزی نیست جز یک دروغ پوچ و بچه‌گانه. از ازل تا امروز عشق یکی از مهم‌ترین سمبل‌های تپیدن دل، شورش احساس و قلیان عاطفه است و از معدود مواردی‌ست که قلب بر عقل راه نشان داده و پیروز نیز می‌شود. این کتاب با تشریح طبقاتی ما بر اساس هورمون‌های غالب و شخصیت‌هایی که تحت تاثیر این هورمون‌ها داریم ابتدا به ما می‌آموزد که بیش از قبل به ندای قلب‌مان توجه کنیم و از ازدواج و رابطه بر مبنای هر اولویت اولیٰ غیر از کشش غریزی بپرهیزیم و بعد به ما کمک می‌کند تا این کشش غریزی را شفاف کرده و در کنه کاوش غرایز و هورمون‌های‌مان از هر عامل انحرافی که شرایط‌مان بر ما تحمیل می‌کند بپرهیزیم. «چرا او؟» یک گام اساسی و یک پاسخ موثر در شناخت خود، دیگری و رابطه‌ایست که بین ماست. و اینبار نه به امید پیروزی بر طبیعت بلکه همراهی با او...
خانواده
۱۲
۲
خواندن ۳ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%B1%D9%88%D9%85%D8%A6%D9%88-%D8%A8%D9%87-%D8%B2%DB%8C%D8%B1-%D9%85%DB%8C%DA%A9%D8%B1%D9%88%D8%B3%DA%A9%D9%88%D9%BE-vcl7qkxdminh
/صید زیباترین پرندهٔ کور/
/صید زیباترین پرندهٔ کور/ یا /نگاهی به «دربارهٔ عشق» اثر استاندال/ ما غرق می‌شویم در نگاهی که ناگهان روزی بر سرمان خراب می‌شود و جهان‌مان را یکبار برای همیشه تغییر می‌دهد یا روندی تصاعدی ما را به سمت ذره ذره غرق شدن در اقیانوسی آرام ولی عمیق می‌کشاند. ما عاشق می‌شویم و این آخرین نشانه از معصومیت هنوز زندهٔ ماست. اینکه می‌توانیم و می‌خواهیم که دل به «دیگری» ببندیم و چنان بدو اعتماد کنیم که به او قدرت آسیب زدن به خودمان را سخاوت‌مندانه عطا کنیم. اما عشق پرشور و حتی عشق رسمی حامل ظرافت‌های زیادی‌ست که از تفاوت در جنس، تا تفاوت در طبقه و حتی تفاوت در اخلاقیات را شامل می‌شود. این دقیق نیست که بگوییم می‌شود پشت سد یک عشق ماند در حالی که عشق، با تمام تلون و نا‌آرامی و تمام پیش‌بینی ناپذیری‌اش، باز هم قابل شناخت است. شناخت عشق و فرایند سنت‌هایش در عاشق و معشوق و در زن و مرد، باعث می‌شود ما دقیق‌تر و بهتر با احساسات و افکار و اعمال ناشناخته‌مان در این فرایند مواجه شویم. ما غالبا نمی‌دانیم که عشق بر دو نوع عشق پرشور و عشق رسمی تقسیم می‌شود. ما غرور زنانه و طلب مردانه را نمی‌شناسیم، حساسیت زنانه و غیرت مردانه غالبا برای‌مان اشتباه تعریف شده. ما مصادیق و اصول را گم کرده‌ایم. استاندال، نویسنده بزرگ فرانسوی، در «درباره‌ی عشق» با مشاهدات دقیق و روانکاوانه خود به بررسی و تحلیل سنت‌های عاشقانه می‌پردازد و تلاش می‌کند تا رابطه عاشقانه‌ را در هر مرحله برای ما تحلیل کند. ما عشق و عاشقی کردن بلد نیستیم طالب و مطلوب بودن را نمی‌دانیم و هوس‌ناک و آخته یا حسب منافع پوچ اقتصادی اجتماعی به دنبال شکاریم ما همانی هستیم که صید می‌کنیم اما نمی‌بینیم می‌خوریم اما نمی‌چشیم و رنج می‌کشیم بدون اینکه لذت ببریم. به قول آن ترانه محبوب و مشهور: “ما بزرگ و نادانیم مثل گاو مینوشیم مرتعی سرابی را قحطی است و میدانیم گریه غرق خواهد کرد اسب های آبی را هم درشت و غمگینیم هم سیاه و بدبینیم هم برای آبادی قطره‌ ای نمیباریم هم نگه نمیداریم حرمت خرابی را شب که میشود خوابیم صبح و ظهر هم خوابیم عصر هم که تا شب خواب شب دوباره تا شب خواب توی خواب میبینیم روز آفتابی را خوب خوب و خوشبختیم خشک و سفت و سرسختیم ما در اوج تنهایی چون زنان هرجایی خوب خوب میدانیم راه دوست یابی را گاو اسب انسانیم حافظان عرفانیم حامیان زن هستیم بندگان تن هستیم پاس پاس میداریم عشق رختخوابی را علم در نوردیده ساختار پیچیده جاهلان فهمیده ما ربات‌ ها روزی درک میکنیم آیا فهم اکتسابی را مفلسیم در خوردن ممسکیم در مردن ما که از خسیسان و جمله کاسه لیسانیم ترک میکنیم آیا این گدامآبی را رخت بخت پوشیدیم مثل گاو نوشیدیم مثل اسب کوشیدیم مثل اشک جوشیدیم گریه غرق کرد آنگاه اسب‌های آبی را خوب خوب و خوشبختیم خشک و سفت و سرسختیم ما در اوج تنهایی چون زنان هرجایی خوب خوب میدانیم راه دوست یابی را گاو اسب انسانیم حافظان عرفانیم حامیان زن هستیم بندگان تن هستیم پاس پاس میداریم عشق رختخوابی را از اساس استادیم در جناس استادیم فاضلیم در دانش فاضلیم در خوانش ارج مینهیم اما شعر فاضلابی را” و آخرش اینکه دربارهٔ عشق یک فرصت آموختن صید این پرنده است صید این زیباترین پرنده کور... پ.ن: راستش یکی از زیباترین تطور‌های عاشقانه برای من، تطور دیو و بلا در انیمیشن دیو و دلبر است فلذا تمام عکس‌های این پست رو ازش به عاریه گرفتم. ؛)
رابطه
۱۴
۶
خواندن ۳ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%B5%DB%8C%D8%AF-%D8%B2%DB%8C%D8%A8%D8%A7%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D9%BE%D8%B1%D9%86%D8%AF%D9%87%D9%94-%DA%A9%D9%88%D8%B1-yl43flcggj6q
/و آنکه حادثه را تسخیر کرد.../
/و آنکه حادثه را تسخیر کرد.../ یا /برای قهرمان پدرم و اسطورهٔ من/ امام را همه‌جای زندگی‌ام دیده‌ام و می‌بینم یک تصویر نایاب از لبخند گلگونش بر دیوار ایوان خانه مادربزرگ که خودش می‌گوید هر وقت می‌ترسد و احساس تنهایی می‌کند بدان نگاه می‌کند. لا به لای عکس‌های بابا و گذشته برجسته‌اش، وقتی که در پانزده‌سالگی به جبهه رفته و چند سال بعد وقتی در کنکور، در رشته ریاضی محض دانشگاه صنعتی اصفهان قبول می‌شود از جبهه برگشته، عکس امام را روی کارنامه‌اش گذاشته و باز می‌گردد. در تصویر پس زمینه موبایل مامان، وقتی که می‌گوید نگاه امام بهش آرامش می‌دهد. در تمام آخر هفته‌های غمگین و یکشنبه‌های بارانی و هر وقت دیگری که می‌ترسم و احساس تنهایی می‌کنم و تنها، در مرقد امام و نزد ضریح‌اش ترس و ضعفم را می‌شکنم و روح روح‌الله در پی و بندم می‌دمد و نفس تازه می‌کنم. در تمام خط‌های نورانی صحیفه و در تمام خطوط ایران، در چهره مردان و در اشک زنان که امید را برای اولین بار با وجود این مرد تجربه کرده‌اند. در بی‌مبالاتی خودم و تمام جوانانی که خیره‌سرانه از کنار امام رد می‌شویم ولی غرور ملی و دینی‌مان را خواسته و ناخواسته از او وام داریم. در صدای آوینی که صدای امام قفس نفس‌اش را شکسته و سرود بغض‌اش را بدل به یک سمفونی تاریخی کرده. در چشم‌های آرام حاج قاسم که بسیار شبیه چشمان امام است. همان چشمانی که برایش معنای امن و حافظ بوده. در حیرت کارتر، بوش، کلینتون، اوباما و در خشم ترامپ و یأس بایدن. وقتی که ماشین سرمایه‌شان از دست‌انداز امام رد نمی‌شود. به راستی چیست؟ کیست؟ این مرد بزرگی که رستمی بود برای فخر ایرانیان؟ آن مردی که یک روز، حین غروب تابید و زمان و زمانه را بهم ریخت و حادثه را تسخیر کرد؟ همان که از شش سالگی دست در دست عمه‌اش رو به روی عدلیه تهران سوگند می‌خورد تا یک روز نگذارد ظلمی که بر پدرش رفت بر هیچکس دیگر برود. همان که از بیست سالگی به درون مجلس ملی می‌خزید و مانند دکتری تازه‌کار ولی نگران تلاش داشت تا نبض کشور محتضرش را بگیرد. همان که تحریر الوسیله را نوشت همان که شرح جنود عقل و جهل بود و همان که چهل سرود خداوندی را سرود. من نمی‌توانم بیش از این از امام بنویسم نه اینکه نخواهم بلکه نمی‌توانم. خودم را به چشمانش، به صدایش، به کلماتش و به جملات سنگ شکنش سپرده‌ام سپرده‌ام و به انتظار حادثه نشسته‌ام. حادثه‌ای که در تسخیر اوست آنکه روزی آمد و حادثه را تسخیر کرد...
سیاست
۱۴
۴
خواندن ۲ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D9%88-%D8%A2%D9%86%DA%A9%D9%87-%D8%AD%D8%A7%D8%AF%D8%AB%D9%87-%D8%B1%D8%A7-%D8%AA%D8%B3%D8%AE%DB%8C%D8%B1-%DA%A9%D8%B1%D8%AF-djjsn6g8xwx0
/آنچه گرگ یافت و آنچه آهو پرورد.../
/آنچه گرگ یافت و آنچه آهو پرورد.../ یا /نگاهی به «دانش خطرناک» اثر رابرت اروین/ یک تمثیل شرقی از ابن طفیل و بوعلی سینا است معروف به حی ابن یقظان یا فیلسوف خود‌آموز و آن اینکه روزی نوزادی در جزیره‌ای به ساحل می‌رسد و آهویی او را با شیر خویش پرورده و آن کودک حین رشد، تمام حکمت را بدون هیچ واسطه‌ای از طبیعت فهم می‌کند و به حقیقت جهان پی می‌برد. در مقابل این تمثیل شرقی، یک تمثیل معروف غربی‌ست: رما و رمولوس. دو برادر که در نوزادی در جنگلی، یک گرگ ماده آن‌ها را پیدا کرده و شیر می‌دهد و رشد می‌کنند و می‌شوند بنیان‌گذار رم. و این یکی از بهترین و قابل فهم‌ترین سرآغاز‌ها برای تضاد اساسی غرب و شرق است. نه اینکه شرق اساسا فیلسوف پرور و غرب اساسا جنگجو پرور باشد ولی تضاد دائمی و ازلی ابدی شرق و غرب در همین سطح ادامه داشته، دارد و احتمالا خواهد داشت. از سده‌های دور تا آیندهٔ نزدیک هماره شرق و غرب بر سر مسائل مختلف در نبرد و نزاع و تضاد بوده‌اند خورشیدی که از یک سو می‌افروخت در سویی دیگر می‌سوخت و ستاره‌ای که در یک‌سو دیده نمی‌شد در سوی دیگر سوسو می‌زد. اما به راستی علت و اساس ریشه این اختلاف کجاست و کدام علم تلاش کرده و می‌کند تا به این سوال پاسخ دهد؟ ظاهرا با تسلط اسلام در قرون گذشته و غلبه امپراطوری شرقیون بر غربیون این سوال به صورت خیلی جدی اذهان اهل اندیشه غرب را درگیر کرده و آن‌ها برای شناخت دقیق شرق و پاسخ به این سوال دست به اقدامات علمی جالبی زده‌اند که باعث شکل گرفتن علم شرق شناسی در اکنون شده. شرق شناسی قصه‌ی طولانی و هیجان انگیز دارد، این علم که امروزه یک بازوی قدرتمند جامعه شناسی در شناخت تمدن‌های شرق و غرب و فهم تضاد‌های آن‌هاست از شانه دانشمندان زیادی گذشته که عاقبت‌های خوش و ناخوشی را برای‌شان رقم زده: فقر، جنون، تبعید، اعدام، حصر، زندان و طرد اجتماعی تنها بخش کوچکی از حوادثی‌ست که این علم را بها بوده‌اند. ما هنوز هم اختلافات شرقی غربی را در منازعات سیاسی اقتصادی می‌جوییم در حالی که متوجه نیستیم مسئله‌ای فراتر از اینها وجود دارد. «دانش خطرناک» با بررسی تطور علم شرق شناسی و نگاه نسبتا جامع خود بدین مسئله تلاش کرده که ذهن مخاطبش را نه به سمت پاسخ بلکه به سوی سوال ببرد و یکبار دیگر برای ما بگوید از آنچه گرگ یافت و آنچه آهو پرورد...
تاریخ
۳
۰
خواندن ۲ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%A2%D9%86%DA%86%D9%87-%DA%AF%D8%B1%DA%AF-%DB%8C%D8%A7%D9%81%D8%AA-%D9%88-%D8%A2%D9%86%DA%86%D9%87-%D8%A2%D9%87%D9%88-%D9%BE%D8%B1%D9%88%D8%B1%D8%AF-bood0ug9uzmt
/برای یتیم بعدی.../
/برای یتیم بعدی.../ یا /نگاهی به «موبی دیک» اثر هرمان ملویل/ در میان آثار هنری بی‌شماری که در طول تاریخ به دور افکار، عقاید و عواطف گوناگون بشر پیچیده و آن‌ها را تقویت یا تضعیف می‌کنند، گاه آثاری پدید می‌آیند که تاثیری جاودانه بر روی جامعه مخاطب پیش روی خویش گذارده و نه فقط این، بلکه موجب خلق مکاتب هنری بعد از خودشان می‌شوند. آثاری از این دست معمولا وام‌دار دو چیز اساسی هستند: واقعیت اجتماعی انسان و واقعیت فردی انسان. واقعیت اجتماعی انسان‌ها از کشمکش‌ها و انقلاب‌های یک جامعه حقیقی یا خیالی که در ذهن نویسنده تصویر شده، کشف و پرداخت می‌شوند و واقعیت فردی انسان از مطالعه، فهم و تفقه در علوم و مفاهیم درونی بشر. (که می‌توان مهم‌ترین مصداق را در اینجا و در این مورد «دین» در نظر گرفت) آثار هنری شاخص و تاثیر گذار به طور عمده به این دو وجهه پرداخته و معنایی مجهول یا مغفول را برای انسان باز‌تعریف می‌کنند اما گاه پیش می‌آید که اثر یا آثاری به این دو وجهه به طور مشترک پرداخته و اثری از لحاظ مفهومی سنگین، پیچیده و البته بسیار عمیق پدید می‌آورند. رمان سترگ «موبی دیک» یا نهنگ سفید نوشته هرمان ملویل از آن دست آثاری‌ست که به واقعیات اجتماعی و فردی انسان به طور توامان و طی یک عمل بسیار مهم، حیاتی، تاریخی و بدوی یعنی «شکار» پرداخته. ناخدا اهب، والگیر کارکشته‌ای‌ست که یک پایش را در راه صید ناکام نهنگ سفید، یعنی بزرگترین وال تمام اقیانوس‌ها از دست داده و قسم خورده که بازگردد و حتی به قیمت جانش هم که شده این نهنگ را بکشد. پرداخت فوق العاده ملویل به این طرح ساده که شامل یک کنش اجتماعی مهم یعنی شکار و یک کنش درونی مهم یعنی انتقام از طبیعت باعث شده که این کتاب به گویش مکرر و مطنطن بشریت نه در زمانی خاص بلکه به صورت جاودان درآید. چرا که ملویل از تمام آن چیزی سخن می‌گوید که بشر تا بدین‌جا آن را طی کرده و همچنان در مسیر آن، مجدانه گام بر‌می‌دارد: تسخیر طبیعت برای ما انسان‌ها از روز نخست تا به الان مهم‌ترین مسئله نه شناخت جهان بلکه تسخیر و تسلط بر جهان به واسطه شناخت بوده و این دغدغه هماره انسان‌ را با تمام جزئیات هستی‌اش وارد کشمکشی بی‌پایان کرده. ملویل این کشمکش ازلی ابدی را به بهترین شکل ممکن بازتعریف کرده و ما را متوجه چیزی می‌کند که بدان مشغولیم ولی احتمالا نمی‌شناسیم‌اش. نهنگ سفید ملویل بر هنرمندان، و جریان‌های هنری زیادی پس از خودش تاثیر گذاشته، سبک پرداخت ملویل در موبی دیک را می‌توان اولین نشانه‌های فتوریسم دانست و همچنین ترکیب هنرمندانه آرا کتاب مقدس با محتوی و فرم داستان را می‌توان تاثیر گذار بر داستان‌نویسانی چون جویس و فاکنر تلقی کرد. این اثر هنری سترگ با جنونی کفرآلود از واقعیت‌های ناگفته انسان در مواجهه با دین، جامعه و طبیعت سخن می‌گوید. در انتهای داستان، راوی، اسماعیل همچو یتیمی‌ست که پس از معراجی به تمام تاریخ بشر، متحیر و معلق، بر روی آب شناور مانده و خود را یتیمی نجات یافته از این سفر می‌داند که آن را برای کس دیگری تعریف می‌کند برای یتیم بعدی...
کتاب
۹
۰
خواندن ۳ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/MePlusBook/%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%DB%8C%D8%AA%DB%8C%D9%85-%D8%A8%D8%B9%D8%AF%DB%8C-aad6jursymfc
/ و با همان چشمان آبی.../
/ و با همان چشمان آبی.../ یا /برای جعفر بن محمد الصادق(ع) و پروپاگاندایی که او را کشت!/ فقط یکی از مسائل جالبی که مدت‌ها فکرم را درگیر امام صادق(ع) کرده و احتمالا مدت‌های دیگری هم می‌کند آن خبری‌ست که در «مغز متفکر جهان شیعه» از ایشان خواندم. چشم‌ها... چشم‌های آبی‌اش... در پس فروریختن هر حکومتی، ما فاصله عمیق آن حکومت از ارزش‌های آن ملت و جامعه‌ای را که زمانی تحت سلطه‌اش بوده را می‌بینیم. ما می‌بینیم که آن نظام آن دولت و آن دستگاه مشغول به ارزش‌هایی‌ست که دیگر ارزش‌های مدنظر مردمانش نیست. این فاصله و گسست ما را به یکی از بدوی‌ترین حالات‌مان باز می‌گرداند. یکی از بدوی‌ترین و تعیین کننده‌ترین حالاتِ نژاد بشر: «رقابت طبقه‌ها» پس از ایجاد گسست و عمیق شدن آن، جامعه انسانی به طور ناخودآگاه برای ایجاد وحدتی تازه و قبیله‌ای نو که از او در برابر خطرات دفاع می‌کند دست به خلق یا بازتعریف ارزش‌های انسانی مبتنی بر جغرافیا و ویژگی‌های آن ملت می‌زند. سپس، هر گروهی آمده و ایدئولوژی و راهکارهایش را به شکل عملی و تئوری برای جامعه بشری تشریح کرده و آن را تبیین می‌کند. اما در اینجا همیشه یک مانع اساسی بر سر راه حتی بهترین و حق ترین گروه‌ها وجود داشته و دارد و _نمیدانم احتمالا شاید_ وجود خواهد داشت و آن هم این است که بشر چون در این فرایند بازتعریف به بدویت خویش برگشته پارادایمی که وقایع درش اتفاق می‌افتند کاملا بدوی‌ست: جنگ، خون‌ریزی، کشتار، لشکرکشی و... در واقع در این مرحله غالبا آن‌هایی تشکیل حکومت و نظام جدید را می‌دهند که زور، سلاح و عِده و عُده بیشتری داشته باشند. این مسئله فضا را برای کمال این رقابت طبقاتی که مبتنی بر اندیشه‌ورزی، مباحثه و مناظره‌ست تنگ می‌کند. بشر سال‌هاست که دارد تلاش می‌کند با انواع ابتکارات مختلف این غایت را بر بدویت‌اش غالب کند اما موانع زیادی وجود داشته و دارد از زمانی که در فرانسه و در تب و تاب انقلابات بزرگ، سرهای بی‌گناه زیادی به زیر گیوتین می‌رفت و خون‌های زیادی بدون محاکمه ریخته می‌شد تا اکنون که در مناظرات دموکراتیک برای انتخاب یک رئیس جمهور دروغ‌ها، بهتان‌ها، چرب‌زبانی‌ها و فصاحت‌های مهوع امکان که اندیشه ورزی آزاد را از جامعه می‌گیرد. در این اوضاع و احوال تعهد و یقین به آن غایت که فقط و فقط از راه گفتگو و چالش علمی حاصل می‌شود بسیار سخت است چرا که تو از یک طرف بایستی پایگاه مردمی ویژه‌ات را به عنوان یک گزینه برای حکومت جدید که فعلا در حال بررسی توسط مردم است از دست ندهی و از طرفی باید مراقب باشی به سادگی طعمه دست آن قلدرها که می‌خواهند به همان شیوه بدوی حکومتی جدید تشکیل دهند نشوی. و این یک وضعیت حساس است...وضعیتی فوق العاده حساس گفتمان به مثابه یک ایدئولوژی به یقین پوست سردمدارانش را خواهد کند، چه در هنگامه انتخاب و چه بعد از انتخاب و تشکیل نظامی مبتنی بر آن ولی مسئله‌ای که وجود دارد عمق این گفتمان و عمق نظامی‌ست که بر پایه‌اش شکل بگیرد. هنگامی که شخص یا اشخاصی به واسطه گفتمان و نه با زور و لشکر کشی، نگاه خودشان را در جامعه رواج دهند بسیار بعید است که این کارشان تا مدت‌ها از اذهان و قلوب جامعه محو شود. و ضمنا نکته بسیار مهم تسلط کامل آن سردمدار به تمام حقایق و واقعیات بدوی انسانی و ترسیم غایتی مدنی برای ایشان و بشر است که اگر این تسلط وجود نداشته باشد یا اندکی متزلزل شود، به راحتی و پیش از هر کار دیگری آن سردمدار به عنوان یک گزینه مرده به حیات خود ادامه می‌دهد. در تاریخ اسلام پس از گسستی که بنی امیه با قتل اباعبدالله الحسین(ع) در امت اسلامی پدید آوردند، جامعه سرگشته و حیران مبتلا به رقابت طبقاتی برای یافتن یک حکومت جدید مبتنی بر ارزش‌های خویش بود و درست در همین برهه بود که مثل حدود صد سال قبل‌تر که پیامبر شروع به ایجاد گفتمانی مبتنی بر ارزش‌های جامعه کرد و توانست نظامی مبتنی بر آن گفتمان به وجود آورد جناب جعفر بن محمد الصادق(ع) به عنوان یک گزینه جدی، حکومت شیعی و اسلوب آن را مطرح و شروع به تبیین آن کرد. سرگشتگی جامعه، گسست عظیم دولت و ملت، و تسلط شگفت انگیز امام، بر حقایق و واقعیات انسانی، او را به عنوان یک گزینه جدی و تقریبا برنده برای مردم مطرح کرد. در این شرایط، بنی العباس که عمق گفتمان امام را درک کرده بودند و البته از بدویت انسان معاصر خویش نیز خبر داشتند به طرز حیرت آوری تلاش کردند تا سنتزی دروغین از این دو را ارائه کرده و پیروز شوند...که شدند... آنان به نام اهل بیت و به خاطر خونخواهی حسین بن علی(ع) شمشیر برهنه کردند و خود را سیاه‌جامه‌گان تاریخ نامیدند شور بدوی آن‌ها، آن‌ها را در میان مردم پیش راند و فریب‌شان کارگر اوفتاد ولی خب هیچ معیوبی جای معیوب دیگری را پر نمی‌کند... شکست‌شان سرافکندگی ملت مسلمانی بود که زمانی به خودشان اجازه فریب خوردن را دادند. اندیشه امام اما ماند و ریشه دواند و شده درخت تناوری که میوه‌اش را به زودی دست بشر خواهد چید. اما از نوشتن این خطوط قصد دیگری نیز داشتم پروپاگاندای جنبش‌ها همیشه برایم موضوعی جذاب و در عین حال اذیت کننده بوده درست شکل آن زخمی که می‌خارانی‌اش و میسوزی ولی از این سوختن لذتی هم می‌بری. مسئله مهسا امینی و گفتمانی که همراه خویش آورد، در زمان وقوع و پس و پیش‌اش هماره مرا یاد بنی العباس انداخته و می‌اندازد. ستم و نادیده گرفتن جامعه زنان امری پذیرفته و متقن است که ریشه‌هایش بیش از اینکه در سنت‌های اسلامی این جغرافیا باشد در نگاه استبدادی سردمداران دولت مدرن در ایران است...بگذریم می‌خواستم بگویم مسئله ستم‌ها و نگاه نادرست اجتماعی به زن کاملا درست و پذیرفته‌ست اما دردناک است که این مسئله و معضل تاریخی بشود سرپوشی برای بدویتی که به سمت جامعه و ارزش‌هایش یورش می‌برد و تلاش دارد گسست‌های کنونی جمهوری اسلامی با ملت‌اش را با توحش، هوچی‌گری و پروپاگاندا پر کند. همانطور که قبل گفتم، معیوب، جای معیوب را نمی‌گیرد. ما نیاز به گفتمانی اساسی، علمی و مسلط به حقایق و واقعیت‌های جامعه‌مان داریم. ما نیاز به بازشناخت و بازتعریف جامعه‌مان داریم تا دوباره بتوانیم اتحادی دینی و ملی را شکل دهیم. از امام صادق و آن حضور سترگ‌اش در هستی که زمان و مکان یارای محو آن را ندارند می‌خواهم که به من، خانواده‌ام، شهرم، کشورم و جهانی که در آن خلق شده‌ام رحم کند و ما را از این بدویت مهوع رنگی رنگی به آن غایت عمیق و دقیق انسانی‌مان در ساحت اجتماع برساند از او می‌خواهم نگاه‌مان کند یکبار دیگر و با همان چشمان آبی...
مذهبی
۴
۰
خواندن ۵ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%A8%D8%A7-%D9%87%D9%85%D8%A7%D9%86-%DA%86%D8%B4%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%A2%D8%A8%DB%8C-xhluh1sjmh8m
/کَره‌ها به زیر گیوتین!/
/کَره‌ها به زیر گیوتین!/ یا /نگاهی به «تربیت احساساتی» اثر گوستاو فلوبر/ شکاف اجتماعی که بستر انقلاب‌های سترگ و جهش‌های تمدنی رو به جلو یا عقب است بی شک بر تغییر احساسات و نگرش عاطفی ملت‌ها استوار است و این مسئله‌ای‌ست که غالبا در تحلیل‌های جامعه‌شناختی مورد غفلت یا اغماض واقع می‌شود. در یک بازتولد اجتماعی ما همیشه با ملتی مواجه‌ایم که از احساسات و نظام عاطفی قبلی‌اش دچار ملال و سرخوردگی شده و حالا در تکاپوی ساختن دنیایی برتر و بهتر از پل دگرگونی آن عواطف به سرعت و ظرافت عبور می‌کند. این تغییر هماره مقارن احساسات جالب و ثابتی مثل خشم، هیجان، امید و سرزندگی‌ست همچنین سیل انقلاب همراه خود بسیاری از بنیان‌های اخلاقی پیشین را از جا کنده و چیزی جدید و نو بر جای آن می‌نشاند. یکی از بزرگترن تابلو‌های راهنمای انقلاب‌های گذشته و این تغییرات عمیق اجتماعی، هنر، آثار هنری و سیر تطور آن‌ها در پیش، هنگامه و پس از این انقلاب‌هاست. در هر انقلاب، نسلی تربیت می‌شود که فارغ از سن، بسیار متفاوت از نسل پیش از انقلاب‌اند: کودکان انقلاب، جوانان انقلاب و پیران انقلاب همگی متفاوت با آن همانند خود در پیش از انقلاب‌اند. این نسل متفاوت همیشه یک سوژه محبوب برای جامعه شناس‌های و پیگیری ریشه‌ها و حواصل انقلاب به طرزی ساده‌تر و جامع‌تر است. «تربیت احساساتی» روایت فرانسه در تلاطم انقلاب ۱۸۴۸ ، تشکیل جمهوری دوم فرانسه و از همه مهمتر، آدم‌های این رویدادهاست. فلوبر با این رمان نه تنها به تحول سترگ اخلاقیات، عواطف و عقاید اروپا پس از این انقلاب می‌پردازد بلکه خود این اثر نیز سنگ بنای آنچه که ما امروز«ادبیات مدرن» می‌نامیم‌اش نیز هست. مطالعه این اثر به شناخت اجتماعی و نسبتا دقیق دروازه ورود به تمدن‌ها و نظام‌های سیاسی نوینی‌ست که تمام جهان‌ را یکبار برای همیشه تغییر دادند. مهمترین مسئله این رمان، سر بریدن احساسات و عواطف بورژوایی به زیر تیغ گیوتین انقلاب و ظهور اخلاقیات واقع‌گرایانه و برابری طلبانه بعدش که به نوعی می‌توان آن را ریشه انقلاب مارکسیستی در نظر گرفت است.
فرهنگ
۴
۰
خواندن ۲ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/MePlusBook/%DA%A9%D9%8E%D8%B1%D9%87-%D9%87%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%D8%B2%DB%8C%D8%B1-%DA%AF%DB%8C%D9%88%D8%AA%DB%8C%D9%86-phsu3cvurood
/غیب شدن و ظاهر شدن، اما به تدریج.../
/غیب شدن و ظاهر شدن، اما به تدریج.../ یا /نگاهی به «ضرورت هنر در روند تکامل اجتماعی» اثر ارنست فیشر/ ما همیشه در هنر مبتلا به حیرت و گم‌گشتگی هستیم چرا که هنر مبدأ این حس مقدس در مدرنیته‌ست. هنر قرن‌هاست «رخ می‌دهد» تا ما را از بی‌گانگی تاریخی‌مان با حقیقتی که از ابتدا متعلق بدان بوده‌ایم رهایی بخشد. روزگارانی هنر ابزار قدرتمند انسان برای تسخیر جهان بود، ابزاری که اگر اهمیت‌اش بیشتر از علم و معرفت اشیأ و جهان اطراف‌مان نبود، کمتر هم نبود. هنر همان چیزی‌ست که در کنار که نه بلکه در پس و پیش ما متولد شد و وسیله رهایی بخش ما بوده و...هست. بله...هست! درست در زمانی که قرن‌ها قبل، طبقه سرمایه‌دار با ظهور خویشتن به نابودی وحدت اجتماعی و معنوی انسان ذیل مفهوم مقدس«انسان» می‌پردازد، این هنر است که سر رسیده، زره پیشین را در آورده و با سرنیزهٔ پسین‌اش تلاش می‌کند تا بشر را بار دیگر به وادی حیرت کشاند تا یکبار دیگر «خود» حقیقی همان خودی که روز به روز با آن بیگانه و بیگانه‌تر می‌شود را به یادش بیاورد تا انسان را از منجلابی که در آن فرو رفته و فرصت حتی نیم‌نگاهی به گذشته و آینده‌اش را ندارد بیرون کشد. هنر در پس و پیش ما درست مثل یک قدیس و فرشته حامی رخ داده و رخ می‌دهد و با هر تغییر جدی اجتماعی تغییر می‌کند و موضع‌اش را هیچ‌گاه تغییر نمی‌دهد، حتی اگر به آزمون و خطا گذاشته شود! این هنر است که بعد از چندی، تغییرات اجتماعی را رقم می‌زند و با مفید یا مضر بودنش می‌تواند انسان را از رسیدن به آن وادی حیرت مانع شود یا او را به درون این گرداب نجات بخش فرو اندازد، هرچه سریعتر! مکاتب هنری و اشکال هنری پر است از علامت سوال‌هایی که بسیاری اوقات آن را با پاسخ‌های خام دستانه به طرز نامنصفانه‌ای ضایع می‌کنیم. هنر متعهد و سفارشی و ناب کدام است و ریشه‌اش کدام و حاصل‌هایش کدام[ها]؟ فرم‌ها نیز معضل ما هستند و ما هیچ‌گاه به خوبی درنیافتیم که فرم و شکل تابع جامعه و اجتماع است حتی اگر هزاران سال، از عناصر ثابتی بهره بگیرد. «ضرورت هنر در روند تکامل اجتماعی» یک نظر شاز و نسبتا جامع است که به خیلی از مسائلی که ذکر شد مفصلا می‌پردازد و هنر را یکبار دیگر و در جایی دیگر و با مقصود و مقصد دیگری به ما باز می‌شناساند. البته ناگفته نماند که به دلیل گرایشات چپ‌گرایانه نگارنده، افراط و تفریط‌هایی در محتوا کتاب دیده می‌شود که تشخیص آن‌ها آسان و گذر ازشان آسان‌تر است. این کتاب در قبل و بعد انقلاب به چاپ‌های متعددی رسیده و یک منبع مهم و الهام بخش برای فهم نسبت هنر و جامعه‌ست. فیشر در انتهای کتاب فصل جالبی دارد تحت عنوان «ناپدید شدن و بازیافتن واقعیت» آنجا به مسئله همذات پنداری مخاطب با اثر هنری و شخصیت آن می‌پردازد که موجب کاتارسیس و تزکیه نفس می‌شود. مسئله جالبی که اینجا وجود دارد همانا ناپدید شدن نفس غالب مخاطب و پلیدی‌های اوست. ناپدیدی، فنا در نشئه هنری، فرو رفتن در رحم و ترس و امید و پدیدار شدن دوباره، شاید متولد شدنی. این فرایند فردی فی الواقع طی قرون و در سیر تطور تاریخ، به صورت اجتماعی رخ داده و بعد از این هم بارها رخ می‌دهد تا ما را به همان حقیقت نهایی یا همان بهشتی که خارج از آن مبتلا به گمگشتگی شده‌ایم، برساند. پ.ن: هنر یاد بهشت است و نوحه انسان در فراق. هنر زبان غربتِ بنی آدم است در فرقتِ دارالقرار و از همین روی همه با آن اُنس دارند؛ چه در کلام جلوه کند، چه در لحن و چه در نقش؛ اُنسی دیرینه به قدمت جهان. هنر زبان بی زبانی است و زبان همزبانی.
فرهنگ
۲
۰
خواندن ۳ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%BA%DB%8C%D8%A8-%D8%B4%D8%AF%D9%86-%D9%88-%D8%B8%D8%A7%D9%87%D8%B1-%D8%B4%D8%AF%D9%86-%D8%A7%D9%85%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%D8%AA%D8%AF%D8%B1%DB%8C%D8%AC-ncqeklwpopcw
/لاکِ لاک‌پشت‌های پرنده چه رنگی‌ست؟/
/لاکِ لاک‌پشت‌های پرنده چه رنگی‌ست؟/ یا نگاهی به «مثل حالای ما» اثر می سارتون. ما کجا هستیم؟ در یک چاه‌ایم که پر است از نقاشی قله‌ها یا در یک قله مرتفع داریم با ملال زندگی در یک چاه، دست و پنجه نرم می‌کنیم؟ می سارتون در مثل حالای ما موقعیت جالبی خلق کرده که می‌تواند پاسخ نسبتا جالبی به وضعیت و مختصات روابط عاطفی ما بدهد. اون به یک موضوع تکراری که معمولا یک زاویه دید کلیشه‌ای در مورد‌اش اتخاذ می‌شود از زاویه دید تازه و چالش برانگیزی نگریسته. مسئله سالمندان...ما معمولا چه نگاهی در موردشان داریم؟ افرادی معصوم که اطرافیانشان رهای‌شان کرده‌اند ولی آیا تا به حال از خود پرسیده‌ایم که این افراد چه نقشی در این فرایند رها شدگی داشتند؟ پیر شدن همان وقتی‌ست که دست زمان برای قضاوت و ایجاد تعادل بازتر از قبل است فلذا در پیری می‌بینیم که همه چیز سر جای خودش قرار گرفته، همه چیز...حتی خود ما. ما در پیری شکل لاک‌پشت‌هایی می‌شویم که هرکدام جایگاه مخصوص خود را داشته و به کندی در این جایگاه جابجا می‌شوند ولی خب. مدرنیته حتی از این تمثیل هم نگذشته و پیری ما در عصر حاضر متفاوت از پیری مان در قرون گذشته‌ است و حالا سوال اصلی این است که لاک لاک‌پشت‌های پرنده چه شکلی‌ست؟ مطابق با روایت داستان، پیرزنی به نام کارو به دلیل سکته قلبی و سن زیاد، در مراقبت از خودش با مشکلاتی مواجه شده است. او با برادرش جان و همسر دومش جینی زندگی می‌کند. جان و جینی خیلی ز‌ود متوجه می‌شوند که امکان مراقبت از ا‌و را نداشته و او را به یک خانه سالمندان محلی منتقل می‌کنند. کارو خیلی زود متوجه می‌شود که در موقعیتی قرار گرفته که هیچگاه پیش از این برایش قابل تصور نبوده است. آنجا و در خانه سالمندان که توسط دو زن بداخلاق به نام‌های هرییت و رز اداره می‌شود، او در کشمکش‌هایی درونی با خود، متوجه می‌گردد که دارد ویژگی‌های انسانی خودش را از دست می‌دهد و تبدیل به یک شیء با زندگی نباتی می‌شود. سطح چالش‌های داستان در همین حد است و پیرزن برای مقابله با این واقعه، دست به نوشتن وقایع روزمره می‌زند تا بلکه از این طریق بتواند موقعیت جدیدش را بفهمد. این نوشتن او را به خودآگاهی می‌رساند و خیلی زود موجب دردسرهایی برای وی می‌شود. او از خوردن دارو‌ها و انجام دستورات پزشکی به شکل پنهانی سرباز می‌زند و هنگامی که کشیشی برای سر زدن به آنجا می‌آید، با ا‌و ارتباط گرفته و تلاش می‌کند دست هرییت و رز و رفتار غیرانسانی‌شان را رو کند. در نهایت بازرسی از طرف دولت آمده و به آنها اخطار‌های لازم را می‌دهد. بعد از آن، با کارو با سختگیری خیلی بیشتری رفتار شده و او را از ملاقات با کشیش و خانواده‌اش منع می‌کنند. کارو در انزوایی عمیق فرو می‌رود و باز تلاش می‌کند خودش را فراموش نکند. در گذشته او دختری طغیانگر بوده که علاقه به رابطه با مردان متأهل داشته و حالا او کسی است که هیچ‌کس را دوست ندارد و هیچ‌کس هم ا‌و را. زنی به نام آنا با شرایط مشابه او به خانه سالمندان آمده و به کارو سر می‌زند. کارو مبتلا به عشقی عمیق نسبت به ا‌و شده که هرییت آن را غیراخلاقی می‌خواند. هرییت در کشمکش با کارو روز به روز او را بیشتر در فشار قرار داده تا اینکه کارو دست از نوشتن برمی‌دارد و بسیار ضعیف می‌شود. او سرانجام پس از کشمکشی با هرییت، خودش را در حمام حبس کرده و می‌میرد. مثل حالای ما، شرح موقعیت مدرنی است که امروزه به عنوان شهروندان تمدن مدرن احتمالاً تجربه‌اش خواهیم کرد. تفکر انطباق استعداد با موقعیت اجتماعی اگر به افراط بکشد، فرد و تمام وابستگی‌های عاطفی و روحی او را از خویشتنش بریده و پس از استفاده تام و تمام از وی در پروسه توسعه تمدنی، او را به یکی از نهاد‌هایی که مناسب آن شخص است، می‌فرستد. یکی از این نهاد‌ها خانه سالمندان است و این، موقعیتی است که نویسنده بدان پرداخته. در نگاه ایرانیِ ما، خانه سالمندان از آنِ کسانی‌ست که فرزندان بی‌مهر و سنگدل‌شان آنان را برای رفع زحمت خویش بدانجا می‌فرستند و آن را یک ظلم اجتماعی به طبقه‌ای می‌دانیم که در نگاه دینی ما جایگاه والایی دارند، اما از منظر تمدن نوین غربی، این ظلم ابتدا از خود آن افرادی شروع می‌شود که بدین نهاد‌ها فرستاده می‌شوند. آنان در زندگی خویش به واسطه نقش اجتماعی مهمی که می‌پندارند در توسعه تمدن دارند، از تمام احساسات و عواطف انسانی و از تمام آنچه ما «خانواده» می‌نامیمش، چشم می‌پوشند و با حصاری از غروری کاذب، خود را روز به روز تنها و تنها‌تر می‌کنند. در واقع اگر این افراد مسیر متعادل تری را انتخاب می‌کردند و ریشه‌های عاطفی قوی‌تری برای خودشان در میان خویشان، دوستان و کسانی که دوست‌شان دارند، ایجاد می‌کردند، هیچ‌گاه در نهایت عمر مانند یک شیء و یا یک زباله به این مکان‌ها نمی‌رفتند و این دیدگاهی بدیع و نو است که شخص را مقصر می‌داند. اما با همه این‌ها، حقیقت چیز دیگری‌ست. حقیقت ماجرا این است که تمدن غربی با توسعه‌محور شدن روز افزون، انسان‌ها را از کودکی و نوجوانی در تور شهرت و عالی بودن بیش از حد در استعداد و نقش اجتماعی‌شان گرفتار می‌کند. این تمدن به انسان‌ها فرصت فکر و تجربه خانواده‌گرایی نمی‌دهد و در نهایت آن را به اضمحلال کشانده و او را بعد از اتمام کاربردش به یک زباله‌دان اجتماعی می‌سپرد و این، نکته‌ای است که نویسنده راحت از کنارش رد می‌شود. بر این اساس، کتاب از آن جهت می‌توان آسیب‌رسان دانست که به ریشه اصلی این بحران نپرداخته و تا حدی به سوی طبیعی انگاشتن این عارضه پیش رفته. تمام شبهات و فلسفه‌پردازی‌های شخصیت‌ها که رنگی از شک‌گرایی و نسبی‌گرایی غیر اصولی دارند نیز تحت بیرق همین نادیده گرفتن قرار می‌گیرند. هدف نویسنده توصیف تقلیلی یک موقعیت بدون پرداختن به جزئیات آن بوده. این موقعیت از درونیات شخصیت شروع و به یک دورنمای کاملاً بیرونی و تمدنی می‌رسد. پذیرفتن اضمحلال شخصیت و رد شدن از جامعه‌ و آن تفکر اجتماعی که او را بدین‌جا کشانده، نشانه تأیید آن جامعه و تفکر منحط و مضر است. اینکه نویسنده، انسان را به عنوان یک شیء می‌پذیرد، در نهایت هر چقدر هم که احساسات او را خوب بپردازد، باز هم احساسات یک شیء را پرداخته و نه یک انسان. او این شیء را تأیید می‌کند و توصیفات قوی او ما را به تأیید واداشته و این فاجعه هولناک مدرن را برای‌مان عادی می‌کند. از این نظر، نویسنده مشغول عادی‌سازی شیءبودگی انسان در تمدن مدرن است و این کاملاً مخالف اصول انسانی و اسلامی‌ است. در این اثر، شخصیت و ابعاد آن، قوی‌ترین قله است. شخصیت‌ها را می‌چشیم و احساس‌شان می‌کنیم. پیرنگ گاهی آشفته می‌شود، اما نثر همچنان مخاطب را بر مدار داستان نگه می‌دارد. داستان، تعلیق‌های جالبی دارد. برخی اوقات توقع پیروزی از شخصیت را داریم، ولی شکست او را می‌بینیم و گاهی توقع برخوردی آرام و معقول و طبیعی از وی داریم، اما ناگهان اتفاقی هیجان انگیز، خواننده را شوکه می‌کند؛ مثلاً در صحنه آخر داستان، جایی است که توقع هر چیزی از شخصیت داریم الا خودسوزی.
فرهنگ
۱
۰
خواندن ۶ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D9%84%D8%A7%DA%A9%D9%90-%D9%84%D8%A7%DA%A9-%D9%BE%D8%B4%D8%AA-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%BE%D8%B1%D9%86%D8%AF%D9%87-%DA%86%D9%87-%D8%B1%D9%86%DA%AF%DB%8C-%D8%B3%D8%AA-nm5s2mo2fcxj
/نجات بازماندگان از دست رفته/
/نجات بازماندگان از دست رفته/ یا /نگاهی به رمان اصلاحات اثر جاناتان فرنزن/ جدای از دغدغه «رمان امروز می‌میرد یا فردا؟» یک دغدغه دیگر نسبت به رمان وجود دارد و آن اینست که «کدام رمان، هنوز رمان است؟» ما سیل مهوع آثاری که در خوش‌خوان‌ترین حالت یک ترشح حسی بیش نیستند، رمان واقعی هنوز همان آینه‌ای است که از واقعیات یک جامعه برایش پرده‌برداری و حتی پرده‌دری می‌کند. ولی متاسفانه این سرعت احمقانه که زیست امروز برای‌مان به ارمغان آورده خیلی مانند سابق برای‌مان فرصت دست به آغوش رمان بردن نمی‌گذارد. باز با این حال رمان آمریکایی، رمان خوب آمریکایی وجود دارد که تصویری زنده از جامعه امروزین آمریکا به ما داده و تلاش می‌کند تا در جامعیت ناگسسته از ملت‌اش خویش را بیان کند و قسمتی از تاریخ را دزدیده و آن را در سلسله حوادث منجمد کرده و ... جاودان شود. اصلاحات جاناتان فرنزن حکایت یک خانواده «کاملا» آمریکایی طی هفتاد سال اخیر است. خانواده‌ای که درست شکل خود آمریکا دچار تحولات منفی و مثبت شده و قلب تپنده این کشور را با قلب‌های کوچک‌شان مدد رسانده‌اند. این خانواده پدری، مادری، دو پسر و دختری دارد که تمام‌شان طی سیر داستانی دچار شکست‌های ویرانگر، شده و یا می‌شوند و حالا حکایت امروز است، امروزی که هنوز آخرین فرصت برای اصلاح است و امروزی که سرشار از امید است. با تمام مختصات سیاسی اجتماعی مأیوس کننده اما هنوز برای این خانواده آمریکایی یک روزنه است. همه چیز دارد به سمت کریسمس حرکت می‌کند و تمام خانواده قرار است که در کریسمس دور هم جمع شوند. هر کدام مشکلاتی دارند و احتمالات فراوانی مانع حضورشان هستند اما در نهایت و در لحظه آخر... بوم! همه‌شان دور میز شام اند و شکست‌هایشان را به اشتراک می‌گذارند تلخی‌ها مثل مهی که جلو دید را می‌گیرد برشان فرود آمده و آن‌ها را به انتهای وجدان‌شان پرتاب می‌کند. در نهایت همه شان از این صفر مرزی، از این کریسمس به سمت اصلاحات حرکت کرده و تلاش می‌کنند تا یکبار دیگر آمریکا را با تمام کثافاتش زنده نگه دارند. خواندن این رمان را برای شناخت بهتر و یافتن یک تصویر زنده‌تر از جامعه آمریکایی پیشنهاد می‌کنم. باشد که روزی یک رمان زنده، تصویری از زندگی ملت ما ارائه دهد به امید زنده شدن بیش از پیش.
کتاب
۲
۰
خواندن ۲ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D9%86%D8%AC%D8%A7%D8%AA-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B2-%D8%AF%D8%B3%D8%AA-%D8%B1%D9%81%D8%AA%D9%87-uzuqjjvtoujx
سپر‌ها و پوست‌ها، هر دو برای انداختن...
سپر‌ها و پوست‌ها، هر دو برای انداختن... خانواده تیبو... شاهکار بزرگ فرانسوی که دو سال پیش تمام‌اش کردم ولی هیچ وقت فرصت نشد راجع بهش بنویسم یا حرف بزنم. هیچ وقت... تا امروز خانواده تیبو غیر از کشمکش دراماتیک و جذاب‌اش که برای ماه‌ها سرگمم کرذ و من را به خلسه جذابی از معناهای قرن بیستمی فرو برد یک درس بزرگ، یک درس خیلی بزرگ برایم داشت و آن هنر سپیر انداختن، به مثابه پوست انداختن بود. ما دو اصطلاح ویژه در زبان فارسی داریم: پوست انداختن سپر انداختن درست، لحظه‌ای که از پس یک مهلکه بزرگ که غالبا هم روحی‌ست بیرون می‌آییم اولین چیزی که ما را به خود مشغول می‌کند این است که ما، دیگر آن آدم سابق نیستیم چیزی از ما درون آن مهلکه و آن گودال پر بلا و ابتلا جا مانده. ما، حالا قهرمان آن امتحاناتیم چرا که آن‌ها را پشت سر گذاشته و زنده مانده‌ایم. ما، حالا سیاوشیم که از دل آتش پاک و سالم بیرون جسته، ما حالا رستمیم پس از هفت‌خوان و ما... مهم‌تر از همه ما دیگر ما نیستیم و اینجا بد نیست بپرسیم پس آنکه قبل آن گودال بود کیست؟ یک پوسته در پروانه‌ها چرخه معروفی وجود دارد که همه می‌دانیم: کرم زشت و مهوعی که پس از جویدن ساقه‌ها و برگ‌ها دور خثد پیله تنیده و تبدیل به پیله‌اش می‌شود و بعد از مدتی پیله‌اش را شکافته و «پوست می‌اندازد» به نظرم این اصطلاح و این توضیح پشتش جالب و جذاب است اما برای انسانی که ذاتش او را به سمت تسخیر همه‌چیز می‌کشاند سوال اینجاست که چطور می‌شود قهرمان بودن را فهمید و تسخیرش کرد. همین، همین فرایند زیبا چیست و چطور می‌شود فهمیدش؟ مارتن دوگار در چهار جلد پاسخ نسبتا قابل قبولی به این سوال که «چطور پوست بندازیم؟» داده. قبلش بیایید یک اصطلاح دیگر را هم بررسی کنیم: سپر انداختن به معنای تسلیم شدن و در تمثیل نزدیکش در نبردی ناگهان قید جنگیدن و ادامه کشمکش را زدن که قطعا از موضع ضعف نیست و این خیلی نکته مهمیه که تسلیم شدن هیچ‌وقت از موضع ضعف نیست چرا که نبرد همه وقتی اتفاق می‌افته که دو قوای برابر روبروی هم‌اند و در یک کشمکش، تعیین می‌شود که کدام بر کدام غلبه خواهد کرد و وقتی کسی بر کسی دیگر غالب شد تسلیم دیگر معنایی ندارد بلکه اینجا باید گفت مغلوب شدن... تسلیم و سپر انداختن مال وقتی‌ست که تو هنوز می‌توانی بجنگی و از قضا دست سرنوشت در دقایق پایانی می‌تواند تو را پیروز کند ولی تو قید آن «کشمکش» را زده و در راستای چیزی بزرگ‌تر نبرد را وا می‌گذاری. خانواده تیبو بهت نشان می‌دهد که چگونه سپر انداختن موجب پوست انداختن می‌شود. در تیبو ما به طور مداوم با سپر انداختن افراد مختلف داستان مواجهه‌ایم: پدر خانواده تیبو که علیرغم هیبت ترسناک و احترام برانگیزش در دقایق مماس با مرگ با وضعی رقت آور جان داده و خود نسبت به تمام عقاید گذشته‌اش که موجب هیبت امروزش شده پشیمان است و در آخر، با سپر انداختن، از پسرش می‌خواهد که غیر مستقیم جانش را بگیرد. دانیل، پسر ارشد خانواده تیبو که پزشک موفقی‌ست و در مورد خانواده گاردی همیشگی دارد که این گارد و این سپر را پس از شرکت در جنگ جهانی اول و از دست دادن پا و ریه‌اش انداخته و می‌شود مرد خانواده. یا ژاک، پسر کوچک خانواده که به تأثیرگذار تزین شخصیت داستان است. او، نماد گارد اجتماعی روشنفکران است و در نهایت، در هنگام مرگ در یک لجنزار، سپر انداخته و بعد...پوست می‌اندازد. تیبو به ما می‌گوید که در زندگی اگر می‌خواهی رشد کنی و قهرمان باشی پس در مقابل بسیاری از مسائل تسلیم شو و سپر بنداز و یکی از مهم‌ترین مصادیق این سپر انداختن پذیرفتن یک «دیگری» کاملا متفاوت با توست. این برای هر آدمی بسیار سخت و خطرناک است که کنار آدم یا آدم‌های دیگری زندگی کند که با او متفاوت و حتی متضاد‌اند. چرا که این مسئله منیت و نفس انسان را که برایش محور همه‌چیز است کوبیده و او را بدل به روح جامعه‌اش می‌گرداند. ما کی رشد می‌کنیم؟ وقتی که سپر بندازیم. و وقتی می‌توانیم سپر بندازیم که به خاطر چیزی بزرگتر، دست از کشمکش با چیزی متفاوت و متضاد با خودمان برداریم.
کتاب
۸
۰
خواندن ۳ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/MePlusBook/%D8%B3%D9%BE%D8%B1-%D9%87%D8%A7-%D9%88-%D9%BE%D9%88%D8%B3%D8%AA-%D9%87%D8%A7-%D9%87%D8%B1-%D8%AF%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D9%86-yjeaxs7b8mi2
/من ضد نظام نیستم، نظام ضد من است/
/من ضد نظام نیستم، نظام ضد من است/ /من ضد نظام نیستم، نظام ضد من است/ یا /نگاهی به«شبکه‌های خشم و امید» اثر امانوئل کاستلز/ وقتی به جهان اطراف‌مان نگاه می‌کنیم دیگر مثل سابق حقیقت را آنگونه که بود نمی‌بینیم: واقعیتی تماما واقعی مسئله مجازیت و آنچه ساده‌تر، اینترنت می‌نامیم‌اش یک اتفاق یا بهتر، یک حادثه‌ است. چیزی که زندگی بشر را به قبل و بعد خودش تقسیم می‌کند. فارغ از تمام تغییرات جالبی که می‌توان درباره‌اش حرف زد یک مسئلهٔ اجتماعی فوق‌العاده مهم است که بیش از هرچیز دیگری در سال‌های اخیر توسط اینترنت دچار تغییر شده؛ و آن مفهوم چیزی نیست جز: «انقلاب‌های اجتماعی» با دگرگون شدن ارتباطات و بستر آن تا حدی که رسانهٔ جدید محتوای جدید تولید کند فهم افراد از مفاهیم اساسی اجتماعی دچار تغییر می‌شود؛ مفاهیمی مانند«ظلم»،«عدالت»،«دیکتاتوری» و... در پس این چرخش، انقلاب‌ها هم از مفهوم پیشین خود خالی شده و به چیزی متفاوت با آن انقلابی که حقیقتا یک انقلاب است تبدیل شده. شبکه‌های خشم و امید نمایه‌ای از انقلاب‌ها و جنبش‌های پانزده سال اخیر که تا حد زیادی وام‌دار اینترنت‌اند را ارائه داده وبر نقش اینترنت تاکیید می‌کند اما مسئله‌ای که امروزه مورد سوال است منشا انقلابات است که ظاهرا بیش از معضلات اجتماعی، وام‌دار اینترنت و تاثیرات آن است. تاثیراتی انقلابی چیزی شبیه هرچیز غیر از انقلاب... #آنچه_خواندم
کتاب
۸
۲
خواندن ۱ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D9%85%D9%86-%D8%B6%D8%AF-%D9%86%D8%B8%D8%A7%D9%85-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D9%85-%D9%86%D8%B8%D8%A7%D9%85-%D8%B6%D8%AF-%D9%85%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-g340dgqvc9mz
/چه حکمتی‌ست در این مردن؟در عاشقانه ترین مردن.../
/چه حکمتی‌ست در این مردن؟در عاشقانه ترین مردن.../ /چه حکمتی‌ست در این مردن؟در عاشقانه ترین مردن.../ یا /نگاهی به «جان دادن در راه ایده‌ها» اثر کاستیکا براداتان/ ما همیشه در زندگی به دنبال اولین اولویت‌مان می‌گردیم که دائما و در طول عمرمان بدان توجه کنیم. این اولویت روزگاری یک مقام علمی‌ست، روزگاری پول است و روزگاری عشق به یک آدم؛ در حالی که اولویت اول زندگی‌مان آن کاری‌ست که مدام، در هرحال و هر لحظه انجامش می‌دهیم. کاری که به تفاوت و شباهت ‌ما با جهان اهمیت نمی‌دهد و متقن‌ترین حقیقت تمام مکاتب است و آن چیزی نیست جز: «مرگ» ما در تمام لحظات و در پس تمام کارهای‌مان داریم یک قدم دیگر به مرگ نزدیک می‌شویم چون عمر ما تحت هر شرایطی می‌گذرد. به عبارتی: ما دائما در حال مردنیم و مرگ ضربه‌ای‌ست که ناگهان [و غالبا] غافلگیرمان می‌کند. حالا که مرگ اینقدر نزدیک است و مدام در کشمکشی ملموس با آن به سر می‌بریم واقعا چرا از سر رسیدنش غافلگیر می‌شویم؟ مرگ، سودمند‌ترین زیان و بزرگترین فرصت زندگی‌مان است چرا که معنای ما را برای آن مدتی که در این دنیا به سر بردیم برای همیشه تثبیت می‌کند. «جان دادن در راه ایده‌ها» شرح منظومه‌ای از زندگی فلاسفه‌ای‌ست که خویش و فلسفه‌شان را با مرگ‌شان ثابت کرده‌اند و بر تمام هجمه تاریخ برای فراموشی‌شان یکبار برای همیشه فائق آمده‌اند آن هم با ترک کردن صحنه به بهترین شکل عاشقانه‌ترین شاید... #آنچه_خواندم
کتاب
۳
۰
خواندن ۱ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%DA%86%D9%87-%D8%AD%DA%A9%D9%85%D8%AA%DB%8C-%D8%B3%D8%AA-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%86%D8%AF%D8%B1-%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%86-nrblr40nxctv
/یک تاریخ سرخ و سرنوشتی سیاه/
/یک تاریخ سرخ و سرنوشتی سیاه/ /یک تاریخ سرخ و سرنوشتی سیاه/ یا /نگاهی به «فاطمه فاطمه است» اثر دکتر علی شریعتی/ ما در بررسی‌های تطبیقی و آنجا که تلاش می‌کنیم خویش‌تن خویش را از میان تاریخ، اساطیر، وقایع و آرمان‌ها بیابیم با سه مجهول اصلی مواجه‌ایم: آنچه بوده، آنچه هست و آنچه خواهد بود. «زن» امروزه در جهان اسلام و کشور‌های اسلامی هویتی گمشده و گنگ دارد که تلاش دیوانه‌وارش برای یافتن آن این کشور‌ها را به هم ریخته. اینکه زن از یک طرف با جهانی سیاسی اجتماعی مواجهه است و از یک طرف با فطرتی ناب و از یک طرف سنت و از طرفی بی‌مسئولیتی، به راستی مظلومیت تاریخی این جنس لطیف را در تمام این عرصه‌ها می‌نمایاند: تاریخ، سنت، جامعه، فطرت و... یکی از کهن الگو‌های اسطوره‌گونی که هماره بدل به «مسئله» هویتی زن چه در شرق و چه در غرب بوده فاطمه(س) دختر پیامبر اسلام است. دکتر علی شریعتی در «فاطمه فاطمه است» [با اعتباری قابل اشکال] به تشریح نسبی این هویت سترگ تاریخی پرداخته و می‌کوشد در سایه این توصیف و تشریح زن گمشده امروز را یافته و آن را برای او به ارمغان آورد. #آنچه_خواندم
تاریخ
۴
۱
خواندن ۱ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%DB%8C%DA%A9-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-%D8%B3%D8%B1%D8%AE-%D9%88-%D8%B3%D8%B1%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%DB%8C-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%87-yhhcz3prscjv
/ریشه‌ها،گورها و گنج‌های کشف نشده/
/ریشه‌ها،گورها و گنج‌های کشف نشده/ /ریشه‌ها،گورها و گنج‌های کشف نشده/ یا /نگاهی به«چرا باید کلاسیک‌ها را خواند؟» اثر ایتالو کالوینو/ هر وقت دیگری که بگذرد_یا حتی نگذرد_ ما با زمان‌های قالبی و یخ‌زده‌ای مواجهه‌ایم که درش اتفاقات مهمی افتاده. جنگ‌ها، صلح‌ها، پیروزی‌ها، شکست‌ها... به جرئت می‌توان گفت که کمتر چیزی مانند ادبیات است که نه فقط اتفاقات مهم برهه‌ای از زمان را درون خودش ضبط کرده باشد، بلکه خود نیز زمان باشد. یعنی خود دوره‌ای‌ست قابل جستن، گوری برای شکافتن و گنجی برای کشف کردن. این خاصیت ادبیات است که بر زمان سلطه دارد و از آنجا که امری تماما ذهنی‌ست هیچ چیز توان متوقف کردن‌اش را ندارد. یکی از مهم‌ترین بخش‌هایی که ادبیات مدام از آن زاده و باز تولید می‌شود، ادبیات باستانی، ادبیات کلاسیک و یا میراثی‌ست که جوامع گذشته ما برای‌مان به یادگار گذاشته‌اند. ادبیات کلاسیک همان جهان سده‌های پیش است که دست دوربین‌ها و میکروفن‌ها ازشان دور مانده اما همچنان درون قلوب، اذهان و افواه ملت‌ها وجود دارند. شخصیت‌های ادبیات کهن جهان روزانه بیش از صدها بار در پیش چشمان میلیون‌ها نفر بارها و بارها خط زندگی‌شان را دوباره و دوباره می‌روند و بر می‌گردند. تاریخ درون آن‌ها نفس می‌کشد و حقیقتی که دود صنعت و مدرنیته کدرش کرده زیر آفتاب آن جهان می‌درخشد. هرچه باشکوه‌تر! یک شرقی بزرگ جایی می‌گوید:«با خواندن آثار گذشتگان، گویی هر روز در کنارشان زندگی می‌کردم. در غم‌ها و شادی‌هاشان شریک بودم. و اینگونه زندگی را فهمیدم.» ایتالو کالوینو در اثر نسبتا معروفی که مجموعه چندین جستار پراکنده‌اش است به معرفی آثار ادبی معتبر باستانی و کلاسیک جهان می‌پردازد._ از نظامی تا همینگوی_ و با این کار طی یک باز تعریف از آثار کلاسیک، پیشنهادی جدید به ما می‌دهد: «آثار کلاسیک چون طلسمات کهن، معادلی برای این جهان هستند» #آنچه_خواندم
کتاب
۳
۰
خواندن ۱ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%B1%DB%8C%D8%B4%D9%87-%D9%87%D8%A7%DA%AF%D9%88%D8%B1%D9%87%D8%A7-%D9%88-%DA%AF%D9%86%D8%AC-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D8%B4%D9%81-%D9%86%D8%B4%D8%AF%D9%87-r44isibyyijq
/وقتی خواندن آزادی‌ست/
/وقتی خواندن آزادی‌ست/ /وقتی خواندن آزادی‌ست/ یا /نگاهی به کتاب «قدرت خواندن: از سقراط تا توییتر»/ شاید امروزه بشر‌ مدت‌هاست دغدغهٔ «سواد داشتن یا نداشتن؟» را فراموش کرده و این فراموشی، آسیبی سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و حتی جسمانی‌ست! در ابتدای طلیعه آنچه سواد می‌نامیم‌اش سقراط، افلاطون و تمام فلاسفهٔ باستان قائل به مضر بودن آن برای تودهٔ مردم بودند و پیاپی به حاکمیت آتن گوشزد می‌کردند که گسترش سواد تهدیدی جدی‌ست برای حاکمیت و برای مردم! در طول قرون و سده‌های پیشین، سواد[به معنای توانایی خواندن و نوشتن] تهدیدی جدی برای حاکمیت جوامع مختلف و حتی خود جوامع به شمار می‌آمده و همچنان هم می‌آید. با شروع قرن بیستم این مسئله تبدیل به بحرانی بغرنج و پیچیده شد چرا که از طرفی سواد، «اعتراض» و شورش را به دنبال داشت و از طرفی چرخ دنیای صنعتی مدرن جز با کارگران با سواد نمی‌چرخید. این دو راهی، حاکمیت سیاسی جوامع را بر آن داشت تا سواد را از آن قدرت با شکوه آزادی‌بخشش خلع ید کرده به ابزاری اخته و با مقاصدی معلوم و کنترل شده، تنزیل دهند. «قدرت خواندن» ضمن پرداختن به این قائلهٔ تاریخی به مخاطب‌اش قدرت آنچه که ناخواسته دفن کرده را یادآوری می‌کند و مطالعه را لازمهٔ جدی تغییر و براندازی حکومت‌ها می‌داند. وقتی که انگار هیچ راهی وجود ندارد. #آنچه_خواندم
فرهنگ
۳
۰
خواندن ۱ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D9%88%D9%82%D8%AA%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%86-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%D8%B3%D8%AA-p82d9jvzxf6x
/حبس امر مقدس/
/حبس امر مقدس/ یا /یونس نبی، ما و حوتی که کربلایمان را بلعیده/ داستان معروف یونس نبی را احتمالا می‌دانید، مرد خسته‌ای که طاقتش طاق شد و از قوم‌اش فرار کرد پیامبر زجر کشیده‌ای که شاید دیگر دل تنگش قرار مصیبت‌های بلاتوصیف پیامبری را نداشت. فرارش، بی‌توجهی و غفلت‌اش در نهایت او را که نماد یک امر مقدس بود، محبوس شکم حوت کرد. و مدتی طولانی در آنجا ماند و باز به یاد آورد که رسالت بزرگ‌اش مقارن با مصائبی جانکاه است و به تعبیر دیگر بار دیگر هدف بزرگش را بازنگری کرد و عقلش این حجم از ابتلا را نسبت به این هدف، منطقی دانست و یونس برای غلبه بر نفس‌اش مدام بزرگی این هدف را به خودش یاداوری می‌کرد:فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ۱۴۳لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ… ما، حالا و در این سال که بیشتر از یک دنباله زمانی، شبیه به یک ماحصل غیر مترقبه و مرکب از اتفاقات است، در حبس از امر مقدس کربلا قرار گرفته‌ایم و اقرار مشترک همگی‌مان در سالی که گذشت این بود که این محرومیت مدلول کم‌صبری و بی‌حوصلگی ما نسبت به امور مهم تمدنی و سیاسی‌مان بود اینکه راحت پذیرفتیم جسارت و توهین‌هایی را بعد از شهادت علمدار خیمه‌های‌مان و اینکه تن به زمزمه‌های شوم و موهوم درباره خود او دادیم...و خیلی چیز‌های دیگر… کربلای ما، امر مقدسی است، محبوس در دل حوتی که تجسم نتوانستن ماست و راه نهایی همان است که قرآن فرمود: یادآوری و گفتمانی دوباره پیرامون آن هدف بزرگ و عمیقی که داشتیم و کربلا نمادش بود:«تمدن اسلامی» و تحمل سخت‌ترین و عمیق‌ترین زخم‌ها برای آن هدف… و البته، در غیر اینصورت، دلتنگی‌های ما چیزی نه شبیه بی‌نهایت، بلکه خود آن است، ضمن قصور دردناک‌مان: فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلِيمٌ...
مذهبی
۱
۰
خواندن ۱ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%AD%D8%A8%D8%B3-%D8%A7%D9%85%D8%B1-%D9%85%D9%82%D8%AF%D8%B3-hxcxotq1qsne
/اخبات یا کاتارسیس؟/
/اخبات یا کاتارسیس؟/ یکی از بزرگترین اشتراکاتی که می‌تواند یک زبان مفاهمه قوی و منحصر به فر‌د در میان افراد ایجاد کند«مرگ»است. مرگ، در هر سطح و شأن تاثیر گذار است و در هر حالتی ما را تکان می‌دهد. به عبارتی متنبه‌مان می‌کند و نه اینکه از ما بخواهد بلکه با هجوم قاطع و سخت‌اش ما را به اندیشیدن پیرامون مسائل اساسی، وادار می‌کند. و این اندیشیدن متفاوت با سایر اندیشیدن‌ها است چرا که موازی و مقارن با عملکردی با تاثیر[خیلی]مستقیم از آن اندیشه‌ها است. این ترکیب معجزه آسا(ترکیب اندیشه و عمل با این دوز مشخص) یک حالت بیرونی دارد که نماد یگانه و بی‌همتای این تاثیر منحصر به فرد است. قرآن، آن را تحت لفظ«اخبات»معرفی می‌کند و فی‌الواقع آن را از عامل بالادستی و جامع‌تر مرگ یعنی خداوند، منشأ گرفته می‌داند. و در غرب، ارسطوی کبیر که به تعبیر رسول الله(ص) پیامبری از پیامبران گذشته است، این حالت را تحت لفظ«کاتارسیس» و منتج از یاد و ذکر مرگ در قالب تراژدی می‌داند. و اما کمی در مورد این حالت: احتمالا لحظاتی در زندگی‌تان بوده که به یکباره احساس کرده‌اید که دنیا با تمام عظمت‌اش چقدر پست و حقیر است و قطعا اگر به طور جدی با مسئله«مرگ»برخورد داشته‌اید، تجربه تلخ اما خوشایند و عمیق بعد از آن را به یاد دارید: روح شما غرق در یک شکوه بلا توصیف، نسبت به تمام شهوات و لذات سابق بی‌میل است و در موجی فزاینده شما را بیشتر و بیشتر از محسوسات جدا کرده و به قعر معنا می‌کشاند و «فقط»این مرگ است که با غور در محسوسات‌ حول آن شما از محسوسات منفک می‌شوید. این مسئله که یکی از بزرگترین دغدغه‌های امروز، دیروز و فردای بشر است بلاشک یک زبان مفاهمه برتر است. و همچنین تجربه‌ای عجیب، با ابعادی فوق تصور و مدهوش کننده… ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ… پ.ن: این، مسئله‌ای بزرگ و ذوابعاد است که این حقیر سعی می‌کنم با خامه شکسته، زبانی الکن و قلبی ملتهب منظومه‌اش را ترسیم و تجسیم کنم...این سری سطور، ادامه‌دارند التماس دعا
فلسفه
۱
۰
خواندن ۲ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%A7%D8%AE%D8%A8%D8%A7%D8%AA-%DB%8C%D8%A7-%DA%A9%D8%A7%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C%D8%B3-yjzbvvfhtpn5
/ترس عمیق روح الله/
/ترس عمیق روح الله/ یا / در سوگ سوتفاهم بزرگ ما نسبت به لیبرال‌ها/ احتمالا همه‌تان آن کلیپ معروف کوتاه را دیده‌اید که امام «به مردم التماس می‌کند»و«دست مردم را می‌بوسد»و از آنان می‌خواهد که غرب‌زده‌ها را کنار بگذارند. به نقل از تاریخِ آه سوزِ راه ساز، همان سال‌ها عده‌ای به این نتیجه رسیدند که مبنی بر این حرف امام تقریبا هر دانشجو و هر ریش تراشیده‌ و هر کراواتی و هر نویسنده و هر هنرمند ‌و هر… غرب‌زده است و طی یک فرایند سفت و سخت شروع به پاک سازی جامعه از[نماد‌های ظاهری]آنان کردند. و همچنین به نقل از فرهنگ تنگی نفس گرفته این روز‌های‌مان، همچنان کارگران مشغول به کارند و عده‌ای مسمی به طلبه و حزب‌اللهی و آتش به اختیار، با نیت قربت الی الله و عمل به حرف امام مشغول به درو هرکسی که شکل خودشان نیست می‌کنند صرفا با این توجیه که:«غرب‌زده‌ها را بیرون کنید!» قصد روضه خواندن ندارم_هرچند که آواز بلبل‌ها هم روی درختان ما مرثیه است_ و می‌خواهم کمی در مورد آن مفهوم مورد نظر امام که اصلا مستتر هم نبوده و نیست بنویسم. امام، یک شخصیت به شدت جامع و«فعال» داشته، اوصاف و تاریخ صراحتا از عنصر فعالی مسمی به«روح الله الخمینی»در سطح بین المللی با ما حرف می‌زند. تنها چیزی که می‌تواند اسباب هراس و ترس عنصر فعال و جهنده‌ای چون امام را فراهم کند، «انفعال» است و اگر کوتاه و خلاصه بخواهید، انفعال مورد نظر امام عدم مشارکت برای اتحاد ملی و تلاش برای ساختن ایران بوده، انفعال و غرب‌زدگی در منظر امام تنوع اندیشه‌ها و حتی اخلاط آن‌ها نبوده بلکه مبتلا شدن افراد به هیولای بروکراسی در تمام ابعاد زندگانی بوده، خود ما، در امروز ما، آه، منفعل بودن… اینکه امروز یک حزب اللهی و طلبه قابلیت ارتباط و پذیرفتن یک دانشجوی هنر را ندارد این غرب‌زدگی هراس‌انگیز مورد نظر روح الله است که او را تکان داده و به تواضع در مقابل مردم وا می‌دارد... اینکه هنوز قشر مذهبی ما در دوراهی چادر و روسری هن و هن می‌کند اما نفس‌اش در مورد عدالت گرم و خشک و معطر است مگر می‌تواند چیزی جز غرب‌زدگی ما باشد؟! اینکه ما اتحاد ملی را هنوز مقدمه اتحاد اسلامی نمی‌دانیم و اینکه هنوز آدم‌ها را با لباس‌ها و آرایش‌های‌شان غربی و غیر غربی می‌دانیم… … اصلا این همه داد و بیداد و ناخن به صورت کشیدن‌های این حقیر چه سودی دارد وقتی می‌توانم صحبت‌های کامل امام در همان پیام را بیاورم و روضه را تمام کنم: “ امروز وقت این نیست که نق بزنم که من فلان قِسمش را نمی‌خواهم، فلان قِسمش را می‌خواهم. امروز وقت این است که همه دست به هم بدهید بگویید اسلام را ما می‌خواهیم، چنانکه همه گفتید؛ با اسلام همه پیش رفتید. شما اشکالات خودتان را حالا پیش نیاورید؛ بگذارید برای بعد، بگذارید اسلام تحقق پیدا کند، بگذارید مملکت، مملکت بشود، بعد بیاییم سراغ اینکه این مملکت نظامش چه جور باید باشد؛ طلبه‌اش چه جور باید باشد؛ کاسبش چه جور باید باشد. من هم می‌دانم همه جا اشکال هست، لکن الآن ما زلزله زده هستیم؛ غربزده هستیم. همه باید دست به هم بدهیم و این راه را تا اینجا که آمدیم، باقی‌اش هم برویم. “ پ.ن:نمی‌دانم شما هم اینطورید یا نه اما حس می‌کنم که امام بیشتر روی توپ و تشرش مذهبیون منفعل و عافیت‌خواه است که خودشان را از معادله ساختن کشور کنار کشیده‌اند نه؟!
مذهبی
۳
۰
خواندن ۳ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%AA%D8%B1%D8%B3-%D8%B9%D9%85%DB%8C%D9%82-%D8%B1%D9%88%D8%AD-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-e2wmbd7e3pbv
/انفعال تقویمی/
/انفعال تقویمی/ یا /شکل یک تشکیلات متلاشی/ کلیپ دهه هشتادی‌ها،زندان اوین، طالبان،کیمیا علیزاده، انتخابات، رد صلاحیت‌… اینها تنها بخشی از زنجیرهٔ بی‌نهایت موضوعاتی است که طی فقط چهار ماه اخیر داغ و اصطلاحا ترند شده‌اند و بخش قابل توجهی از قلم‌های خوب و فکر‌های مستعدی که می‌شناسم و یا با این عنوان در جامعه به رسمیت شناخته شده‌اند، خودشان و استعدادشان را صرف«واکنش» نشان دادن به این مسائل و دقیقا در همان برهه مورد وقوع کرده‌اند. و حالا سوال اساسی این است که آیا اصلا این واکنش‌ها لازم است؟ آیا این سر و صدا‌های ما، آگاهانه و به اراده خودمان و یا تحت سلطه غیر مستقیم رسانه بر ما شکل می‌گیرد؟ پیام‌ها، متون، پست‌ها، یادداشت‌ها و جستار‌های فاضلانه و عالمانه‌مان و یا حتی پیگیری‌هایمان در اینستا و توییتر حول این موضوعات، آیا به اراده خودمان انجام می‌شود؟ اصلا یک سوال دیگر، چرا این‌ها بایستی اینطور وقت ما را بگیرند؟ چرا این‌ها باید به سمت ما«هجوم»بیاورند و ما نسبت به این مسائل به صرف دفاع از آنان نسبت به مواضع خودمان اکتفا کنیم؟چرا ما نباید خط، سیر و مسیر مشخصی داشته باشیم که این‌ها، این مسائل، قبل از تبدیل شدن به یک بحران تئوریک اجتماعی جایگاه مشخص و معلومی در این سیر داشته باشند و دیگر تبدیل به یک«بحران»نشوند؟ بگذارید یک مثال بزنم.منظومهٔ شمسی را در نظر بگیرید که متشکل از مدار‌هایی مشخص و است که سیارات با نظمی تخطی ناپذیر به دور آن مدار‌ها می‌گردند و هیچ تغییری در این تکرار نیست. حالا اگر یک شهاب سنگ یا یک زائده فضایی وارد یکی از این مدار‌ها شود، قطعا می‌دانید که چه اتفاقی می‌افتد، مدار‌ها آن زائده را خارج مدار منفجر می‌کنند و اگر زائده کمی بزرگتر باشد، در خارج از جو هر سیاره منفجر و معدوم می‌شود، و بعضا موارد بسیار محدودی هستند که از جو هم عبور می‌کنند و می‌شوند آن شهاب سنگ‌های معروف(که البته درصد زیادی از آن‌ها هم داخل جو آتش گرفته و می‌سوزند) حال یک‌بار دیگر به بحث بر‌میگردیم: اگر ما، اندیشه، گرایشات و اعمال‌مان مبتنی بر یک منظومه باشد، آیا این همه داد و بیداد و تشتت در جامعه لازم و طبیعی است؟ آیا این زائده‌های فکری، فرهنگی، سیاسی نباید جایی بسیار دورتر از اینستاگرام و میز‌های بحث ما معدوم و منفجر شوند؟ یا اینکه حداقل پیش از این در منظومه ما تعریف شده و به وقت وقوع‌شان بر سر جای تعیین شده‌شان بنشینند؟ این، زنگ خطر و تهدیدی برای تشکیلات‌های ما که برای فعال بودن زاده شده اما در مسیر مسلخ منفعل بودن پیش می‌روند نیست؟ آیا بعد از چهل سال زیست در اندیشهٔ فعال شخصی چون امام، وقت تهاجم برای تمام قلم‌های بیدار و اندیشه‌های آگاه نرسیده؟ سمفونی سنگ‌ها رنگ ارغوانی می‌گیرد وقتی که می‌خوانند: لَا الشَّمْسُ يَنبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لَا اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ… پ.ن:شهید صدر جایی می‌گوید آیا وقت آن نرسیده که قلب‌های‌مان را به قرآن عرضه کنیم؟ و به راستی چه انفعالی بهتر این...شکل همان مثالی که پیش‌بینی‌اش کرده‌اند: یک روز سیارات چنان به سمت خورشید«کشیده»می‌شوند که تمام مدار‌ها به یکباره از هم می‌پاشد… هُم جَمیعٌ لدینا محضرون...
هوا فضا
۲
۰
خواندن ۲ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%A7%D9%86%D9%81%D8%B9%D8%A7%D9%84-%D8%AA%D9%82%D9%88%DB%8C%D9%85%DB%8C-dlpajygznzbt
/جای خالی فولاد‌ها/
/جای خالی فولاد‌ها/ یا /حلقه مفقودهٔ این روزهای حوزه/ روزهای خیلی خیلی زیادی می‌گذرد از آن وقتی که صدای غمگین‌اش در فیضیهٔ قم پیچید: «انگلیسی‌ها دویست سال‌ خواستند که شما[طلاب] جز پرداختن به احکام حیض و نفاث و تقسیم ارث کار دیگری نکنید، خواستند که شما را در بی‌خبری و غفلت نگه دارند و کارشان را بکنند، این مملکت را چپاول کنند و معادن را غارت کنند...باید مبارزه کرد این، وظیفه و تکلیف تمامی طلاب عزیز است که من دست همه‌شان را می‌بوسم.» و بعد از آن، غم بیشتر شد وقتی که همان روز و همان ساعت سررسیدند و طلبه‌ها را از بالای پشت بام پایین انداختند. حجره‌ها را کوبیدند و کتاب‌های‌شان را سوزاندند… روز‌های خیلی زیادی می‌گذرد از آن ایامی که طبیب پیر ما دوایی تجویز کرد و بهبود ما به سمت وقوع‌اش پیش رفت و پیکر نحیف روحانیت عزم برخاستن از بستر کرد، برای مبارزه… روز‌های زیادی می‌گذرد از رفتن پیر خراباتی‌مان، دامن کشان، لبخندزنان، تازه‌تر از نسیم سحر و...دخیل شدن پیکر نحیف جامعهٔ روحانی به یک سید خراسانی، سایهٔ روح الله، مردی برای تمام فصول، مردی برای مبارزه… حالا، روزهایی می‌گذرد، که روحانیت، در نقاهت بیماری صدساله‌اش، آرام آرام گام می‌زند و دستانش بر قدرت روزافزون‌اش نیرو می‌گیرد، حالا وقت تاختن است، وقت ساختن و از گور سنگی صدساله، گریختن، اما مشکلی، شکل آن غدهٔ سرطانی بدخیم که یک روز راه نفس را می‌بندد از گذشته‌های دور خودش را به دامان حوزه انداخته و تا جایی که توانسته بر این پیکر مقدس تاخته و خبر از فتح می‌دهد، آن مشکل«مبارزه» است چیزی که روحانیت یک بار دیگر به آن جان گرفت، نفس کشید و احیا شد. آن مشکل، «فولاد» است تمثال همان آیهٔ با شکوه، وقتی که فرمود:وَ أنزَلنَا الحَدِیدَ فِیه بَأسٌ شَدِیدٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ… چشمان این جسم سنگین و ثقیل و تازه شفا یافته، نوری می‌خواهد، نوری که از او دریغ کرده‌اند، نوری که از او دریغ می‌کنند،این روزها… حوزه در این روز‌های مه‌آلود مبارزه را فراموش کرده بر آن تاکید نمی‌کند، میلش به فولاد را سرکوب کرده و خود را مایل به استعمال همان عصای چوبی صدساله نشان می‌دهد، این‌ها نمایش مرگ است و حتی ترسناک‌تر از آن، نمایش سوگ، برای سقوطی که حتی احتمالش هم شوم است… رستاخیز این جسم مقدس مدت‌ها است آغاز شده و بهاران‌ بر او گذشته، تن‌اش با اندود آفتاب آشنا شده و حالا زمستان سختی در پیش است که پس آن را حاصل‌هایی غیرقابل توصیف پر کرده... بهاران‌، بهاران‌، روز‌هایی پر از باران… ولی این مسیر، میسر نیست مگر با فروغلتیدن در فولاد‌ و تمسک به آن، مگر با چیزی که می‌دانیم‌اش اما چنان عظیم است که زبان‌مان از بیانش می‌گیرد…درست شییه آنچه نگاشته شد: مبارزه… فَبَصَرُکَ الیَومَ حَدِید…
۱
۰
خواندن ۲ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%AC%D8%A7%DB%8C-%D8%AE%D8%A7%D9%84%DB%8C-%D9%81%D9%88%D9%84%D8%A7%D8%AF-%D9%87%D8%A7-wbx8mewmofnh
/حبس نفس برای مرگ رویا‌ها/
/حبس نفس برای مرگ رویا‌ها/ اصولا کار همیشه از آنجایی خراب می‌شود که ما چیزی را دوست داریم. به چیزی علاقه پیدا می‌کنیم. در مباحثی که در مورد صبر داشت فرمودند که ریشه کم‌صبری و زدودن صبر،«میل»،«علاقه» و«هوس» به یک چیز است وقتی که این‌ها از بین برود به طور خودکار انسان صبور می‌شود و راهکارش را هم می‌گفت:توجه مدام به خدا و مقام ربوبی او_فی الواقع داشت معنی«اخبات» را می‌گفت_ شما وقتی که مخبت می‌شوی،خواه ناخواه صبرتان بالا می‌رود. شما وقتی دل از دنیا و تعلقاتش(رویاها و آرزو‌ها) میبری صبور می‌شوی، شما، اگر می‌خواهی صبور بشوی و از طرفی نمی‌توانی از آن چیزهای کوچکی که بهشان دل بستی کنده شوی، به چیزهای بزرگتر نگاه کن و در مقابل آن چیزهای بزرگتر«تحت تاثیر قرار بگیر»، خشک شو، فنا شو، آنجاست که صبر و بسیاری از تغییرات اساسی دیگر در شما رخ می‌نماید. روضه، آن چیز بزرگ خشک کننده است، قرآن(اللخصوص آیات جهنم‌اش)اینگونه است...در کل تراژدی با شما این کار را می‌کند:«شما می‌ترسید، رویاهای‌[پست]تان می‌میرند و شما آدم می‌شوید» [فعلا]همین #اخبات #صبر #رویا
فلسفه
۱
۰
خواندن ۱ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%AD%D8%A8%D8%B3-%D9%86%D9%81%D8%B3-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%DA%AF-%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%A7-%D9%87%D8%A7-sttifu34xtlh
/ما را می‌بلعد و می‌خندیم/
/ما را می‌بلعد و می‌خندیم/ یا /نگاهی به رمان کروکدیل اثر فئودور داستایفسکی/ ?: یک کارمند روسی به همراه همسر و دوستش یک روز قبل از اینکه به اروپاگردی و گذران تعطیلاتش برود به بازار معرکه گیر‌ها رفته تا آنجا«تمساح»یک آلمانی را ببیند. تمساح مرد را قورت داده و مرد زندگی جدیدی را درون شکم تمساح آغاز می‌کند. او از آنجا با همسر و دوست‌اش ارتباط دارد و از وضعیت خود ابراز رضایت می‌کند وجود یک آدم درون تمساح جاذبه فوق‌العاده و جذب سرمایه بسیاری را برای روسیه سبب می‌شود. به همین خاطر مرد حتی هنگامی که دوست دلسوزش به او اصرار می‌کند، حاضر نمی‌شود از شکم تمساح بیرون بیاید.او خود را یک قهرمان ملی و این کارش را نجات اقتصاد روسیه می‌داند. این واقعه خیلی زود در سراسر کشور و روزنامه‌ها می‌پیچد و نظریه پردازان بر لزوم یک جنبش با محوریت تمساح تاکیید می‌کنند. شهرت و آوازه مرد به حدی می‌رسد که تصمیم می‌گیرد تا حزب شخصی خودش را از درون تمساح راه اندازی و مدیریت کند اما یک روز بعد از بزرگترین سخنرانی تاریخی‌اش تمساح بالاخره موفق می‌شود او را هضم کند. ✍?: حقیقتا باید اقرار کرد داستایفسکی به طرزی هوشمندانه دو قرن پیش متوجه پدیده‌ای تحت عنوان«سلبریتی»و قدرت عظیم آن در جذب سرمایه شده و آن را به بهترین شکل ممکن بیان کرده. فردی به طور ناخواسته به این موقعیت دست می‌یابد که «دیده می‌شود»و چه بسا این،ناخوشایند باشد و چه بسا که در آخر منجر به مرگ‌اش شود اما او با تمام وجود خود را به آن می‌چسباند و بی‌خیال زندگی عادی می‌شود.آرمان او می‌شود دیده شدن و فرهنگش فرهنگ«شخصیت»جلوه‌‌گر شدن«من»برای ایجاد غفلت از حقیقت ثابت و پایدار و کسب درامد از این طریق. ?: به راستی در جامعه امروزی، ما، چقدر درگیر و اسیر فضای مجازی و دیده شدن هستیم؟ چقدر برای این دیده شدن تلاش می‌کنیم و وقت می‌گذاریم؟ چقدر تکامل روابط‌مان و قهر آشتی و خصم و دوستی‌مان وابسته به این پلتفرم‌ها است که ما را بیشتر در معرض«دید»قرار می‌دهند؟ راستش زیاد وقت برای بحث بیشتر نیست فقط یک سوال: به هضم شدن نهایی فکر کردیم؟ #تمساح #کروکدیل #داستایفسکی #معرفی_کتاب #فضای_مجازی #اعتیاد #سلبریتی #شهرت #اینفلوئنسر #داستان #هضم #ویو #سرمایه
۳
۱
خواندن ۲ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/MePlusBook/%D9%85%D8%A7-%D8%B1%D8%A7-%D9%85%DB%8C-%D8%A8%D9%84%D8%B9%D8%AF-%D9%88-%D9%85%DB%8C-%D8%AE%D9%86%D8%AF%DB%8C%D9%85-l9p5w1gnczm7
/سِتْیْهَنْدِگْیْ(8)/
/سِتْیْهَنْدِگْیْ(8)/ یا /سرودِ سردِ مسرورِ ایثار/ ?: با ايثار ، اختياردارِ ديگران مى شوى امیرالمؤمنین(ع)/ غرر الحكم : ۴۲۹۳ ✍: ما ایثار را بدل کرده‌ایم به یک مفهوم پاستوریزه و ارگانیک درست شبیه به تمام معارف انتزاعی خوب این روز‌ها؛ اما ایثار، پیش از هرچیز یک قدرت است؛ یک قدرت فوق‌العاده، قدرتی که عوضی‌ها آن را از بشریت دریغ می‌دارند. شاید بپرسید چطور ممکن است؟این، یک معامله یک طرفه است و سودش کجاست؟... ?: اشتباه نکنید من دنبال صحبت از آخرت و ثواب اخروی نیستم نه! در ایثار یک پیام واضح که کاملا مربوط و مبسوط به فطرت است وجود دارد؛ همان چیزی که ساده‌ی ساده‌اش می‌شود:«نمک‌گیر کردن»در جهان مدرن امروزی که طراحی‌اش مبتنی بر روندن آدم‌ها از همدیگر هستش، این نوع از جاذبه که ظاهرا خالی از نفعه خیلی خیلی جوابه! و نه فقط برای نفع شخصی بلکه برای جمع کردن آدما زیر بیرق مورد نظر. ایثار از این وجه، مبارزه با شکوه با مدرنیته است که تو یقه و افسار طرف را می‌گیری و آن را به دنبال خودت می‌کشی بدون حتی یک کلمه حرف، بحث و یا تلاش برای باوراندن او نسبت به یک مسئله، باورتان می‌شود؟! اصلا آیا فلسفه پدیده‌ای عظیم‌تر از ایثار دیده؟ پاسخ:نع. نه اینکه شما فکر کنید ایثار خلاف اصول منطقی است تضاد ازلی ابدی ایثار و فلسفه از رد لزوم تفلسف و مباحثه در فرایند ایثار ناشی می‌شه و این چرب‌ترین دلیل و آس‌ترین استدلالی است که در واقع خلاف استدلاله... در کل که کافیه به قلب‌ها_و حتی مغز‌ها_حاکم بشید، فقط و فقط و فقط، با فداکاری درست شبیه نت‌های یخ زده اما زنده یه سرود، سرودِ سردِ مسرورِ... ایثار... پ.ن:این قسمت رو عطف کنید به ستیهندگی6 یا بحثی که در باب فئودالیسم دینی داشتیم. #ایثار #فداکاری #ستیهندگی #اشک #ارباب
۱
۰
خواندن ۱ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%B3%D9%90%D8%AA%D9%92%DB%8C%D9%92%D9%87%D9%8E%D9%86%D9%92%D8%AF%D9%90%DA%AF%D9%92%DB%8C%D9%928-a6gfcgwubye9
/انتظار چیزای بزرگ آدمُ کوچیک نمی‌کنه.میکنه؟!/
/انتظار چیزای بزرگ آدمُ کوچیک نمی‌کنه.میکنه؟!/ یا /نگاهی به رمان«کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد»نوشته گابریل گارسیا مارکز/ ?: کُن لِمَا لا تَرجُو أقرب منک لما ترجو به چیزی که بدان امید نداری نزدیک‌تر باش تا چیزی که بدان امید داری امیرالمومنین:غررالحکم،باب الرجاء ✍: سرهنگی بازنشسته و سالخورده در روستایی دور افتاده در انتظار مقرری است که باید از جانب دولت و به پاس خدمات ارزشمندش به او داده شود. او پانزده سال است که منتظر این مقرری است. یک سال قبل، پسر بزرگ‌اش آگوستینو به دلیل پخش اعلامیه‌های ضد دولت اعدام شد و حالا سرهنگ قصد دارد که خروس مسابقه‌ای او را به مسابقه برساند و از این قبیل پولی به دست آورد. اما فقر و بی‌پولی بر او چیره شده و در نهایت خروس را می‌فروشد. ?: مارکز در این رمان به شرح چیزفوق‌العاده نامحسوس اما حیاتی در زندگی انسان پرداخته:امید، در میانه ناامیدی. او شرح فردی را می‌آورد که امید«حق» اوست و او هم این حق را تا پانزده سال پاس داشته و ازش محافظت کرده اما ناگهان حالا با شرایطی مواجه شده که می‌خواهند«امید» او را ازش بگیرند اما او حتی آنچه که بهش امید داشته را هم نمی‌خواهد بلکه او فقط و فقط امید را می‌خواهد خود امید داشتن را و این حقیقتا یکی از نمونه‌های نادر شخصیت‌های ادبی است. زندگی سرهنگ روز به روز فلاکت‌بارتر و اوضاع‌اش وخیم تر می‌شود از طرفی فقر و از طرفی حس ظلمی که از سوی دولت، دولتی که تمام عمر خادم‌اش بوده مدام او را تحت فشار می‌گذارند تا فقط امید‌اش را از دست بدهد، خروس را بفروشد و زندگی‌اش را به تعادل برساند اما او هنوز دوست دارد که آن دولت را«خوب»بپندارد، به مرگ تنها پسرش فکر نکند و مسئله خروس را از مسئله حقوق عقب افتاده‌اش جدا کند اما مارکز خودش را از سیاست جدا نمی‌کند. نقدش را بر پیکر دیکتاتوری حاکم بر آمریکای جنوبی فرود آورده حرف‌اش را می‌زند. پیرمرد شکست می‌خورد و امید را برای همیشه از دست می‌دهد. پ.ن:اینکه یکی از درخشان‌ترین جمله‌های رمان را به عنوان تیتر استفاده کردم به این خاطر بود که تجلی شهوت پیرمرد صرفا به امید باشد. انتظار برای امید و حتی قربانی برای امید چرا؟ چون انتظار چیزای انتظار چیزای بزرگ آدمُ کوچیک نمی‌کنه. میکنه؟! #انتظار #امید #کسی_به_سرهنگ_نامه_نمی‌نویسد #گابریل_گارسیا_مارکز #مارکز #معرفی_کتاب #آمریکای_جنوبی #دیکتاتور #ناامیدی #مبارزه #اشک #داستان #ادبیات_لاتین
۴
۰
خواندن ۲ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/MePlusBook/%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%B8%D8%A7%D8%B1-%DA%86%DB%8C%D8%B2%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF-%D8%A2%D8%AF%D9%85%D9%8F-%DA%A9%D9%88%DA%86%DB%8C%DA%A9-%D9%86%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D9%86%D9%87%D9%85%DB%8C%DA%A9%D9%86%D9%87-hoa69gvztzer
/سِتْیْهَنْدِگْیْ(۷)/
/سِتْیْهَنْدِگْیْ(۷)/ یا /فضیلت تک‌گویی در عصر همسرایان/ ?: مَشغُولَةً عَنِ الدُّنيَا بِحَمْدِكَ وَ ثَنَائِكَ... غافل از دنيا به سپاس و ثنايت... فراز۸زیارت امین الله ✍?: از فجایع عصر حاضر نداشتن امکان برای«تنها»بودن یا به عبارت بهتر«فارغ بودن»از مسائل پست و روزمره است.سیستم‌ها(تمام‌شان حتی سیستم‌های تربیتی?)تدبیر شده‌اند برای سوق به سمت مشغولیت تمام وقت به مسائل پوچ و بیهوده. امروز این از اساسی‌ترین مشکل‌های ماست و بخش عظیمی از انرژی ما صرف جستن یک راه برون رفت است:ساعات کثیر و مبالغ هنگفتی که پای«تفریح»هزینه می‌کنیم.میل روزافزون و جنون‌آمیزمان به فضای مجازی و وابستگی هرچه بیشتر به آن(حتی در توالت) راه حل چیست؟ ?: خب،راستش راه‌های زیادی وجود دارد اما در رأس آن‌ها پرداخت هرچه بیشتر به خام‌ترین انتزاعیات است:عشق،ادبیات،موسیقی(نواختن)،فلسفه و… تمام این‌ها شدنی است و تمام‌شان هم ارضا کننده است اما در بین تمام این‌ها ما با مفهومی مواجه‌ایم به نام«عبادت»...مفهومی کاملا اصیل،کاملا خام و کاملا بکر و دست نخورده.در پروسه عبادت در بی‌واسطه ترین حالت ممکن خودمان را از قعر عدم تکامل به قعر تکامل ارتباط می‌دهیم. عبادت مانند یک ویروس درون زندگی رخنه کرده و براثر تداوم،آن را بازتعریف می‌کند.چیزی لذت‌بخش و روح افزا پس از فرایندی دردناک. مسئله اما استمرار عملی به قضیه است که خودش معلول ستیهندگی و ایستادگی در برابر جمعیت افراد و سیستم‌های متکی بر بیهودگی‌اند. اما خب اگر نخواهم شعار‌های گنده گنده دهم و کار را آسان کنم پیشنهاد می‌کنم از بدل شدن به قالب کار شروع کنیم. بله حقیقتا در ابتدای امر ورود به کاخ پرجلال اما مفتوح عدالت آن‌هم از دل مرداب بستهٔ روزمرگی ممکن نیست.اما برخلاف کلیشهٔ غالب، از تقلید می‌توان به عمل رسید. پیشنهاد من این است که ما در ابتدا شروع به کناره‌گیری کرده و کناره‌گیری را تمرین کنیم.از چه؟ از هر‌آنچه که به نظرمان مبتذل است: از روابط عاشقانهٔ بیهوده و سطحی از فست فود(یک غذای سطحی) از تفریحات سطحی از صحبت‌های بی‌سر و ته از سیگار از شهربازی از… و پیشنهاد می‌کنم که به لذات اصیل پناهنده شوید،لذاتی با فرایند‌های شدیدا ساده و بکر: مطالعه ادبیات تولید ادبیات پرداختن به هنر روضه رفتن زیارت قبور ائمه پناه بردن به طبیعت داشتن یک معشوقه با دست آب خوردن و… اگر شما هم سطحیات یا عُمقیات خاصی به نظرتان آمد بنویسید. پ.ن:در نمایش،تک‌گویی یکی از زیباترین و همچنین سخت‌ترین جلوه‌های درام است که کیفیتی فوق معنا به کار می‌بخشد و این مقدور نیست...مگر با حذف همسرایان _ #ستیهندگی
۳
۰
خواندن ۲ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%B3%D9%90%D8%AA%D9%92%DB%8C%D9%92%D9%87%D9%8E%D9%86%D9%92%D8%AF%D9%90%DA%AF%D9%92%DB%8C%D9%92%DB%B7-lperqt4wyoqc
حس خوشِ هیچ بودن
حس خوشِ هیچ بودن یا /چرا پایان تلخ واجب است؟/ عَرَفْتُ اللَّهَ بِفَسْخِ‏ الْعَزَائِمِ‏ وحَلِّ الْعُقُود خداوند را به وسیله فسخ شدن تصمیم‌ها گشوده شدن گره‌ها ونقض اراده‌ها شناختم جنگ کجاست؟چه وقت به جنگ فکر می‌کنیم؟اصلا چه وقتی متوجه جنگ می‌شویم؟ به نظرمان جنگ حقیقی ما با حقیقت آن‌جایی است که ما کاملا به شرایط و ضوابط حقیقت آگاهیم و سعی می‌کنیم با جهل خودمان(به صورت آگاهانه با آن بستیزیم)اما نکته‌اش اینجاست که در ۹۹٪مواقع اصلا این شکلی نیست. جنگ ما با حقیقت بدترین قسمت‌اش آنجا است که اصلا به مرحله«باور»ما نمی‌رسد.ما مدام در حال جنگیدن برای کنار زدن موانع پیش رویمان هستیم غافل از اینکه چه بسا آن موانع نه برای زدوده شدن بلکه خلق شدند برای هدف اصلی خود:«مانع بودن» حقیقت این است که حقیقت، گاهی در برخی از شاخه‌های شدیدا ناپیدا و درعین حال شدیدا حیاتی‌اش دارای موانعی است که دست علوم و منطق‌های مختلف از آن دور مانده نه اینکه با آن برخورد کند و بماند،نه.اصلا بدان نرسیده!آن‌ها همین موانعی‌اند که دقیقا خلق شدند برای کوبیدن هرچه محکم‌تر سر ما به سنگ. حالا سوال اینجاست: در این جنگی که نتیجه‌اش از پیش تعیین شده چه باید کرد؟ خب،قبل از هرچیزی به این برسید که هرچقدر هم سرشار از آن فیلم‌ها و کلیپ‌های صدتا یه غاز موفقیت باشید و هرچقدر که مادر مهربان‌تان قربان صدقه استعداد‌های ماورایی‌تان رفته باشد باز باید قبول کنید که در چندتا جنگ مهم این زندگی شما بازنده‌اید. و اصلا این جنگ‌ها برای همین خلق شده‌اند:اثبات بازنده بودن شما در برابر حقیقت(خداوند). راهکارش؟ رها شدن. در واقع اصلی‌ترین فایدهٔ این جنگ‌ها رهایی است. از چه؟ از توهم توانایی. از اینکه شما با آن استعداد‌ها و توانایی‌هاتان می‌توانید دنیا را و یا اصلا آن حیطه تحت تسلط‌‌تان و یا حداقل همان بدن مبارک‌تان کنترل کنید.نچ.این موانع سفت و سخت که مانند آب یخ زده درون شیار‌های سنگ یک‌دفعه و ناگهانی غافلگیرتان می‌کند،به شما می‌گوید که در برخی موارد نشانت می‌دهم قدرت حقیقی‌ات چیست بلکه در تمام موارد حواست را جمع کنی و بفهمی که هیچی نیستی و از توهم«منیت»خودت رها شوی. خدا می‌داند این رهایی و این به در آمدن از توهمِ «قادر مطلق»بودن خودمان چقدر لذت بخش،روح افزا و آرامش‌دهنده است. یکم تراژدی: شما بهرحال روزی بلاجبار از این توهم خارج می‌شوید،(خارج‌تان می‌کنند)منتها کمی تلخ است و برنده کسی است که خودش این پایان تلخ را بخواند ‌و بعدش شروع کند به سختن یک ادامهٔ شیرین. بُرد با شهید است. ___________ #جبر#ترازدی #جنگ #حقیقت #تلخ #مرگ #پایان_تلخ #رنج #غم #انسان
فلسفه
۲
۰
خواندن ۲ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%AD%D8%B3-%D8%AE%D9%88%D8%B4%D9%90-%D9%87%DB%8C%DA%86-%D8%A8%D9%88%D8%AF%D9%86-e4ret5gzv379
/گور رنگی عدالت/
/گور رنگی عدالت/ یا /نگاهی به کتاب(در واقع فیلمنامه)بچهٔ جابجایی نوشته مایکل استرکزینسکی/ ?: در بین دو فساد کلان اجتماعی باید یک کدام را انتخاب کرد:بی‌عدالتی یا بی‌نظمی و من به هیچ وجه نمی‌توانم یک جامعه بی‌نظم را در حال توسعه ببینم. گوته ✍?: در۱۹۲۸مادری که بچه ‌اش را به تنهایی بزرگ می‌کند و روزها سرکار می‌رود یک روز هنگام برگشتن از ماموریتی که روز تعطیل بدو داده بودند می‌بیند که پسر کوچکش«والتر»در خانه نیست او به پلیس گزارش داده و پلیس با بی‌خیالی با قضیه برخورد می‌کند.کریستین(مادر)به پیشنهاد و همکاری یک کشیش تصمیم می‌گیرد در رادیوی محلی به فعالیت پلیس اعتراض کند.پلیس تحت فشار،یک بچه که تنها کمی شبیه بچه اوست پیدا می‌کند اما این مهم نیست،مادر«باید»با فرزند جدیدش که تنها کمی شبیه کودک قبلی‌اش است کنار بیاید و دست از فعالیت علیه پلیس بردارد… ?: امام یه جا یه مطلب جالبی داشت:«هدف انقلاب ما این است که علیه عده معدودی از که طیبات این دنیا را محصور به خودشان کرده‌اند قیام کنیم...» صبح به صبح میریم سوپری و شیر تاریخ دار میهن،کرهٔ متوسط پاک و پنیر پگاه می‌خریم.ظهر ماست موسوی می‌خوریم و شام‌مون چیزی مرکب از روغن لادن و رب سید و...باشه اما دقیقا به موازات ما صبح یکی دیگه بلند میشه،نوکرش شیر تازه دوشیده از گاو ویلاشو براش میاره.نون تازه طبخ شده روستایی رو می‌زنه تو عسل۱۲۰٪… حواستون به این جابجایی هست؟ این جنایت بزرگ صنعت بود که تمام اون«طیباتی»که ما با کمی تلاش مثبت بهشون می‌رسیدیم و کیفیت زندگی‌مون رو ارتقا می‌دادن،از ما گرفت و ما رو دچار به چیز‌های واحدی کرد:یک واحد نان،دو واحد گوشت،سه واحد آب… کجای این معادله عوض شده؟ چه کسانی طیبات دنیا و اون چیزهای باکیفیت رو به خثدشون اختصاص دادن و ما رو قانع کردن به چیزی«شبیه»آن چیز قبلی؟! و تازه با برچسب تمیز و لذیذ«عدالت طبقاتی و اجتماعی» ما این فاصله را پذیرفته‌ایم اما نه به شکل کلیشه‌ای‌اش که در قرون وسطا بود ما در طی یک معامله،آن متاع با ارزش‌مان را طاق زدیم با چیزی که مضر است اما فقط«هست» و تازه،اعتراض‌مان عواقب دارد،تو دهنی دارد،حبس و تحریم دارد… مسئله ولی اینجاست که به بهانه تعادل پوشالی جامعه ما را وادار به عدالتی ساختگی و بدلی کرده‌اند عدالتی که از پیش تعیین و تدبیر شده… گور رنگی عدالت _______ #عدالت #بچه_عوضی #نابرابری #اختلاف_طبقاتی #شکاف_طبقاتی #معرفی_کتاب #کتاب_خوب #معرفی_فیلم #فیلم خوب
۱
۰
خواندن ۲ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%DA%AF%D9%88%D8%B1-%D8%B1%D9%86%DA%AF%DB%8C-%D8%B9%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%AA-hkwnxne3uigg
/سِتْیْهَنْدِگْیْ(6)/
/سِتْیْهَنْدِگْیْ(6)/ یا /چرا فئودالیسم دینی بهترین سیستم اداره جامعه است؟/ ?: کلمه لا إله إلّا اللّه حِصنی فمن دخل حصنی اَمِن من عذابی بشروطها و أنا من شروطها: لا إلهَ إلّا اللّهُ دژ و حصار من(خدا) است پس هرکس به دژ و حصار من داخل شود از عذاب من امنیت خواهد یافت، و این شروطی دارد و من(علی بن موسی الرّضا)یکی از آن شرط‌ها هستم. حدیث سلسله الذهب ✍?: در ویکی‌پدیا یقینا توضیح مفصلی در مورد فئودالیسم وجود دارد.اینکه این نظام سترگ،حاصل وابستگی کشاورز به زمین‌اش و همچنین ضعف بی‌اندازه او در تأمین دیگر امور زندگی‌اش موجب سلطه یک عده با اطلاعات و علم بیشتر از او بر او می‌شود و در نهایت پیروز این میدان هم ارباب است. اما یک مفهوم کلی‌تر هم هست که من آن را در اصطلاح من‌دراوردی«فئودالیسم دینی» خلاصه کرده‌ام. ?: بی‌شک، حالا و در قرن بیست و یک بر تمام ابناء بشر اثبات شده که به هیچ وجه خودش و جامعه‌اش نمی‌تواند تمام نیاز‌هایش را برطرف کند. او همیشه با نیاز‌هایی مواجه بوده که ورای قدرتش در برابرش ظاهر شده وآن هیمنة با شکوهی که در حیطه تحت تسلط‌اش ایجاد کرده را تنها با یک اشاره شکسته.من حرفم این است:بیایید این را مدل سازی کنیم و انطباق‌اش دهیم به همان فئودالیسم:نیاز ما رعیت‌های بی‌چاره به کسانی که علم و آگاهی بیشتری از ما دارند و در عین حال در این مدل پیشنهادی، هیچ نیازی هم به ما ندارند. خب، تقریبا می‌شود گفت بشریت از همان ابتدا تا الان نفس‌نفس زنان به دنبال خلق موجودی که از او برتر باشد دویده.چه در آن‌جایی که ذهن‌اش را به کار گرفته تا دستگاهی خلق کند که نیازهایش را برطرف کند و در عین حال دیگران را به اقرار به بزرگی‌اش وادارد چه آن‌جایی که هرجا سنگی دیده سر تعظیم فرود آورده. پس بلاشک ما به این برتر نیاز داریم. ما در نظام دینی خودمان(تشییع)معتقد به این امر هستیم که اهل بیتی وجود دارند که در بسیاری از اوقات به ما کمک‌های حیاتی می‌کنند و اگر ما روز به روز اعتقادمان را بهشان بیشتر کنیم کمک‌های آنان بیشتر در حوزه انتزاعیات انجام می‌شود و ما اوج این انتزاعیات را«شفاعت» می‌نامیم. به طور خلاصه:اگر به رابطه‌مان با اهل بیت دقیق‌تر نگاه کنیم در نهایت پایبندی ما به امرشان وارد نوعی از فئودالیسم مثبت می‌شویم. جایگاه‌ها همه درست است: ما بی‌چارگان، ما رعیت‌ها، ما غلامان...و آن شاهان،امامان،معصومان...و این تن دادن خودش شکستن آن نظام اخته است که دو سه قرنی است بشریت را سرکار گذاشته آن دموکراسی مزخرف را می‌گویم! _________________ #اشک #ستیهندگی #اهل_بیت #انسان #خدا #پرستش #تفکر #فئودالیسم #کارگر #ارباب #امام_حسین
۱
۰
خواندن ۲ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%B3%D9%90%D8%AA%D9%92%DB%8C%D9%92%D9%87%D9%8E%D9%86%D9%92%D8%AF%D9%90%DA%AF%D9%92%DB%8C%D9%926-a65anhkeo9tf
/انسان،همان تصادف آهنگین است/
/انسان،همان تصادف آهنگین است/ یا /نگاهی به رمان خانوادهٔ تیبو اثر روژه مارتن دوگار/ ?: . در سوسیالیسم مارتن دوگار هیچ چیز ساده‌لوحانه‌ای نیست. وی به این عقیده نمی‌رسد که سرانجام روزی فراخواهد رسید که کمال در تاریخ تجلّی کند. . . . به هیچ چیز جز بشر یقین نداشتن و دانستن که بشر هم چیزِ چندانی نیست دردی است که سر تا سر اندام این اثر را که با این حال بسیار قوی و پرمایه است فراگرفته . . آلبر کامو، به ترجمهٔ فارسی منوچهر بدیعی ✍?: خانوادهٔ تیبو یکی از معدود شاهکا‌های سیاسی تاریخی قرن بیستم است که با موشکافی هرچه تمام‌تر می‌خواهد یک«انسان»با معنا از دل حوادث بیرون بکشد اما همیشه و همیشه ناامید می‌شود. این مجموعه چهار جلدی که برای اولین بار در سال۶۸و با ترجمه ابولحسن نجفی در ایران منتشر شد در واقع«ناشی»از هشت بخش سترگ یا هشت کتاب است که هر ازچندگاهی سعی می‌کنم تکه تکه داستان را اینجا توضیح دهم. ?: خب، اگر بخواهیم این را مقدمهٔ شروع یک سلسله متن درمورد تیبو در نظر بگیریم پس باید این را مقدمه و چیزی اجمالی بدانیم فلذا: شعار زیبای مارتن دوگار در هنگام خواندن بیانیهٔ نوبل‌اش به خوبی در اثر منعکس شده. دوگار،حوادث،اتفاقات،شرایط و احساسات را می‌شکافد تا پیش رود و اندکی انسان استخراج کند.خانواده تیبو ماجرای یک خانواده و متعلقات آن است نسبت به وقایع مهم نیمه اول قرن بیستم(و مهم‌ترین‌اش جنگ جهانی اول)دو محور اصلی داستان ژاک و آنتوان هستند. ژاک یک شرور و آنتی‌گونیست به تمام معنا است که سعی دارد به هر قیمتی شده تغییر و اصلاحی در جامعه پدید آورد. آنتوان اما پزشک مشهوری است که نقش اجتماعی‌اش را تابعانه می‌پذیرد و با همت هرچه تمام‌تر می‌کوشد… (راستش هرچه فکر می‌کنم نمی‌دانم ته متن را چطور ببندم حقیقتا چیز گولاخی است و حدود یک خروار کلمه می‌طلبد) اجمالا همین را داشته باشید که خانوادهٔ تیبو یک تلاش خوب و قابل قبول در راستای کشف انسان و مسائل فلسفی مربوط به اوست.البته ناگفته نماند که در برخی جاها به دلیل عدم رعایت برخی ملاحظات شدیدا لنگ می‌زند اما در همان بدو ورود شناخت کلی خوبی از انسان به شما می‌دهد: اینکه انسان، در ابتدا،یک تصادف آهنگین است. (به خودم تبریک میگم که موفق شدم ته متنُ ببندم) ____________________ #خانواده_تیبو #روژه_مارتن_دوگار #انتشارات_نیلوفر #معرفی_کتاب #کتاب #کتاب_خوب #انسان #انسان_شناسی
کتاب
۵
۲
خواندن ۲ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86%D9%87%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D8%AF%D9%81-%D8%A2%D9%87%D9%86%DA%AF%DB%8C%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-dcyqevuxldwm
/سِتْیْهَنْدِگْیْ(5)/
/سِتْیْهَنْدِگْیْ(5)/ یا /عشق نوجوانی، این ضروریِ مُضِر/ ?: ومِن آيَاتِه أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُون و از نشانه‏ هاى او اينكه ازخودتان همسرانى براى شما آفريد تا بدانها آرام گيريد و ميانتان دوستى و رحمت نهاد آرى در اين براى مردمى كه مى‏ انديشند قطعا نشانه‏ هايى است. روم21 ✍?: شاید با یکسری استدلال چینی بتوان بهترین دوره و بهترین نوع عاشقی را به عشق در دوران نوجوانی منصوب کرد. اینکه افراد انعطاف فوق‌العاده‌ای در پذیرش یکدیگر دارند،اینکه تحمل زیادی نسبت به بد و خوب هم دارند،اینکه ملاحت و سبک عقلی بیشتری دارند،اینکه مهلت خاطره سازی بیشتری دارند،اینکه نزدیک‌تر، همصداتر، و هم‌زبان‌تراند.اینکه برای هم تازه‌تراند،معصوم‌تر‌اند،زیبا‌تر‌اند،خواستنی‌تر‌اند.البته بماند که این عشق و ازدواج بی‌خطر هم نیست اما اگر اندکی تعهد بَرَش آمیخته شود درست می‌شود چیزی شبیه یک کیک شکلاتی تلخ،جستجویی تلخ برای آن مایع غلیظ و محشر وسط ماجرا! ?: اما بیش از هرچیزی نظر مولف بر بی‌احتیاطی و دیوانگی این نوع عشق است. عشق در دوران نوجوانی(یعنی حدود 15تا20 سالگی)خواه ناخواه آغشته به دیوانگی است.جنونی شیرین و دلچسب. شیطنتی عیان.به عقیده مولف این جنون،خودش از بزرگترین عوامل رشدی است که حدود یک قرن می‌شود از بشر دریغ شده،این تونل رنگارنگ و پرماجرا که آن بمب ویرانگر را در آغوش یک بمب ویرانگر دیگر به تعادل روحی و روانی می‌رساند و تله‌ای می‌شود برای هیجانات نامعقول و آزمایش‌های شکست خورده هوش هیجانی. عشق دوران نوجوانی نه تنها خوب بلکه واجب است(منظور مولف از عشق همان رابطه منجر به وصال است نه بی‌بند و باری چهارپاگون!) و این قید واجب بودن در ادامه می‌آورد که:«عشق دوران نوجوانی نه تنها واجب است بلکه نوعی ستیز با جهان مدرن امروز است. جهانی که برایش چیزی جز جاذبه جنسی در روابط بین دو جنس مخالف تعریف نشده. جهانی که آکنده از بوی گند شهوت‌زدگی است.»در این دنیا، عشق پاک نوجوانی، یک جنون زیباست. یک ستیز تمام عیار... یک ضروریِ مُضِر، لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا... پ.ن:وی همچنین افزود: نگارنده این سطور شخصاً به دلیل ملاحظات دینی و سیاسی تاکنون عشق نوجوانی را تجربه نکرده و از این بابت متاسف است.اما شما هم قطعا آن عروسک‌پوش‌های تبلیغی رستوران‌ها را که غذای لذیذی را تبلیغ می‌کنند دیده‌اید درحالی که شدیداً گرسنه‌اند. ________________ #ستیهندگی #نوجوان #نوجوانی #عشق #عشق_نوجوانی #مبارزه #اشک #سِتْیْهَنْدِگْیْ
فلسفه
۳
۰
خواندن ۲ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%B3%D9%90%D8%AA%D9%92%DB%8C%D9%92%D9%87%D9%8E%D9%86%D9%92%D8%AF%D9%90%DA%AF%D9%92%DB%8C%D9%925-mm9z9oelrbgj
نام:محمدحسین
نام:محمدحسین نام:محمدحسین نام خانوادگی:مهدیقلی نام مستعار:اشک نام پدر:حاج فاضل سال تولد:۲۲/۰۲/۱۳۸۱(با افتخار،یک دهه هشتادی) اصالت:اجدادم اهل ری بودند.انشاءالله من هم. پیشه:نوشتن و فروختن نوشته‌ها حزب سیاسی:طرفدار جمهوری کلمات آزادی بخش. و فدائی شعار:کل الاسلام، سیاسة پ.ن:شخصی با این هویت امروز خوشحاله. چرا؟ چون امروز تونستم یک کنش انجام بدم. یک کنش سیاسی. شاید بنابه دلیل برخی مجهولات ضمنی‌ام،دموکراتیک بودن قضیه کمی شل شود اما دست آخر دستی به ضریح«قهرمان بودن»رساندم. قوی بودن، این بزرگترین اصل زندگی‌ام از شب فوت پدرم تا حالا است. حالا و در این برهه فهمیده‌ام که تمام معادلات روی همین پاشنه می‌چرخد:«قدرت» قدرت آن‌جایی است که در محضر مقدس‌اش افراد روی حقیقی خودشون رو نشون می‌دند. قدرت جایی است که تکلیفِ سرگردان دوست و دشمن را روشن می‌کند. قدرت هویت است و سیاست،باب قدرت. من خوشحالم که امروز به زیارت حضرت«قدرت»رفتم و توفیقی داشتم تا مصافحه‌ای با جناب‌اش داشته باشم. از این بابت خوشحالم خیلی خوشحال. زیارتم قبول ۲۸/۰۳/۱۴۰۰_جمعه #من #کاردرست #کار_درست #انتخابات_۱۴۰۰ #رای_اولی #دهه_هشتادی
سیاست
۳
۰
خواندن ۱ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86-jqu6vscvmlbg
/این عنصرِ مسمومِ حیاتی/
/این عنصرِ مسمومِ حیاتی/ یا /نگاهی به رمان:(پول و دیگر هیچ) اثر جورج اورول/ ?: هنگامی که درآمد انسان از حد معینی کاستی بگیرد، پژمردگی فکری و روحی امری گریز ناپذیر است. ایمان، امید و پول. تنها یک قدیس می تواند دوتای اولی را بدون داشتن سومی بدست آورد. ✍?: گوردون کامستاک، شاعر و یک آرمان‌گرا است. او تصمیم دارد که با «پول» به تمام اشکال ممکن مبارزه کند و زندگی‌اش را برپایه چیز‌ی غیر از آن بنا کند. او وارده یک زندگی فقیرانه و تهی از پول می‌شود و حتی حق الزحمه هنگفتی که از چاپ شعر‌هایش در روزنامه به دست می‌آورد را می‌سوزاند. اما اتفاقات طوری پیش می‌روند که در نهایت او تسلیم پول شده و آن را می‌پذیرد. ?: این رمان یک آزمایش جالب اما مزخرف است. من نویسندگانی همچون کنوت هامپسون را در ساخت و پرداخت موقعیت‌های عجیب و غریب‌تر از این تحسین می‌کنم. مگر نبود«گرسنگی»با آن شخصیت معرکه‌اش… اما اینجا ارول به شرح فروافتادن شخصیت اصلی‌اش در انتهای سیستم جاری در زندگی آمریکایی می‌پردازد اما نکته‌ای که این اثر را بی‌کیفیت می‌کند «احمقانه»بودن این سقوط است. اینکه شاعر قصه به طور کامل و دقیق به«جستجو» نمی‌پردازد تا راه صحیح برخورد با پول را پیدا کند… و در نهایت … (راستش این رمان به قدری مزخرفه که توانایی نوشتن ادامه متن رو ندارم)
۱
۰
خواندن ۱ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%B9%D9%86%D8%B5%D8%B1%D9%90-%D9%85%D8%B3%D9%85%D9%88%D9%85%D9%90-%D8%AD%DB%8C%D8%A7%D8%AA%DB%8C-e99rlnimbixe
/سِتْیْهَنْدِگْیْ(۴)/
/سِتْیْهَنْدِگْیْ(۴)/ یا /چگونه با گریستن به نبرد با ابتذال برویم؟/ ?: إذا تَناهَى الغَمُّ انقَطَعَ الدَّمعُ . هر گاه غم به اوج رسد ، اشك قطع مى شود . امیرالمؤمنین_(منبع را پیدا نکردم) ✍?: ساده‌ترین معنایی که من و شما از«ابتذال» می‌شناسیم، همان تهی و خلع شدن از معنا است. دربرخی موارد مسخ شدن را هم مترادف با ابتذال دانسته اند اما الا ای حال آنچه که واضح و مشخص است این است که ابتذال متضاد(و اصیل‌ترین متضاد)با معنا است. سیستم‌ها و جریانات امروزهٔ زندگی اجتماعی و خصوصی ما مبتنی بر روش‌های استثمار نوین نئولیبرالیسمی است که اولین هدف‌اش را تسلط بر حقیقت وجودی ما و انهدام و انهزام آن تعریف کرده. در این سیستم، اصلی‌ترین جزء تکرار است. تکراری که نظم آهنین خودش را به ما تحمیل می‌کند و ما را از خودمان باز می‌ستاند:صبح‌ها بلند می‌شود؛ سرکار می‌رود غروب بر‌می‌گیردد،می‌خوابد و تمام صبح‌های دیگر این را تکرار می‌کند. ما بر اثر تکرار ناخواسته دچار اطاعت و تبعیت ناخواسته می‌شویم و این تبعیت در انتهای خودش بردگی بی‌رحمانه‌ای را برای ما به ارمغان می‌آورد. در نهایت ما، در اوج ناتوانی و پیری‌مان در صحرای دهشتناکی که برای‌مان تعبیه کرده‌اند رها می‌شیویم تا بمیریم: پوچی ?: حال، چگونه باید با این ابتذال جنگید، در برابرش ایستاد و حتی نابودش کرد؟! در روایتی که آوردم فرمود وقتی غم به انتهای رسد اشک ریختن ممکن نیست. حالا بیایید کمی با این کلمات بازی کنیم: انتهای غم، آنجایی است که ما پدیدهٔ سترگِ «سعه صدر» آشنا می‌شویم. آنجایی که قلب ما آنقدر وسیع می‌شود تا بخش‌هایی از حقیقت در آن آرام گیرد. این واقعه عظیمی است ودر حالت معمول این اتفاق در لحظات پیش از مرگ رخ می‌دهد. آنجایی که به تمامی از دنیا دل می‌بریم و به تمامی ناامید می‌شویم و امید حقیقی از آنجا در ما«بروز»می‌کند. حالا ما برای رسیدن به این نقطه، برای رسیدن به«انتهای غم»باید سوار بر وسیله‌ای از مرز‌های عادت بگذریم و انقلاب کنیم. این مرکب چیست؟ … «اشک»،این مرکبِ بلند بالا اشک است که راکب خود را از خرد شدن احساساتش در پس موج‌های روزمرگی نجات می‌دهد. این اشک است که ما را به انتهای غم و ناامیدی می‌رساند. و این آمادگی، آزادی است. ستیهندگی با بردگی نبرد با ابتذال! … «اشک» _________________ #اشک #ابتذال #معنویت #انسانیت #آزادی #غم #رنج #پوچ #حقیقت #مرگ
۱
۰
خواندن ۲ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%B3%D9%90%D8%AA%D9%92%DB%8C%D9%92%D9%87%D9%8E%D9%86%D9%92%D8%AF%D9%90%DA%AF%D9%92%DB%8C%D9%92%DB%B4-anhaavkivecj
/ و در زیر آن سرپوشیده حوادثی واقع شد /
/ و در زیر آن سرپوشیده حوادثی واقع شد / یا / چرا حسن بن علی(ع) وارث یک فاجعه بود؟ / ?: در زیر آن«سرپوشیده» حوادثی واقع شد که برانگیزنده‌ی احساسات نهانی و پدیدآورنده‌ی کج‌روی‌ها گشت. امواج تمایلات و خواسته‌هایی به هر سو پرآکنده شد، همچون شاخه‌های خابرنی سبز و نورسیده، و پر از تیغه‌های خار و پرآفت. _بولس سلامه_(شاعر و ادیب مسیحی و از اردتمندان اهل بیت) ✍: حقیقتا هنوز که هنوز است فاجعه‌ای بر مصیبت شهادت پیامبر اسلام پیشی نگرفته و هنوز دل‌های روشن در‌حال گداختن در داغ اویند. اما شاید نوشته باشم که فاجعه‌ای بر این مصیبت پیشی نگرفته ولی می‌توان گفت که فاجعه‌ای در سطح آن و به کمیت و کیفیت آن رخ داد و آن هم فاجعه غصب خلافت و کورفهمی امت اسلامی بعد از رسول الله(ص) بود. حسن بن علی(ع) بعد از امیرالمومنین(ع) وارث حمل این فاجعه بودند و من شرح را از آغاز بیعت مردم با ایشان در کوفه آغاز می‌کنم: "آن روزی که کوفه با امام حسن بیعت کرد، تمامی عناصر موجود در آن، که در کمتر موضوعی وحدت نظر می‌یافتند، در موضوع بیعت با آن حضرت متفق و هماهنگ شدند."_صلح امام حسن/75 در تاریخ هست که مردم کوفه مردمی بسیار لجوج و کم فهم بوده و از طرفی بیشترین میزان ایمان در آنها یافت می‌شد. این شرایط شاید از دردناک ترین چهارچوب‌هایی باشد که یک رهبر و مدیر کلان باید آن را به دوش بگیرد و حمل کند. این ظلم سترگ در پیشگاه امام حسن مجتبی بسیار قوی‌تر از زمان پدرش بروز کرد و این درد جانکاه انعکاسی چند برابر پیدا کرد. ?: اما به راستی فاجعه از کجا می‌آید؟ و چگونه بر متقین و رهبران صالح جامعه تحمیل می‌شود؟ در تاریخ آمده که بزرگترین عنصر شکل‌گیری فاجعه سقیفه بی‌اعتنایی مردم و بی‌خیالی‌شان بود. از همین‌جا می‌شود فهمید که«فاجعه» درست هنگامی شکل می‌گیرد که افراد یک جامعه از دغدغه و از تعمق در مسائل«تهی» شوند. همین تهی بودن بستر نفوذ فاجعه را فراهم آورده و در موقع مناسب خودش را بر رهبر و مدیر جامعه تحمیل می‌کند. سرانجام جامعه در این فاجعه فرومی‌غلتد و هویت خودش را از دست می‌دهد. متقن‌ترین چیز برای نابودی فاجعه، افزایش تعمق افراد در مسائل سترگ سیاسی و اجتماعی است. دغدغه مندی و پیگیری آنان،«هویدا کننده» است و این هویدایی نفس خنکی است که پیکره زندگی دینی ما را از فاجعه حفظ می‌کند. علاوه براین، نگرشی عمیق بر مسائل جدی زندگی مانند: مرگ، جاودانگی، شادی و... ما را از فاجعه محذور و محفوظ می‌دارد.(و این میسر نیست مگر به کمک فلسفه) فاجعه همان«سرپوشیده» که در زیر آن، حوادث واقع می‌شوند... #امام_حسن_مجتبی #امام_حسنی_ام #یا_حسن #حسن_بن_علی #عزیز_بن_عزیز #فاجعه #سیاسیت #دغدغه #سقیفه #امیرالمومنین #دوشنبه_های_امام_حسنی
مذهبی
۲
۰
خواندن ۲ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D9%88-%D8%AF%D8%B1-%D8%B2%DB%8C%D8%B1-%D8%A2%D9%86-%D8%B3%D8%B1%D9%BE%D9%88%D8%B4%DB%8C%D8%AF%D9%87-%D8%AD%D9%88%D8%A7%D8%AF%D8%AB%DB%8C-%D9%88%D8%A7%D9%82%D8%B9-%D8%B4%D8%AF-chgrmimah5m1
/رستاخیز ذره‌ها/
/رستاخیز ذره‌ها/ یا /نگاهی به نمایشنامهٔ آن‌سوی افق اثر یوجین اونیل/ ?: گفتند: پروردگارا! چگونه پيوسته به ياد تو باشم؟ اي احمد! خود را دور بدار از اين كه همچون كودك باشي كه چون به سبز و زرد بنگرد دوست بدارد و چون چيزي از شيرين و ترش به او دهند فريب خورد. _ارشاد القلوب_ ✍?: در فراسوی افق یک خانواده آمریکایی با دو پسر را داریم(از قضا وقتی که نگارنده این متن را می‌نویسد اسم هر دو را فراموش کرده) پسر کوچکتر دارای روحیهٔ شاعرانه است و بنا دارد تا با دایی‌اش که ملوان است به سفر‌های دور و دراز دریایی برود و در نهایت نویسنده شود اما برادر بزرگتر عاشق مزرعه خانوادگی‌ است و تمام وقت در آنجا کار می‌کند و می‌خواهد که بعد از پدر مدرسه را اداره کند. اما طی یک اتفاق ساده همه‌چیز برعکس می‌شود. پسر کوچکتر متوجه می‌شود که دختر مورد علاقه‌اش او را دوست دارد. دختری که همیشه با پسر بزرگتر معاشر بوده. پسر کوچک‌تر از رویاهایش چشم می‌پوشد و در مزرعه می‌ماند و پسر بزرگتر همراه دایی‌اش به سفر‌های دریایی می‌رود. به دلیل روحیه‌های متضادشان هیچ‌کدام به درد مسیر انتخابی‌شان نمی‌خورند و تراژدی، بر سر آنان فرود می‌آید. ?: رویاهای ما، آن خیالِ با شکوه رسیدن ما به چیز‌های با شکوه، اولین بنای حرکت‌های طولانی مدت‌ ماست. ما رویای فتح یک کشور را داریم پس شروع به بسیج یک لشکر می‌کنیم، ما رویای فتح علم را داریم، پس شبانه روز درس می‌خوانیم...رویاها، غریزی‌ترین جزء انتزاعی زندگی ما هستند که اتفاقا چه بسا بایست بهشان اعتماد کرد. اما نکته اینجاست که هیچ‌وقت نباید فریب‌شان را خورد. اعتماد به این رویا‌ها، پی‌گیری مصرانهٔ آن‌ها است. باید دنبال آن استعداد و آن«خوش آمدن» برویم. این باعث جنبش و تحول ما ذره‌های ناچیز می‌شود در عین ناچیز بودن‌مان. رویاهای ما رستاخیز ماست. اما اینجا مسئلهٔ دیگری که وجود دارد این است که رویاها را باید وصل کرد به ایدئولوژی‌ها،نقشه‌ها، تجربه‌ها...خدا می‌داند چه رنگ‌ها و مزه‌هایی رویای آدم‌ها هستند و باید ازشان گذشت. گذشتن از بسیاری از رویاها اعتراض ماست به آنچه که باعث تشکیل این رویاهاست. و این اعتراض هم در نوع خودش یک رستاخیز عظیم است. رستاخیز ذره‌ها.
۱
۰
خواندن ۲ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%B1%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AE%DB%8C%D8%B2-%D8%B0%D8%B1%D9%87-%D9%87%D8%A7-fug5je6s7csr
/سِتْیْهَنْدِگْیْ(۳)/
/سِتْیْهَنْدِگْیْ(۳)/ یا / هنر،جاودانگی و دیگر هیچ/ ?: آندره مالرو می‌گوید:«هنر تنها پدیده‌ای به شمار می‌آید که در برابر مرگ مقاومت می‌کند». کمی بیاندیشیم... چیست که درمقابل مرگ مقاومت می کند؟  تردیدی به خود راه ندهیم، یک مجسمهٔ کوچک گلی پنج هزار ساله را در دست بگیریم تا درک کنیم پاسخ مالرو بی‌شک درست بوده است. هنر همان چیزی است که بیشترین مقاومت را در مقابل  مرگ از خود نشان می‌دهد. دلوز ✍?: همهٔ ما بخش قابل توجهی از عمر پر تفصیل‌مان را به تفکر من باب جاودانگی می‌گذرانیم. وقتی که در انتهای درس خواندن، به کسب شهرتی جهانی در علم و ماندگاری ابدی می‌اندیشیم. وقتی که هنگام تلاش برای کسب ثروت رویای تسلط بر بازار و شهرت عالمگیر را داریم. و یا حتی وقتی در حالتی از زندگی مشترک، مشغول تلاش فراوان هستیم و به ازدیاد خودمان و تثبیت نام‌مان در این جهان می‌اندیشیم. ما همه بخش کثیری را به این دغدغه می‌گذرانیم: «چگونه ماندگار شویم؟» ?: راستش من خیلی گشتم و حقیقتا چیزی برتر از آنچه که دلوز(این فیلسوف متحیر) نقل می‌کند نیافتم، هنر، تنها رمز جاودانگی و ماندگاری است. اگر شما توانایی خلق حقیقت به شکلی جادوگون را داشته باشید شما موفق به خلق یک اثر هنری شده‌اید و این اثر نمایندهٔ حقیقتِ منتشر شده از شماست. پس می‌ماند. چرا؟ چون حقیقت می‌ماند. البته در تعریف هنر احتیاج به بحث‌هایی بیش از این‌ها داریم. اینکه گفتم«جادویی» در واقع یک تعبیر غربی بود. عبارت اسلامی جادو، همان خداوندگاری است که در اثر هنری بروز می‌کند. شما اگر به غالب هنر دربیایید، برای همیشه ماندگار خواهید شد.همنی ماندگاری خودش یک اعتراض است. اعتراض،ایستادگی و استقامت در دنیایی که به هر نحو، کمر بسته به ایدئولوژی:«باد ما را خواهد برد.» استقامت بر حقیقت در این دنیا جز از راه هنر ممکن نیست و این ایستادگی، جاودانگی حقیقی است، کافی است یک مجسمه کوچک گلی پنج هزارساله را در دست بگیرید. ___________
هنر
۱
۰
خواندن ۱ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%B3%D9%90%D8%AA%D9%92%DB%8C%D9%92%D9%87%D9%8E%D9%86%D9%92%D8%AF%D9%90%DA%AF%D9%92%DB%8C%D9%92%DB%B3-cif38bji7p3u
/روان اما رقت انگیز/
/روان اما رقت انگیز/ یا / نگاهی به داستان کوتاهِ آموندسن اثر آلیس مونرو / ?: اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَینَکمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ کمَثَلِ غَیثٍ أَعْجَبَ الْکفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یهِیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یکونُ حُطاماً وَ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِیدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ بدانید زندگی دنیا تنها، بازی و سرگرمی و تجمل پرستی و تفاخر در میان شما و افزون طلبی در اموال و فرزندان است. همانند بارانی که محصولش کشاورزان را در شگفتی فرو می برد، سپس خشک می شود بگونه ای که آن را زردرنگ می بینی، سپس تبدیل به کاه می شود و در آخرت یا عذاب شدید مهیا شده است و یا مغفرت و رضای الهی، و بهر حال زندگی دنیا چیزی جز سرمایه ای برای فریب نیست. حدید/۲۰ ✍?: ویوین هاید، زن جوانی است که در بحبوحه جنگ جهانی دوم به مدرسه شبانه روزی بچه‌های سل‌دار آمده تا تدریس کند. آقای فاکس مدیر مدرسه مردی است با فاصله سنی زیاد از او که دلبسته‌اش شده و از او خواستگاری می‌کند. پس از گذشت مدتی از با هم بودن‌شان و درست پیش از مراسم عقد آقای فاکس از زیر این ازدواج شانه خالی کرده و ویوین هاید برای همیشه از آن شهر می‌رود. شاید پلات داستان با توضیح و توصیف من قدری ساده به نظر برسد اما حقیقت این است که داستان درست همین‌قدر ساده و بدون تعلیق است. داستانی رها و بی‌قید(مؤلفهٔ اصلی تمام داستان‌های مدرن)اما با حرف‌های مهم! در آموندسن ما شاهد جریان یافتن زندگی عادی و روزمره در کنار جنگ هستیم یک روال به شدت ملالت‌بار و منظم.شخصیت اصلی داستان می‌کوشد روز به روز خودش را بیشتر با این چرخه هماهنگ کند اما مسئله علاقه آقای فاکس به او تا حدود این چرخه را برهم می‌زند. توصیفات و ساختار داستان طوری تنظیم شده، که ما با این تداخل، بی‌تابانه معطل بازگشتن روال اصلی هستیم و این علاقه را به نوعی مزاحم دریافت‌مان از داستان می‌دانیم و نویسنده که به خوبی به این مطلب آگاه است مخاطب‌اش را ارضا می‌کند. ?: تکامل مخاطب آن‌جایی اتفاق می‌افتد که داستان تمام می‌شود و به کلیت ماجرا نگاهی دوباره می‌اندازد. به خارج شدن زندگی از روال‌اش که این هم در واقع جزئی از زندگی است.اینکه چقدر ما آن تغییر را مهم می‌پنداریم در حالی که آن‌هم یک روال معمولی و مسخره در دنیاست… حرف داستان یک چیز است: زندگی و تغییرات‌اش همیشه«عادی»می‌شود، چون روان‌ است. روان اما رقت انگیز، إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ...
۱
۰
خواندن ۲ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%85%D8%A7-%D8%B1%D9%82%D8%AA-%D8%A7%D9%86%DA%AF%DB%8C%D8%B2-k0ss5rbmwk3y
/ به راستی چه چیزی مانع اراده‌ها است؟ /
/ به راستی چه چیزی مانع اراده‌ها است؟ / یا / نگاهی به تراژدی مدرن در داستان عربیِ جویس / ?: عرفت الله سبحانه بفسخ العزائم و حل العقود و نقض الهمم خداوند را به وسیله فسخ شدن تصمیمها گشوده شدن گره ها و نقض اراده ها شناختم. نهج البلاغه کلمات قصار شماره 250. ✍: داستان کوتاه عربی نوشته جیمز جویس نمود جالب و بدیعی از تراژدی است. بدیع، هم در فرم و هم در محتوا. در داستان مدرن ما همواره با این موقعیت مواجه‌ایم که شخصیت اصلی، اراده می‌کند بر انجام کاری و با آماده کردن تمام شرایط و برطرف کردن تمام موانع شروع به پیش رفتن به سمت آن هدف می‌کند اما سر بزنگاه و در در موقعیت تعیین کننده، اتفاقی که «هیچ» ریشه مشخصی ندارد سر رسیده و شخصیت را ناکام می‌گذارد. عربی شرح ماجرای نوجوان تازه بالغ شده‌ای است که عاشق خواهر یکی از دوستانش شده و سعی می‌کند برای جلب نظر او، شی مورد علاقه‌اش را برایش بخرد. او راه می‌افتد و به بازار می‌رود اما درست هنگامی که آماده است تا آن هدیه را بخرد بازار تعطیل شده و او ناکام می‌ماند. ?: در واقع در داستان غیر معمول جویس که بسیاری از عامه و حتی خاصه ممکن است آن را بی سر و ته بخوانند، جلوه بسیار مهمی است که ما را کمی بیشتر به سمت تامل در تجربه‌های فراروانی‌مان سوق می‌دهد: حضور سرزده یک«اتفاق» اتفاقی که ما علل ریاضی و عینی‌اش را نمی‌دانیم و یا حتی آن را برطرف کرده‌ایم اما ناگهان چیزی نادیدنی و غیرقابل محاسبه، بسیار ساده و روان بدون اینکه ببینیم‌اش سر راه‌مان سد می‌شود. آیا باید با این پدیده مبارزه کرد؟ شما اگر راهی احمقانه‌تر از این می‌شناسید بگویید؟ #تراژدی #اتفاق #جیمز_جویس #خدا
فلسفه
۳
۰
خواندن ۱ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%A8%D9%87-%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D8%AA%DB%8C-%DA%86%D9%87-%DA%86%DB%8C%D8%B2%DB%8C-%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%B9-%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D9%87%D8%A7-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-d4zmhgmghbuw
/ملتِ شریفِ انقلابی(همان سگِ ولگردِ بی‌ سر و پا)/
/ملتِ شریفِ انقلابی(همان سگِ ولگردِ بی‌ سر و پا)/ /ملتِ شریفِ انقلابی(همان سگِ ولگردِ بی‌ سر و پا)/ یا /نگاهی به رمانِ«قلب سگ» نوشتهٔ میخائیل بولکاکف/ ?: یک دانشمند و جراح بسیار موفق به نام فیلیپ یک روز سگ ولگردی به نام شاریک را در خیابان ملاقات و با سیر کردنش، او را مرید خود می‌کند. او سگ را به خانه برده و پس از یک جراحی عجیب هیپوفیز یک انسان مرده را به جای مغز سگ پیوند می‌زند. نتیجه: سگی که انسان است یا به عبارتی انسانی که قلب سگی دارد. سگ آرام آرام تغییر شکل داده و مانند آدم‌ها می‌شود لباس می‌پوشد و وارد اجتماع می‌شود. او هیچ کاری بلد نیست و تمام نعمات و آموخته‌هایش را از ارباب‌اش(یعنی فیلیپ)دارد. اما او باز هم یک سگ است. او بی‌ادب است و آداب معاشرت نمیداند.از همه بدتر او معتقد است باید همه‌چیز برابر و یکسان باشد...پس از مدتی فیلیپ که می‌بیند شاریک کاری جز خرابکاری انجام نمی‌دهد تصمیم می‌گیرد این پیوند را برگرداند و شاریک برای همیشه یک سگ بماند. ✍?: بوگاکف در این اثر که آن را چند ماه بعد از مرگ لنین نوشت آشکارا به استهزا انقلاب و ملت انقلابی و آرمان‌های انقلابی و اللخصوص آرمان‌های مارکسیستی و ملت انقلابی شوروی پرداخت. او در این رمان تمثیلی از تمام انقلاب‌های نوین جهانی ارائه داد:ارباب و مرد دانایی که یک عده بی‌چارهٔ درحال مرگ را نجات داده و آنان را به سطح عالی جامعه می‌آورد اما پس از مدتی با فساد، تنبلی، گرانی،. پارتی بازی و سایر عوارض توده مواجه می‌شود. آنگاه بسیار خودخواهانه به دفاع از سیستم فئودالی و سلطنت بی‌چون و چرای اقویا و بورژوا‌ها پرداخته و یک ارباب مستبد و متکبر را تنها راه اداره و مهار این توده می‌داند. بیه عبارتی شاید ما اصلا رمانی به این قوت نداشته باشیم که به این غرایی از بورژوازی  و استثمار دفاع کرده باشد. و انقلاب و انقلابیون را تا این حد ناتوان و موهن نشان داده باشد. ?: راستش در کنار نگاه به این کتاب مطلب دیگری‌ هم هست که از همین قلم تراوش می‌کند:این روز‌ها و در ایام انتخابات۱۴۰۰مردم در مناظرات و مطالب مختلفی که از جانب برخی کاندیدا‌ها منتشر می‌شود برخی چیز‌هایی می‌بینند که شباهت زیادی به همین رمان دارد:برخی ملت ایران و مردم دغدغه‌مند و قوی ایران را ناتوان در حل مسائل و مشکلات‌شان می‌دانند. آنان را بدبختانی می‌پندارند که آزادی و بسیاری از چیز‌های خوب دیگر را از خودشان دریغ کرده‌اند. عدهٔ بی‌سروپایی که اگر به آنان رأی ندهند در قعر تاریکی‌ها و بی‌چاره‌گی‌ها فرو خواهند رفت.کسانی که باید هرچه سریعتر یک کاری بکنند و نباید گول ظاهر سازی و مهندسی انتخابات و چیزهایی از همین قبیل که ظاهرا برای فریب آنان تهیه شده را بخورند. ملتِ ناتوان و اختهٔ ایران که باید دست از آرمان و آرمان‌خواهی‌اش بردارد و تسلیم این وضعیت سیاه شود و حتی شکرگذار آن باشد... این روز‌ها با حرف‌های برخی از رجل«سیاسی مذهبی» مکررا آن روایت از شهید بهشتی در ذهنم تکرار می‌شود که سفیر انگلیسی تو رویش ایستاد،گفت: «خیلی غیر واقع بینانه با مسایل سیاسی برخورد می کنید.» گفت: «همین جورهاست، ما قرار است ارمان طلبانه با مسایل برخورد کنیم. انقلاب ما انقلاب آرمان‌هاست، نه انقلاب تسلیم به واقعیت ها. ما انقلاب کردیم که واقعیت‌ها را عوض کنیم، نه این که واقعیت ها را هر چه هست، بپذیریم.» #قلب_سگ #قلب_سگی #دل_سگ #میخاییل_بولگاکف #معرفی_کتاب #کتاب #کتاب_خوب #مناظرات #مناظرات۱۴۰۰ #انتخابات #انتخابات۱۴۰۰ #جمهوری_اسلامی_ایران #انقلاب #ایران #مردم #ظلم #آزادی
۱
۰
خواندن ۳ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D9%85%D9%84%D8%AA%D9%90-%D8%B4%D8%B1%DB%8C%D9%81%D9%90-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8%DB%8C%D9%87%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B3%DA%AF%D9%90-%D9%88%D9%84%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D9%90-%D8%A8%DB%8C-%D8%B3%D8%B1-%D9%88-%D9%BE%D8%A7-ya3carjtbwoy
/ آنچه که صبر را ترسناک می‌کند. /
/ آنچه که صبر را ترسناک می‌کند. / یا / اهل مدینه سر به سرش می‌گذاشتند... / ?: سپس معاویه(لعنه الله) ابامحمد(ع)را به کاخ ننگین خویش دعوت کرد و به ملازمان‌اش امر فرمود که بی‌دریغ او را اهانت کنند و زبان‌شان را از بند حرمت او برهانند...آن‌گاه حسن(ع)وارد شد و معاویه خود اولین نفر شروع به هتک حرمت و بی‌ادبی کرد: تو اى حسن! ادعا کرده‏اى خلافت‏به تو می‏رسدتو توان آن را ندارى...ما تو را به این‏جا دعوت کرده‏ایم که تو و پدرت را دشنام دهیم. اما پدرت را خدا به تنهایى سزایش را داد، ... شما مدعیان چیزهایى بوده‏اید که حقیقت ندارد... بحارالانوار، ج 44، صص 71- 73. ✍: در میان آزار‌های جسمی و روحی متعددی که اهل بیت پیامبر بعد از آن حضرت_و حتی در زمان خود آن حضرت_ متحمل شدند، توهین و اهانت‌هایی که بدان‌ها شده جای بسی «آه» دارد. در روایت بالا چیزی که به نظرم بیش از همه‌چیز جان امام را سوزانده، عبارتی است که شاید تنها علت خلقت امام بوده و آن لعین آن را در زبان آلوده‌اش از امام سلب می‌کند: تو اى حسن! ادعا کرده‏اى خلافت‏به تو می‏رسدتو توان آن را ندارى...خداوند فلسفه خلقت امام را مدیریت جهان و عالم هستی اعلام کرده و او را نماینده خود در دنیا قرار داده. پس چه آه‌ها که از جان‌های سوخته باید نذر امام مجتبی کرد... اما صبر آن‌جایی شدت ضربه‌اش قوی‌تر می‌شود و آن‌جایی زورش را به تمام تحمل آدمی وارد می‌کند. که آن شخص مورد اهانت اصلا در سرشت‌اش نیست که جواب این کلمات را بدهد. هرچند که حریف کلمات سخیف و عبارات ناسزا را پشت هم ردیف کند اما هیچ کلمه‌ای برای کسی که خدا و کلمات خدا در او ظهور کرده نیست. خیلی ساده‌اش این شکلی است که: شخصی با مشت، شخص دیگری را بزند اما آن شخص، با اینکه قدرت و توان زدن را دارد به خاطر اینکه ذره‌ای برابری با حریف‌اش ندارد اصلا به او نگاه هم نمی‌کند. حتی اگر معاویه نباشد و در کوچه‌ها اهل مدینه(و تمام اهل مدینه)جای معاویه را بگیرند و سر به سر نوه رسول خدا بگذارند. منتهی این وسط تنها چیزی که می‌ماند، جای ضربه است و دردش... ?: بی‌ادبی و توهیین شاید از بارز‌ترین ابزار خراشیدن صبر به شیوه‌ای باشد که توضیح دادم. این شیوه در تمام تاریخ و در تمام اعصار دیده می‌شود اما همانطور که گفتم، سوز اصلی‌اش آنجاست که نابرابری بین اشخاص باشد و آن شخص مضروب به خاطر اینکه هیچ برابری با مقابل نمی‌بیند و این برخورد‌ها اصلا برایش تعریف نشده، سکوت، گذر و تحمل کند. چندی قبل‌تر در همین حوالی و در صدا و سیمایی که برای ترویج نام و یاد حسن بن علی(ع) علم شده بود طی یک برنامه انتخاباتی، شکلی از این بی‌ادبی و شکلی از این تحمل را نشان داد. این متن و نیت مولف‌اش ناظر به هیچ حزب یا جریان سیاسی‌ای نیستش و صرفا ناظر به رفتاری است که انجام شد و میلیون‌ها نفر از شیعیان ابامحمد آن را دیدند. به راستی چرا باید تحمل کرد رفتاری را که روزی وسیله شکنجة امام این امت بوده؟ چرا باید اعتراضی عمومی و جنبشی بر علیه «بی‌ادبی» کسانی که داوطلبان حکومت بر مردم هستند صورت نگیرد؟ مگر ما معاویه می‌خواهیم که به بی‌ادبان راضی شده‌ایم؟ چرا بی‌ادبی که ده‌ها برابر از بی‌حجابی، شراب‌خواری، قماربازی و هزاران گناه سطحی است را از معادلات کلان سیاسی و فرهنگی خودمان پاک نمی‌کنیم؟ و چرا راضی می‌شویم به این نابرابری؟ به آنچه که صبر را ترسناک می‌کند... #امام_حسن #امام_حسن_علیه_سلام #امام_حسن_مجتبی #واقعیت #اشک #تراژدی #عزیز_بن_عزیز #انسان #زندگی #انتخابات #ادب #بی_ادب #رنج #درد #بی_ادبی #ابراهیم_رییسی #محسن_مهرعلیزاد #آزادی #انتخابات1400 #مطالعه #کتاب #سیاسی #شیعه #مذهب #اسلام #مسلمان #جمهوری_اسلامی_ایران #نجابت #صبر #تحمل #شهادت #شهید #غریب #مظلوم #مناظرات
مذهبی
۲
۰
خواندن ۳ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%A2%D9%86%DA%86%D9%87-%DA%A9%D9%87-%D8%B5%D8%A8%D8%B1-%D8%B1%D8%A7-%D8%AA%D8%B1%D8%B3%D9%86%D8%A7%DA%A9-%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D9%86%D8%AF-gmrduoe2rbrw
/ به من دست نزن! /
/ به من دست نزن! / / به من دست نزن! / یا / گوساله کیست؟سامری کجاست؟و چرا می‌شود گذشته را فروخت حتی زیر قیمت بازار؟! / ?: سامری یک شعاری داشت؛ هر کسی نزدیکش می‌شد می‌گفت «به من دست نزنید؛ لا مِساسَ»(سورۀ طه/97) و شیخ صدوق در امالی روایتی دارد از پیامبر که بعد از من سامری های امت پدیدار می‌شوند. و مصداق‌اش را هم، ابوموسی اشعری خوانده‌اند کسی که نمی‌گوید به من دست نزنید بلکه می‌گوید جنگ نکنید: لَا یَقُولُونَ لا مِساسَ لَکِنَّهُمْ یَقُولُونَ لَا قِتَالَ إِمَامُهُمْ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ قَیْسٍ الْأَشْعَرِی»(امالی مفید/ص30) ✍: در میان داستان‌های تاریخیِ قرآن داستانی وجود دارد که بیشتر از عبرت مایة تعجب و تحییر است. بنی اسرائیل سختی‌ها و رنج‌های زیادی کشیدند. کار بدان‌جا رسید که در کوچه و خیابان شکم زن حامله را پاره می‌کردند تا مبادا موسی‌ای بیاید. هنگامی که بعد از آن حوادث مفصلی که خود بهتر می‌دانید به مصر رسیدند و آستانة آغاز تمدنِ عظیم الهی قرار گرفتند اتفاقی افتاد که حقیقتا شبیه دانه‌های فاسد قهوه، کام را تلخ و ترش می‌کند. هنگامی که موسی(ع) برای فراگرفتن اصول تمدن و کتاب ناب تورات به کوه طور رفته بود. هنرمندی در با انگیزه‌ای نامشخص سربراورد و به واسطة قدرت بی‌نظیر و فوق‌العاده‌ای که در هنر مجسمه سازی و همچنین فن بیانی به مراتب اعجاب آور داشت، قائله‌ای را آغاز کرد که بهتر می‌دانید. قائله‌ای که سرآغاز شروع جنگ‌های داخلی یهودیان و تفرقه بین آنان بود. قائله‌ای که تمدن عظیم الهی را که درست فقط یک قدم با تحقق فاصله داشت، قرن‌های متمادی پس زد و امتیاز ایجاد آن را از یهود گرفت. سامری بعد این ماجرا در میان مردم تکه کلام جالبی دارد:لا مساس لا مساس:به من دست نزن به من دست نزن! بسیاری این را تعبیر به نوعی ترس می‌کنند که سامری بدان مبتلا شده بود. ترس از برخورد با مردم. ترس از نزدیک شدن به آن‌ها. و برخی ابعاد روانی قضیه را بیشتر می‌شکافند و می‌گویند سامری به واسطه توانایی اش در اینکه کاری کند مردم گذشته تلخ خودشان را فراموش کنند و به عقب برگردند، دچار نخوتی شده بود که چندان راه برای دیدار با دیگران نمی‌گذاشت. دو نکته اساسی: 1_به من دست نزن 2-قدرت سامری در منحل کردن خاطرات تلخ گذشته و تجربه مبارزه سخت یک ملت و رجعت دادن آنان به چیزی دون شأن‌ شان. ?: تاریخ به ما ثابت می‌کند که اصولا به طور روتین ملت‌هایی که از به پیروزی‌های عظیم دست یافته‌اند متشکل‌اند از مردمی که تحت نابرابری‌ها و ستم‌های شدید قرار داشته اند و با قربانی کردن و فداکاری تعدادی از خودشان موفق شده‌اند که بر آن نیروی ظالم غلبه کنند. ملت ایران علیرغم تمام گذشتة پرافتخارش در چهار قرن اخیر اسیر سیاه ترین استثمار ها و بردگی‌ها شده. هویتش را از دست داده و روز به روز مشتی از غرب به چانه و لگدی از شرق به شکمش تحمل کرده. حالا و در این مقطع، بنی اسرائیل با قربانیان و فداکاری‌ها به صحرای سینا رسیده‌اند. درست در یک قدمی آن تمدن درخشان‌شان. در طی این چهل و دوسالی که اختیار امور تا حدود قابل توجهی در حیطه مردم بوده. عده‌ای مصرانه تلاش به تحریف وقایع دارند. عوض کردن معبود. گوساله‌ای طلایی با سنگریزه‌های درشت که صدایی افسونگر می‌دهد...آمریکایی سرخ و سفید با ستاره‌های درخشان. زنان بلوند و مردان قوی هیکل. کوکا کولا و آن مدل لعنتی که انگار مک‌دونالدش را در بهشت برین گاز می‌زند... شاید... فقط کمی صبر لازم باشد تا موسی با تورات سر برسد و بار دیگر صدای شادی خداوند از میان سینه سوختگان بخواند: وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ
۱
۲
خواندن ۳ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%A8%D9%87-%D9%85%D9%86-%D8%AF%D8%B3%D8%AA-%D9%86%D8%B2%D9%86-aonop14hcwqr
/ به استخوان‌های مطهرش بگو /
/ به استخوان‌های مطهرش بگو / یا / کشف قلوب به شیوه امام صادق و به مثابه استخراج نفت! / ?: ابوهارون شاعری بود از محبین امام صادق(ع)در منا به امام گفت شعری دارد آماده خواندن. حضرت گفتند در منا جای شعر نیست. گفت:برای حسین است. پس امام برخاست و خود خیمه‌ای برپا کرد، پرده کشید و ابوهارون را در صدر نشاند و فرمود:بخوان ابوهارون. می‌گوید با احتیاط خواندم از ترس اینکه نکند شیخ پیر قلب‌اش بگیرد. فرمود:راحت بخوان ابوهارون(روضه‌هایی هست که نه فقط تو و شیعیان بلکه حتی ملائکه هم نمی‌دانند و اگر بگویم عالم به هم می‌ریزد) شروع کردم: امرر على جدث الحسین.... فقل لأعظمه الزكیة هرگاه جسد حسین را دیدی، به استخوان‌های مطهرش بگو... ✍: راستش نکته عجیبی در همین چند خط روایت معروف وجود دارد که دوست دارم نظرتان را بهش جلب کنم. آن هم شیوة تبلیغیِ فوق‌العاده جالب امام صادق(ع) است: «اهتمام به تراژدی» امام صادق به روضه‌های شدید و صریح تاکیید می‌کنند. اهل تعارف نیستند. سوز را زیاد می‌کنند آن قدری که پوست را بسوزاند، گوشت را بدرد و حتی استخوان را خرد کند. این، توقع امام صادق است. ارسطو در تعریف جهانی و مشهورش تراژدی را مایه تزکیه نفس و روح می‌داند. می‌گوید وقتی که تو به روایت یک شخصیت تراژیک گوش می‌کنی، ناخواسته وارد همذات پنداری با او می‌شوی و هنگامی که شخصیت تراژیک(با آن خصایص ارزشمند و بزرگ‌اش مورد حمله قرار می‌گیرد، در تو احساس دوری و بیزاری نسبت به دنیا پدید می‌آید) و همین باعث زدودن حب دنیا و در نتیجه تصفیه و آلایش روح می‌شود. این، بزرگترین رسالت هنر است. ?: امام صادق با استفادة بی‌نظیر از این مفهوم پایه‌های اساسی گرایشات قلبی را در افراد استوار می‌کند. حسین(ع)شخصی قوی و غیرعادی است. او زاهد و بی‌اعتنای به دنیا و در عین حال قوی و قدرتمند است. در روضه، ما با او همراه و حتی یکی می‌شویم و هنگام مصائب‌اش دل از دنیای پست و گرایشات دنیایی‌مان می‌بریم و همین عامل ما را به سمت پالایش روحی‌مان سوق می‌دهد. من از این رو این فرایند را به استخراج نفت تشبیه کردم که حقیقتا پرداخت یک تراژدی کاری سخت و سترگ است و از آن سخت‌تر، نفوذ دادن تراژدی در قلوب است... بیرون کشیدن حقیقت از میان قلب‌هایی که هرلحظه بیشتر وابسته به دنیا و مادیات‌اش می‌شوند شاید کاری باشد که فقط یک امام از پس‌اش بربیاید. هم در ساخت‌، و هم در پرداخت. به استخوان‌های مطهرش بگو... پ.ن:روایت از »ثواب الاعمال،صفحه«178
مذهبی
۵
۴
خواندن ۲ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B7%D9%87%D8%B1%D8%B4-%D8%A8%DA%AF%D9%88-wlqzvtouix8i
/سِتْیْهَنْدِگْیْ(۲)/
/سِتْیْهَنْدِگْیْ(۲)/ /چطور در هوای کبودِ بدون کربلا زنده بمانیم؟/ ?: الإمام الرضا عليه السلام ـ في صِفَةِ الإِمامِ ـ : الإِمامُ الأَنيسُ الرَّفيقُ ، وَالوالِدُ الشَّفيقُ ، وَالأَخُ الشَّقيقُ ، وَالاُمُّ البَرَّةُ بِالوَلَدِ الصَّغيرِ . حديث امام رضا عليه السلام ـ در تعريف «امام» ـ : امام ، همدم و رفيق است و پدر مهربان ؛ و برادرِ همسان است و مادر نيكوكار به فرزند كوچكش ✍?: آن چیزی که هرگز در کتاب‌های آموزش دینی مدرسه در مورد ما مسلمانان بهمان نگفتند،مهره گمشدهٔ امروز زندگی ماست. چیزی بسیار مهم که اکثر ما ازش غافلیم و مثل خواب شیرینی که گاها بعد از بیدار شدن تلاش می‌کنیم تا به یاد بیاوریم‌اش سعی می‌کنیم کمی_و فقط کمی_بهش بپردازیم. «ما به«امام»نیاز داریم» اینکه امام می‌تواند زندگی ما را به بهترین شکل ممکن سازمان‌دهی کند و تمام امورمان را سامان دهد بماند،چیز دیگری هم هست...امام،تنها محرم اسراری است که درد دل ما را می‌فهمد. در این روزگار وانفسا که ما آدم‌های کوچولو در برهوت تنهاییَ سترگ خودمان تنها پی یک«کَس»و یک«همدم»برای بیشتر درک شدن هستیم، امام تنها کسی است که بدون گفتن،درد ما را می‌داند و با نگاهی عطوفانه اجازه می‌دهد که ما با روح پر از تعفن و زشتی‌مان به روضهٔ رضوان‌اش وارد شویم و زیر نگاهش فقط«دوست‌اش بداریم». ما،بنا بر طبعمان،نیاز به دوست داشتن و دوست داشته شدن داریم. ?: اما امروز و این چند صد سال اخیر ورق برگشته و اوضاع دگرگون شده. ما امام‌مان را نمی‌بینیم و ازش محروم‌ایم. دیگر کسی نیست که با نگاهش بهمان بگوید دوستت دارم. او هست اما نگاهش را نمی‌بینیم. دیگر کسی نیست تا زخم‌های سخت و کشنده‌مان را با چند کلمه و لبخندی مرهم گذارد و تیمارمان کند… روزگار سختی است.خیلی سخت… شما حتما حال و احوال راه گم کردهٔ بیابان‌ها را شنیده‌اید. همان‌که آب‌اش تمام شد و زبان به شن می‌سایید و سراب را آب می‌جست… روزگار سختی است. اما این تشنه اگر تشنه باشد و در پی آب از رحمت خدا دور است که رهایش کند.فلذا افسارش را می‌گیرد و می‌برد آنجایی که چندی قبل باران باریده و از صفایش آبی جمع شده. تشنه اگر تشنه باشد مأنوس همان بازماندهٔ باران می‌شود تا بلکه باران را ببیند… امام خمینی(ره) و امام خامنه‌ای(حفظه الله)از همان دریاچه‌های کوچکی بودند که خدا افسار تشنگان را به ساحل‌شان کشاند. همان‌هایی که چندی قبل رنگ باران را دیده بودند و دمساز بودند با آن… خداوند ما را سامان داد و امید و بشر الصابرین…
مذهبی
۴
۰
خواندن ۲ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%B3%D9%90%D8%AA%D9%92%DB%8C%D9%92%D9%87%D9%8E%D9%86%D9%92%D8%AF%D9%90%DA%AF%D9%92%DB%8C%D9%92%DB%B2-a353gnndpfch
/ چگونه داستان خواندن موجب افزایش عرض عمر می‌شود؟ /
/ چگونه داستان خواندن موجب افزایش عرض عمر می‌شود؟ / یا /دهان‌کجی به مدرنیته فقط با خواندن یک داستان!/ ?: پسرم! درست است كه من به اندازه پيشينيان عمر نكرده‏ام، امّا در كردار آنها نظر افكندم، و در اخبارشان انديشيدم، و در آثار شان سير كردم تا آنجا كه گويا يكى از آنان شده‏ام، بلكه با مطالعه تاريخ آنان، گويا از اوّل تا پايان عمرشان با آنان بوده‏ام، پس قسمت‏هاى روشن و شيرين زندگى آنان را از دوران تيرگى شناختم، و زندگانى سودمند آنان را با دوران زيان بارش شناسايى كردم، سپس از هر چيزى مهم و ارزش مند آن را، و از هر حادثه‏اى، زيبا و شيرين آن را براى تو برگزيدم، و ناشناخته‏ هاى آنان را دور كردم، پس آن گونه كه پدرى مهربان نيكى‏ها را براى فرزندش مى‏پسندد، من نيز بر آن شدم تو را با خوبى‏ها تربيت كنم، زيرا در آغاز زندگى قرار دارى، تازه به روزگار روى آورده‏اى، نيّتى سالم و روحى با صفا دارى. براى امور واقع نشده به آنچه واقع شده است استدلال نما و با مطالعۀ قضایاى تحقّق یافته، حوادث یافت نشده را پیش بینى کن؛ زیرا امور جهان، همانند یک دیگرند، از آن اشخاص نباش که موعظه سودش ندهد، مگر توأم با آزار و رنج باشد؛ زیرا انسان عاقل باید از راه آموزش و فکر، پند بپذیرد، این بهائم هستند که جز با کتک، فرمان نمى‏برند. نهج البلاغه، نامه 31 و 467 ✍: یکی از اساسی ترین دغدغه‌های انسان از دیروز تا امروز احاطه بر تمام علوم و اطلاعاتی بوده که خارج از دسترس و فهم‌اش قرار داشته. از ابتدای تاریخ بشریت تا به الان تلاش‌های قابل توجهی صرفا برای کسب دانایی بیشتر صورت گرفته. جنگ‌ها و جدل‌های خارج از عددی که چه بسا برای یک سند یا حتی چند کلمه صورت گرفته. در واقع می‌توان اینطور هم گفت که یک بخش اصلی از آن چیزی که اطلاعات می‌نامیم‌اش، «تجربة زیسته» نام دارد. اینکه ما بفهمیم در صدسال، پنجاه سال، یک‌سال و یا حتی یک روز قبل از این، آن بشری که شرایط و دغدغه‌هایی شبیه به ما داشته چه واکنشی نشان داده و برای رهایی از رنج‌ها و بهره‌وری از لذاتش چه کرده... ?: داستان، در نوع اصیل و خالص خودش، بازتاب یک هنرمند به حقیقت است که منجر به خلق یک واقعیت می‌شود. واقعیتی که برخلاف نظریة هنری افلاطون، بدیع است و نو. چیزی تازه کشف شده. یک محصول فراوری شدة تازه از حقیقت. حالا ما یک واقعیت داریم. یک تجربة زیسته از زندگی دقیقا تفاوت داستان با مقاله و مطلب علمی اینجا بروز پیدا می‌کند و برگه برندة داستان اینجاست که: داستان بیش از هرچیز دیگری ناظر به «زندگی» و سنت‌ها و حقایق جاری در آن است. درحالی که یک مقاله و مطلب علمی ناظر ممکن است ناظر به چیزهایی باشد که لزوما با زندگی مخاطب‌اش تداخل نداشته باشد. جا داره همین‌جا این رو هم بگم که تنها متنی که بالاتر(و در واقع ناظرتر) از داستان به زندگی است. کلام وحی و یا کلماتی است که از جانب خالق زندگی نازل می‌شود. بنابراین هرچقدر یک داستان بیشتر مطابق واقعیت باشد ماندگارتر و سترگ‌تر است. به آثار برتر ادبیات جهان نگاه کنید: شاهنامه، بی‌نوایان، جنایات و مکافات ، سه تفنگدار و ... اینها همه یک ویژگی بارز دارند. بسیار ملموس به حقیقت و زندگی هستند. برای همین هم هست که مخاطبان‌شان روز به روز بیشتر شده و جایگاه‌شان در بین نگرش معناگرا روز به روز مستحکم‌تر می‌شود. یک داستان خوب در واقع فرصتی به مخاطب‌اش می‌دهد تا یک‌بار دیگر و تنها با صرف چند ساعت، اندازة شصت سال جای کس دیگری زندگی کند. دست به ماجراجویی و هیاهو بزند. از مخاطرات گذر کند. فتح کند و غالب شود شکست بخورد و مغلوبانه خاک شود. سقوط کند و روح‌اش را تصفیه کند. صعود کند و خدا شود...و عرض زندگی‌اش را افزایش دهد. داستان در واقع به انسان و به مخاطب‌اش فرصت انقلاب می‌دهد. فرصت جنبش و این دقیقا متضاد با بند‌های سفت و فشردة سیستم‌های نئولیبرالیسم است. سیستمی که برای هر ثانیه از زندگی و هر نیاز شما برنامه‌ای دارد. شغلی ثابت، بیمه‌ای تامین شده درامد و مزایایی محکم، تفریحاتی معین، غذایی مشخص و حتی مرگی با برنامة قبلی...این، فاسد کننده‌ترین چیزی است که بشریت از ابتدا تا کنون به خود دیده و داستان وارد گود می‌شود تا نگاه مخاطب‌اش را به ورای این سیستم پوشالی بدوزاند. می‌آید تا به او از مفاهیم اصیل عشق و آزادی بگوید. داستان می‌آید برای تصفیه روح... داستان بخوانید و حدالمقدور یک یا چند بار دیگر زندگی کنید. #داستان #حقیقت #واقعیت #اشک #تراژدی #تجربه #انسان #زندگی #روح #نویسنده #داستان_نویس #رنج #درد #رمان #نئولیبرالیسم #عشق #آزادی #بردگی #مطالعه #کتاب #کتاب_خوانی
فلسفه
۶
۰
خواندن ۳ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%DA%86%DA%AF%D9%88%D9%86%D9%87-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%86-%D9%85%D9%88%D8%AC%D8%A8-%D8%A7%D9%81%D8%B2%D8%A7%DB%8C%D8%B4-%D8%B9%D8%B1%D8%B6-%D8%B9%D9%85%D8%B1-%D9%85%DB%8C-%D8%B4%D9%88%D8%AF-gncy8kyz5ra3
/ هرکه او را می‌دید به دیده‌اش بزرگ می‌آمد... /
/ هرکه او را می‌دید به دیده‌اش بزرگ می‌آمد... / یا /چرا امام حسن مجتبی(ع) از عظیم‌ترین پدیده‌های انسانی است؟/ ?: «هرکس او را می‌دید به دیده‌اش بزرگ می‌آمد» و هرکه با او معاشرت داشت به او محبت پیدا می‌کرد و هر دوست یا دشمنی که سخن یا خطبة او را می‌شنید، به آسانی درنگ می‌کرد تا سخن خود را تمام کند و خطبه‌اش را به پایان برد. البدایه و النهایه/ج‌8/ص41 ✍: در جایی از تاریخ مردانی زاده شده‌اند که به کل هویت تاریخ و همچنین هویت«صفت»‌ها با زیست تاریخی آنان تغییر پیدا کرده و امام حسن مجتبی(ع) یکی از آن اشخاص است. او فردی بود که ابهت عجیب و خاصی را در دل ملازمان،شیعیان و حتی دشمنانش برمی‌انگیخت. اما اساس این محبت داستانش این است: مردی تنها و پر از رنج‌های عمیق. شکلش درستش این می‌شود:مردی شبیه به کلمة«اندوه»،سنگین، خمیده، خموش و همیشه مهجور. حسن بن علی(ع) مختصات عجیبی دارد. عیرغم ابهت بی‌نظیر و مثال‌ زدنی‌اش تمثال کلیشه‌ای او مردی ناتوان و خوار را به ما نشان می‌دهد. درحالی که حقیقتِ مستند امر، چیزی است کاملا خلاف واقع. چیزی در این مختصات زندگی امام حسن مجتبی ذهن را آزار می‌دهد. تضادی نهفته و ناگفته. چیزی که با فریادی بی‌صدا خودش را به دیواره تفکر می‌کشد و درد شدیدش به کشف شدن را فریاد می‌زند. چیزی که می‌توان اینگونه هم بدان نگریست: اصولا هرچیزی که مدتی جایی بماند و کهنه شود، ارزش پیدا می‌کند. اللخصوص وقتی آن چیز خودش از قبل مهم باشد یک گردنبند طلا را در نظر بگیرید. خودش به تنهایی ارزشمند است اما اگر یک روزی آن را از زیر خاک بکشند بیرون و بفهمند که دوهزارسال قدمت هم دارد دیگر قابل ارزش‌گذاری نیست. شراب همینطور، اسناد همین‌طور، یک درخت همینطور...اما حرف‌ها...حرف‌ها بحث‌شان جداست. حرف‌ها که در سینه بمانند، بغض می‌شوند و بغض اگر بماند... بغض اگر بماند گره گلوگیری است که جز خداوند گشاینده‌ای برایش نیست. و هنگامی که دست خدا به سینه‌ای رود و درش بروز کند، آن سینه مآوای حق می‌شود. و مآوای آن‌قدر سترگ است که از مدخولش چیزی مهیب و سترگ می‌سازد. حسن بن علی(ع)پر از حرف‌های ناگفته است. پر از رنج‌های متحمل شده. پر از درد‌های سنگینی که درد را مبدل می‌کند به د.ر.د . بغض‌ها و حرف‌هایی که کهنه شدند و در سینه‌اش ماندند. سوختنی که سوختن بود... به قول شریعتی: ارزش‌ آدم‌ها به حرف‌هایی است که برای نگفتن دارند. و همین است که حسن بن علی(ع) را اینقدر ارزشمند می‌کند. ارزشمند مثل: «هرکس او را می‌دید به دیده‌اش بزرگ می‌آمد»
مذهبی
۲
۰
خواندن ۲ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D9%87%D8%B1%DA%A9%D9%87-%D8%A7%D9%88-%D8%B1%D8%A7-%D9%85%DB%8C-%D8%AF%DB%8C%D8%AF-%D8%A8%D9%87-%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B4-%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF-%D9%85%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D8%AF-lynm6w3hvrhq
/ چگونه با خداوند رقابت کنیم! /
/ چگونه با خداوند رقابت کنیم! / یا /چطور «دروغ» از مشمئرکننده‌ترین گناهان است./ اِتَّقُوا الْكَذِبَ الصَّغيرَ مِنْهُ وَالْكَبيرَ، فى كُلِّ جِدٍّ وَهَزْلٍ فَإِنَّ الرَّجُلَ إِذا كَذِبَ فِى الصَّغيرِ اجْتَرَأَ عَلَى الْكَبيرِ؛ از دروغ كوچك و بزرگش، جدّى و شوخيش بپرهيزيد، زيرا انسان هرگاه در چيز كوچك دروغ بگويد، به گفتن دروغ بزرگ نيز جرئت پيدا مى كند. امام علی بن الحسین(ع) تحف العقول278 یادم می‌آید که در رمان ازدواج‌های فیلیپس بورگ، تعریف جالب و نسبتا بدیعی از دروغ خواندم. خلاصه اش این بود که: فرد دروغگو گناهش از تمام گناهاکاران سنگین تر است. چرا؟ مثلا یک قاتل را در نظر بگیرید، او برای حذف انسانی که مانع‌اش است تلاش می‌کند. کسی که مرتکب خلاف جنسی می‌شود، صرفا یک قانون را زیر پا گذاشته و تعادل اجتماعی را به هم می‌زند. اما فرد دروغگو: او تلاش می‌کند تا به وسیله کلمات، الفاظ و اصطلاحات، جهان دیگری را خلق کند. جهانی که خالق‌اش اوست و نه خدای متعال. اما جدا جای جدل داردها...تصور کنید. روزی معلوم بشود فردی جهان دیگری را برای یک عده ساخته آن هم به وسیله دروغ، برای مثال می‌توانیم از یک کشور شروع کنیم. فردی را تصور کنید که برای مردم کشوری، دنیایی می‌سازند که هیچ جزء واقعی ندارد. و شما به ترکیدن این حباب صورتی فکر کنید... اما قبل از اینکه به نتیجه نهایی برسیم یک چیز قابل تامل دیگر هم هست...همه چیز از خلق«یک اتفاق» غیر واقعی شروع می‌شود. شما از اینجا غصب حقیقت را آغاز و آرام آرام به غصب حقیقت در ابعادی بسیار بزرگ می‌رسید. رقابت با خداوند در خلق کردن... به ترکیدن این حباب صورتی فکر کنید... ... بوم! #دروغ #دروغگو #دروغگویی #گناه #قتل #حباب #آمریکا #ایران #جمهوری_اسلامی_ایران #مهاجرت #توهم#رنج #درد #فرار_مغزها #آزادی #استعمار #بردگی #غصب #حقیقت #خیانت #کذب
مذهبی
۱
۱
خواندن ۱ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%DA%86%DA%AF%D9%88%D9%86%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%D8%AE%D8%AF%D8%A7%D9%88%D9%86%D8%AF-%D8%B1%D9%82%D8%A7%D8%A8%D8%AA-%DA%A9%D9%86%DB%8C%D9%85-iidwajdk0mdx
/سِتْیْهَنْدِگْیْ/
/سِتْیْهَنْدِگْیْ/ ⚔: اولین بار کانت بود که واژه‌ای را تحت لفظ«آنتیگونیسم»عنوان نهاد و گمانم دهخدا آن را به واژه زیبا،برنده و تیزِ «ستیهندگی» چسباند. ستیهندگی و یا آنتیگونیسم نوع خاصی از معاشرت اجتماعی است که در آن فرد، رفتاری ضد طبقه مقابل و در جهت تحکیم جایگاه خود و تضعیف و تحقیر جایگاه مقابل به کار می‌گیرد. کانت این تیپ شخصیتی را یکی از عوارض شکاف طبقاتی و همچنین پیوند آن با عقاید مارکسیستی می‌داند. جدای از این حرف‌های قلنبه سلمبه و به درد نخور میخواستم کمی ساده‌تر در مورد ستیهندگی بنویسم. پیش به سوی سادگی. ?: برای همه‌گی ما پیش آمده که بین تنهایی،اشک و آه و درد‌هایمان، با هجمه دیگران، تقاطع و التقاطی ویرانگر داشته‌ایم. و توصیه‌ای که غالبا در این موقعیت‌ها به ما شده عبارت است از:صبر و تحمل مشکلات. این مطلب درست است اما درست‌تر از آن راهکار بی‌شرمانه_نسبت به ساختا نئولیبرالیسمی امروز_وجود دارد و آن عبارت است از: "ستیزِ مسالمت آمیز" یقینا مخالفت‌ها و برخورد‌های شدید و جاندار با ما آنجایی رخ خواهد داد که موضع ما سرشار از حقی اصیل باشد. در این وضع بایستی «تکیه»بر آن عقاید کرد و بی‌باک بود. در اینجا مبارزه کمی سخت‌تر می‌شود زیرا از یک طرف شما با هجمه اجتماعی که علیه‌تان وجود دارد دست به یقه‌اید و از طرفی دیگر با آن احساس سنگین و سیاه درونی‌تان که ناشی از مطرود شدن اجتماعی است. شما در این وهله باید بیش از پیش بر موضع‌تان بمانید و پرروتر از قبل حرفتان را بزنید. همین ایستادگی و استقامت شما اصیل ترین تمیز‌ترین ستیز ممکن است. و جالب‌ترین و تکان دهنده ترین نکته در اینباره اینست: /شما پیروز خواهید شد!/ #ستیهندگی #ستیز #ستیزیدن #پررو #کانت #مارکس #استقامت #صبر #تنهایی #بغض #تنها #رنج #درد #ما_ایستاده_ایم #آزادی #پیروزی #آنتیگونیسم #اختلاف_طبقاتی #ناامیدی #امید #انگیزشی
۲
۲
خواندن ۱ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%B3%D9%90%D8%AA%D9%92%DB%8C%D9%92%D9%87%D9%8E%D9%86%D9%92%D8%AF%D9%90%DA%AF%D9%92%DB%8C%D9%92-yikivi55jizp
/این انقلاب به نیروهایش بدهکار نیست!/
/این انقلاب به نیروهایش بدهکار نیست!/ /این انقلاب به نیروهایش بدهکار نیست!/ یا /نگاهی به رمان«جان‌بها»نوشته سید مصطفی موسوی/ ?: 1.ابراهیم سر تیم یک تیم حفاظتی است که ماموریت دارد یک دیپلمات ایرانی را تا فرودگاه دمشق اسکورت کند.عملیات با شکستی سنگین مواجه می‌شود و برادر ابراهیم که اسماعیل نام دارد نیز شهید می‌شود.(بیش از این نویسنده جزئیات دیگری در اختیار مخاطب نگذاشته). 2.ابراهیم حالا بعد از آن عملیات در تهران است و نامه استعفایش را در جیب دارد از سازمانی که درش کار می‌کرده شاکی است و قصد استعفا دارد با حسین که ظاهرا یک شخص هم رده و یا بالادست اوست تماس می‌گیرد و وعده دیداری می‌گذارد و علیرغم تمام اصرار‌های حسین از تصمیم خود بر نمی‌گردد. او به طور دی ماه 96 است و او به طور ناخواسته وارد تجمعات اعتراضی شده و سعی می‌کند با شعار دادن خود را همرنگ جمعیت کند. او همراه یک گروه معترض و همچنین آشوب‌گر می‌شود و با آنان داخل یک ساختمان نیمه کاره می‌رود.فردی از بین آنان به طرز مضحکی می‎میرد و ابراهیم یکی از لیدرهای آشوب گر را که زنی سی ساله است شناسایی می‌کند. 3.یک عملیات تعقیب و گریز مصنوعی،تعلیق‌های پیاپی.دستگیری آن زن.همچنین ابراهیم متوجه می‌شود که حسین به سازمان خیانت کرده و در آخر می‌فهیم حسین برادر زن است. 4.همینقدر بی‌معنی و مضحک داستان تمام می‌شود.?‍♂️ ✍: راستش«مقدار»اثر آن قدری نیست که بشود برایش نوشت اما اجمالا یک نکته. آن کسی که جانش را برای خدا خالص کرده و بدون هیچ نیت مادی و دنیوی برای اسلام،انقلاب و نظام کار می‎‌کند هیچ گاه پا پس نمی‌کشد.تصاویر خونین برادرش کابوس‌اش نمی‌شوند.لوس نمی‌شود. شاکی نمی‌شود. باد نمی‌کند. نمی‌ترسد. متوقع نیست. مغرور نیست. از نمونه‌هایش همان مرد سترگی است که با آن ابهت دستورش این بود که روی سنگ قبرش بنویسند:«سرباز» این«سرباز»ها،پایه ها و مهره های نظام اند و هم اینان کسانی اند که به محض احساس خطر بی هیچ حرفی می‌پرند وسط معرکه. درست شبیه همان فیلم‌ آمریکایی قدیمی‌هایی که طرف تا می‌دید جان معشوقة زیبای عزیزاش در خطر است بی هیچ ملاحظه خودش را به آب و آتش می‌زد و اگر هم احیانا آسیبی می‌دید در پاسخ به سوال:«حالت خوبه؟»دستی روی زخم‌اش می‌گذاشت و با لحنی نرم می‌گفت:«بهتر از این نمی‌شم.» آنی که پس از عملیات‌ها و ضد و خوردهایش ذره‌ای از نظام گله دارد،ناراحت است و ... با تردید فراوان می‌توان گفت که او مرد میدان بوده و یا حتی یک سرباز ساده. از لحاظ ادبی هم اثر،یک خمیر خام پر شکر بود:خالی:بی هیچ فایده‌ای و پر از تعلیق‌های مهییج. زندگی پر تر از اینهاست آقای موسوی. ?: نه.اصلا خواندنش را توصیه نمی‌کنم. نه تنها توصیه نمی‌کنم بلکه شدیدا امیدوارم که مخاطبین محترم رمان ایرانی روز به روز بیشتر به کنه و ذات چنین آثار مبتذلی پی ببرند. آثاری که تقدس و پویایی رشد این نظام را دستمایه قرار داده و بدین وسیله مشغول کاسبی‌اند. #داستان#رمان #جان_بها #کتابستان #انتشارات_کتابستان #نظام #مبتذل #معرفی_کتاب #کتاب_بد #ادبیات #اسلام_آمریکایی #اخلاص #آیت_الله_خامنه_ای #رهبری #سیدعلی_خامنه_ای #امام_خامنه_ای #کاسبی #جمهوری_اسلامی_ایران
۱
۰
خواندن ۲ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8-%D8%A8%D9%87-%D9%86%DB%8C%D8%B1%D9%88%D9%87%D8%A7%DB%8C%D8%B4-%D8%A8%D8%AF%D9%87%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA-tajebj8kiccv
/دایناسورهای سرخ یا داستان نویسان،کدام زودتر منقرض می‌شوند؟/
/دایناسورهای سرخ یا داستان نویسان،کدام زودتر منقرض می‌شوند؟/ /دایناسورهای سرخ یا داستان نویسان،کدام زودتر منقرض می‌شوند؟/ یا /نگاهی به رمان بی نظیر«مارتین ایدن»نوشته جک لندن/ ?: ماجرا از این قرار است که مارتین ایدن پسرِ بیست سالهء یتمی است که از یازده سالگی و بعد از فوت پدر و مادرش برای اینکه خرج خودش را در بیاورد در یک کشتی،شاگرد یک ملوان است. روزی او،پسری از خانواده اشراف را از دست اراذل و اوباش نجات داده و به این خاطر جان خودش را به خطر می اندازد و داستان از همینجا آغاز می‌شود. خانواده پسر که از طبقه اشرافی و بورژا اند به گرمی از ایدن استقبال کرده و میخواهند که زحمات او را جبران کنند. خواهر پسر که روث نام دارد تصمیم میگیرد که به مارتین سواد و خواندن و نوشتن بیاموزد. با وجود استعداد شگفت انگیزی که مارتین دارد به زودی و خوبی دستور زبان را میاموزد و تمام وقتش را در کتابخانه و مطالعه کتب مختلف میگذراند. او در ابتدا دلباخته و شیفته روث میشود که سه سال از او بزرگتر و متعلق به یک طبقه اجتماعی دیگر است. اما کم کم علاقه و اشتیاق به کلمات و جادوی نهفته در آنها به این میل غلبه می‌کند(وانگهی مارتین همچنان روث را دوست دارد)مارتین به داستان نویسی روی میاورد و از تحصیل در دانشگاه به دلیل مشکل مالی و نداشتن علاقه،پرهیز می‌کند. او به خاطر استمرار و تداوم در نوشتن و عدم مشغولیت به شغل دیگر، دچار فقر شدید می‌شود. او علاقه خود را به روث ابراز می‌کند اما خانواده روث اجازه وصلت آن دو را نمی‌دهند. از طرفی روث شخصی است که کاملا با اصول بورژوازی تربیت شده و رشد یافته و همین امر باعث ایجاد زاویه بین او و مارتین_به دلیل فقر مارتین_ می‌شود و روث، مارتین را در اوج فقر و نداری تنها می‌گذارد. اوضاع به همین منوال می‌گذرد تا اینکه کمی بعد استقبالی عمومی و شگفت از داستان های مارتین صورت میگیرد و او به ثروتی افسانه ای می‌رسد. تقریبا تمام افرادی که در دوره فقر از مارتین رو گردانده بودند، دوباره به او رو میاورند(از جمله روث)اما مارتین دیگر میلی به ارتباط با آنان ندارد در واقع او دیگر میلی به ارتباط با هیچکس را ندارد. او که هنرمندی عاشق و وارسته بود و در راه هنرش دست به هر فداکاری‌ای زده بود حالا حتی نسبت به داستان‌ها و نوشته هایش هم بی اعتنا است.کمی بعد، او در میان دریا خودکشی می‌کند و جسدش برای همیشه گم می‌شود. ✍: داستان پیش از هرچیزی یک کلیشه تمیز و مثبت است.درست شبیه تمام داستان های خوب قرن نوزدهم. محوریت اصلی داستان،رنج انسان،تلاش بی نظیر و ارادة سترگ اوست. اینکه هدف هنر است و یا ثروت، وظیفه است و یا عشق خانوادگی، چندان مهم نیست. در این داستان‌ها رنج با شکوه انسان و اتکا به خودش است که مهم است. در مارتین ایدن دقیقا این کلیشة زیبا با تمام اصولش رعایت شده. اما، با همة اینها، جک لندن به عنوان نویسنده‌ای آگاه_و تا حدودی سیاسی_از مسائل دیگری هم در این اثر سخن رانده. او از وقوع پدیدة عظیمی هم خبر می‌دهد: «تولد مارکسیسم» فرزندی درنده و تندخو که نطفه اش را بورژای خودخواه از طریقی نامشروع در رحم قشر کارگر ریخت. نطفه ای که رشد کرد و غدة سفت و دندان شکنی شد لای چرخ دنده‌های ماشین های انقلاب صنعتی...البته این ماشین ها زور زیادی داشتند،خردش کردند. مارتین نماد آن انسان حقیقت گرایی است که تکاپو می‌کند تا با چنگ و دندان علیه غلبه صنعت و سرمایه داری بر همه چیز و یا حداقل هنر را بگیرد. او رفته رفته میرود که له شود و حذف اما ناگهان نجات پیدا می‌کند. مسئله اصلی بعد از این نجات است: سوال اساسی اینجا پیش میاید:چرا او از مبارزه خسته شد؟ پاسخ اش راه به معنویت و توضیحات مفصل عرفانی و معنوی می‌کشد که از این مقال بیش است. اما اجمالا:حقیقتی که مبتنی بر حسی پایدار و حرارتی سازنده نباشد و خود را متعلق به یک منظومه نداند خیلی راحت آن مؤمن به خودش را زمین می‌زند.و بیش از همه جامعه نویسندگان و متفکران که به نوعی دستگاه های استخراج معنا در جامعه امروزی هستند از این امر ضربه می‌خورند. ?: این رمان را به خواندنش پیشنهاد میکنم. اگر شما یک نویسنده،متفکر،پژوهشگر و یا هر عنصر دیگری هستید که با پدیده«معنا»سر و کار دارید، و انگیزه تان قلیل شده و نفس‌تان تنگ، این رمان با خودش شور و موجی خوش بو و مهییج دارد. و اگر جزو طبقه مذکور نیستید هم،باز این رمان حالتان را خوب و شما را به ادامه دادنی دقیق و بر روی محوری معلوم، تشویق می‌کند. #داستان #مارتین_ایدن #ادبیات #رمان #کتاب_خوب #معرفی_کتاب #اشک #چرکتاب #کتاب #کتاب_بخوانیم #کتاب_باز #معنا #نویسنده #معناگرا #داستان_نویس #مارکسیسم #انگیزشی #امید #انقراض #دایناسور
کتاب
۴
۲
خواندن ۴ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%AF%D8%A7%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%B3%D9%88%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%D8%B1%D8%AE-%DB%8C%D8%A7-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D8%A7%D9%86%DA%A9%D8%AF%D8%A7%D9%85-%D8%B2%D9%88%D8%AF%D8%AA%D8%B1-%D9%85%D9%86%D9%82%D8%B1%D8%B6-%D9%85%DB%8C-%D8%B4%D9%88%D9%86%D8%AF-mp189vgua5vl
آمریکایی=ویرانی
آمریکایی=ویرانی /آمریکایی=ویرانی/ یا /نگاهی به رمانِ «مردی در زیرزمین خانه‌ام»/ . ?: یک سیاه پوست شکست خورده به نام چارلز داد بلیک که در زندگی‌اش به هیچ‌جا نرسیده و در سی و دو سالگی قرض‌های هنگفتی بالا آورده و حتی به این خاطر ناچار شده که خانه اجدادی‌اش که را که پراست از میراث‌های تاریخی و هنری سیاه‌پوستان،به گرو بانک بذارد و حتی امروز و فرداست که موعد بانک سر بیاید و خانه از دست برود. صبح یک روز مردی سفید پوست به نام بِنِت در خانه‌اش را می‌زند و می‌خواهد تا زیرزمین خانه‌اش را با مبلغ بالایی کرایه کند.چارلز ابتدا قبول نمی‌کند اما چون جایی به او کار نمی‌دهند و آه در بساط ندارد قبول می‌کند. بنت که مردی عجیب و مرموز است خود را درون قفسی بزرگ در زیرزمین خانه چارلز حبس می‌کند و از شروطش این است که در این سه ماه هیچکس نباید از حضورش در آنجا مطلع شود و همچنین چارلز باید آب و غذای او را طبق قرار قبلی بیاورد و به نوعی خدمتکاری او را طبق قرار قبلی انجام دهد. چارلز بعد از اینکه بنت خود را درون قفس حبس می‌کند و همه راه‌های خروج را بر خود می‌بندد به ندرت سعی می‌کند با گفتگوی با بنت متوجه شود که او کیست و چرا خود را آنجا حبس کرده. بنت یک دلال بزرگ و سرشناس الماس،اسلحه و سیاست است.او به دلیل جنایات بزرگ و نامعلومی که انجام داده تصمیم گرفته خود را تنبیه کند.او از جنایاتی که در حق سیاه پوستان و کودکان معصوم انجام داده می‌گوید.از دنیایی که قدرت و پول بر آن حکومت می‌کنند و چادر سلطه آمریکا بر سر تمام دنیا کشیده شده،و در همین حین،رفته رفته،انسانیت چارلز کمتر می‌شود... ✍️: مردی در زیر زمین خانه‌ام نوشته ویکتور وازارلی که توسط نشر هیرمند به چاپ رسیده.روایت جالب،مرموز و معمایی‌ای است از وجود ویرانگر آمریکا در میان سیاه پوستان. داستان تلخ و غم انگیز واکنشِ غیر انسانی دولت آمریکا نسبت به پدیده انسان سیاه پوست. بنت نماد نماد آن انسان عدالت خواه آمریکایی است روحش از اعمالش به درد آمده اما در عین حال به سلطه پول و قدرت و جباریت آن‌ها معترف است. چارلز نماد آن جامعه سیاه پوست امروز است که طی استثمار غیر مستقیمِ نئولیبرالیسم تمام زندگی خود را باخته و حالا چیزی جز هویت‌شان ندارند.(خانه چارلز پر است از تاریخ سیاه پوستان پر از ماسک و نقاشی های قدیمی که در نهایت خانه‌اش را با آن‌ها بدل به موزه می‌کند) این دو به میل آن انسان دردمند با هم مواجه می‌شوند تا دادگاهی تشکیل شود اما حتی اینجا هم برنده،جامعه آمریکا است و علیرغم تمام جنایاتش علیه سیاه‌پوستان دلمان برایش به رحم می‌آید چرا که بنت آمده تا خودش خودش را تنبیه کند اما سیاه پوستان با رفتاری غیر انسانی از او پذیرایی می‌کنند. در نهایت باز هم سیاه پوستان محکوم اند.محکوم به«دیگری»بودن.به«بد»بودن و در آخر...محکوم به رجعت به تحجرِ اخته‌شان. ?: مطالعه این رمان خوب و خوش ساخت را توصیه می‌کنم. شاید در اثر این کار «شست»‌تان از بسیاری از مسائل آگاه شود.
۳
۳
خواندن ۲ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%A2%D9%85%D8%B1%DB%8C%DA%A9%D8%A7%DB%8C%DB%8C%D9%88%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C-zpmkujwwk0xu
چه کسی عبدالعظیم(ع)را کشت؟
چه کسی عبدالعظیم(ع)را کشت؟ /چه کسی عبدالعظیم(ع)را کشت؟/ در روایات هست[البته با سندیت ضعیف] که خداوند ندا داد و خواست که شهری را به برتری نام نهد. زمین مکه ندا داد:«من،جایگاه کعبه و خانهٔ خدایم.پس این نام از آن من است.» زمین مدینه ندا داد:«من شهر رسول‌خدا و گهوارهٔ انصار و مهاجرینم.» زمین ری گفت:«من،شهری هستم که خون‌بهای نوادهٔ رسول خداست...» و خداوند،ری را بدین نام بیاراست. گاهی این سوال پیش میاید که:«این همه جای بهتر،چرا ری،هم ارز با کربلا؟» و طبعا بلافاصله پاسخ‌اش می‌آید که آن ملعون گفت:«مالک ری خواهم شد.»و امام فرمود:«حکومت‌ات را من تضمین می‌کنم.» ری،از همان اولش مال حسین بود.سعد نفهمید. . اما: وقتی در ویکیپدیا از این سرزمین می‌پرسید،نوشته:آب و هوایی فاضلابی،زمینی غیر حاصلخیر و ناهمواری‌های نامطلوب...چیزی«بد»،«سخت»،«نچسب»... زمینی که سختی و شوری و بدی‌هایش شبیه کربلا است... . عبدالعظیم(ع)سه سال در ری بود و طبق اخباری درست شبیه شخصی که لابد حدس‌اش را می‌زنید،به شهادت رسید.عبدالعظیم،در ری مخفی بود و جمعی از مردم جایش را به معتز،گزارش دادند. با نامردی مردمان،درست شبیه حسین(ع)... . ری و عبدالعظیمِ عظیم و الشأن از بسیاری از جهات هم‌ارز کربلا است.هوای بد و دم کرده‌اش،زمین پست و ناهموارش،راه سختش... ری، و عبدالعظیم(ع)شعبه کربلا در ایران است.و شهادت عبدالعظیم(ع)غم انگیز و جان گداز،مردی عالم و دانشمند،یک مهرهٔ سیاسی سترگ،که با عبای روی سر کشیده و مخفیانه رفت و آمد می‌کند... داغ نباشی روضه‌اش سخت است: علم عظیم و عبای روی سرش... __________________________ #ری #شهرری #حضرت_عبدالعظیم_حسنی #حضرت_عبدالعظیم #شاه_عبدالعظیم #شهر_ری #جنوب_شهر #سیدالشهدا #اباعبدالله #غریب #روضه #شهادت #وفات #مظلوم #بچه_شابدولظیم #اشک
مذهبی
۲
۰
خواندن ۱ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%DA%86%D9%87-%DA%A9%D8%B3%DB%8C-%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%B9%D8%B8%DB%8C%D9%85%D8%B9%D8%B1%D8%A7-%DA%A9%D8%B4%D8%AA-uqnqhlkwxcwb
پرروْ بی‌نهایت
پرروْ بی‌نهایت /پرروْ بی‌نهایت/ در منظومهٔ اساطیرِ یونانی،داستانی است که نه فقط برای من و شما،بلکه قرن‌ها است برای تمام بشریت جالب بوده و الگوی فلسفی و اساطیریِ بسیاری از افراد بوده. «پرومته»انسانِ شجاع و صالحی است که در اساطیر یونانی آورده‌اندروزی آتش و روشنایی را کشف می‌کند.او متوجه می‌شود که اقویا و برترانِ عالم،آن آتش و نور که منشأ گرما،علم و شور است را در انحصار خود گرفته‌اند و انسان‌های معمولی را از آن محروم کرده‌اند.پرومته با عزم و ارادهٔ بی‌نظیرش به قلهٔ کوه اولمپ می‌رود و آتش را می‌دزدد و آن را برای انسان‌های عادی به ارمغان می‌آورد. رئیس اقویا،متوجه این پیشامد می‌شود و تصمیم می‌گیرد که پرومته را سخت مجازات کند. مجازاتِ پرومته،این است که تا ابد به سنگی بسته شود و کرکسی جگرش را زنده زنده بخورد و فردای آن روز جگرش ترمیم شود و باز دوباره... پرومته بر این عذاب استقامت می‌کند اما هیچگاه عذر‌خواهی و یا اظهار ندامت نمی‌کند تا اینکه روزی موفق می‌شود که خود را از این بند رها کند.او با استقامت و تلاش فراوان موفق می‌شود به اقویا غلبه کند و رهبری انسان‌ها را به دست بگیرد. در روزگاری که قرن بیستم چادرِ سلطهٔ آمریکا را بر سر تمام جهان کشیده بود،افرادی متوجه شدند که طیبات این دنیا محصور در دست عده‌ای است و عده‌ای دیگر از آن محروم‌اند.انقلابی آغازیدن گرفت و شعارش«عدالتی»همگانی بود.این شورشِ غیر قابل بخشش و در عین حال غیر قابل نادیدن،باید مجازات می‌شد. آنان،ایران را،ایرانِ شجاع و صالح را به سنگی بستند و کرکس‌هایی را مأمور کردند تا هرچند وقت یکبار بیایند و جگر و وجودش را بخورند و او را تا حد مرگ عذاب دهند تا فردایی دیگر که... اما مهم این است که داستان بدین سمت رفته که در پسِ هر شعب ابی‌طالب،سقیفه،کربلا،حبس،ترور،انفجار،استثمار،کودتا،جنگ،فتنه و...یک روزی پرومته از بند رها می‌شود می‌شود یک تنه دخل تمام آن اقویا را می‌آورد. مهم این است: _پرومته «هیچگاه» تسلیم نمی‌شود._ حتی اگر فردا سهمگین‌تر از این باشد(و ما در انتظار کرکسی دیگر)، چیزی بیش از یک خرمشهر دیگر نیست... پ.ن:امروز می‌بینیم که طیبات این دنیا در انحصار عده‌ای آمریکایی و اروپایی است و دیگر انسان‌ها از آن محروم‌اند،انقلاب اسلامی آمده تا این حصار را بشکند._آسد روح الله خمینی ________________________________ #خرمشهر #پررو #پرومته #ایران #جمهوری_اسلامی_ایران #انقلاب_اسلامی_ایران #مقاوت #پیروزی #انسان #عدالت #هشت_سال_دفاع_مقدس
۲
۰
خواندن ۲ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D9%BE%D8%B1%D8%B1%D9%88%D9%92-%D8%A8%DB%8C-%D9%86%D9%87%D8%A7%DB%8C%D8%AA-b7avirvsccgy
شکست در نمایش پیروزی
شکست در نمایش پیروزی -/شکست در نمایشِ پیروزی/ توجه:به دلیل محدودیت ویرگول نتونستم دو ویدیو رو اینجا آپلود کنم برای دیدن ویدیو‌ها می‌تونین به این صفحه در اینستاگرام مراجعه کنین? @m.h.m_ashk ویدیوی اول:قسمتی از مجموعه روایت فتح ساخته شهید،سید مرتض آوینی:پدری ساعاتی پس از شنیدن خبر شهادت فرزندش به میان گروه تازه اعزامیان آمده و با شور هرچه تمام‌تر شیرینی پخش می‌کند،می‌خندد و در حال جنب و جوش است. ویدیوی دوم:بخشی از فیلمِ ویلایی‌ها ساختهِ منیر قیدی است:خبر جانباز شدن شوهری را به زنی باردار می‌دهند تو گویی فاجعه‌ای به وقوع پیوسته.همه در لایه ای از ناباوری محض با آن برخورد می‌کنند و در سکانس بعدی،زن حامله جیغ‌های بلند می‌کشد. _تفاوت را احساس کنید_ چیزی که در جنگ مهم‌ترین بخش ایدئولوژیکِ‌اش محسوب می‌شود،غایت جنگ است.یعنی:خب،حالا این به آن پیروز شد،باشد چه اتفاقی برای بشریت می‌افتد با این پیروزی؟ در این مثال و در مورد جنگی که اساس‌اش«دین»و«ایران»بود،می‌شود گفت این جنگ،جزو همان جنگ‌های جالب و نادری است که در واقع باخت و برد‌اش پیروزی است. مفهوم اصیل شهادت و رضایت از این فداکاری،هستهٔ پیروزی ما در جنگ را تشکیل می‌دهد.اینکه ملتی،شهادت را معشوقهٔ«دست نیافتنی»خود ببیند،خود،عظیم ترین پیروزی‌ هاست. حالا از این حرف‌ها که بگذریم برسیم به اصل مطلب:چرا با گذشت سی و خرده‌ای سال از جنگ و با وجود این‌همه مستندات،باز هم فیلم‌های سینمایی ما بازتابِِ«غیرواقعی»و«مغرضانه»از جنگ است؟ یک بار دیگر خوب نگاه کنید،کجای آن دو کیلو آبغوره شبیه شور و نشاط و جنب و جوش مرد پسر از دست داده است؟این تفکر خودخواهانه،منشا ترس است و ترس ابتدای اسارت ملت(ها) پ.ن:روزی عالمی به نقل از عالم دیگری بهم توصیه کرد هرچقدر که می‌خوام فیلم خارجی ببینم اما اصلا ایرانی نبینم(یا حداقل خیلی کم) من هم همیشه به همه توصیه می‌کنم که تا کمترین حد ممکن نگاهشان را به فیلم‌فارسی‌های مبتذل کشورمان بدهند و سینمای غربی را دریابند و یا سینمای مستند خودمان را. _________________ #تفاوت_را_احساس_کنید #آوینی #آبغوره
فیلم و سینما
۳
۱
خواندن ۱ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%B4%DA%A9%D8%B3%D8%AA-%D8%AF%D8%B1-%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%B4-%D9%BE%DB%8C%D8%B1%D9%88%D8%B2%DB%8C-nazjtboz11xs
رئیس جمهوری که علی(ع)را کشت!
رئیس جمهوری که علی(ع)را کشت! /رئیس جمهوری که علی(ع)را کشت!/ یا /چرا انتخابات مهم است؟/ یکی از کتب بی‌نظیری که به هرکس مطالعه و یا حد‌اقل تورق‌اش را(حتی به خودم) توصیه می‌کنم،کتابِ شریفِ«الغارات»هستش.این کتاب که به همت کادر خدوم وزارت ارشاد جمهوری اسلامی،چند ده سال است که تجدید چاپ نمی‌شه،توضیح و شرح ماه‌های پایانیِ زندگی امیرالمؤمنین و حوادث‌اش هست. از قشنگیای کتاب که بگذریم یک تکه‌اش خیلی جالب است: (با توجه به آمار‌های میدانی)قریب به اکثریت ما شیعیانِ جناب ابالحسن(ع)،از گذشته و هویت اصلیِ ابن ملجم مرادی(لعنة الله علیه)مطلع نیستیم. (خلاصه بگم)قصه از این قرار است که معاویه(لعنة الله علیه)بعد از انتصاب حضرت به خلافت علنا سرکشی می‌کنه و شروع به مخالفت‌های علنی با امیرالمؤمنین(ع)می‌کنه.قبل از جنگ نهروان و با شدت گرفتن اختلاف داخلیِ امیرالمؤمنین(ع)با خوارج،او از فرصت استفاده می‌کنه و شروع به لشکرکشی به یمن می‌کنه(یمن از سابق،از کشور‌هایی بوده که به شدت به پیامبر و به اهل بیت ارادت داشتند)مردم یمن که درگیر آشوب می‌شن تصمیم می‌گیرن که یک نمایندهٔ برتر از بین خودشون انتخاب کنن و به نزد علی(ع)بفرستند.از کل یمن،صد نفر انتخاب می‌شن و اون صد نفر از بین خودشون هفتاد نفر رو انتخاب می‌کنن و اون هفتاد نفر باز از بین خودشون پنجاه نفر رو انتخاب می‌کنن و...در نهایت ابن ملجم مرادی به عنوان مؤمن ترین و مُحِب‌ترین شخص نسبت به علی(ع) انتخاب می‌شه و به کوفه می‌ره و حتی در بدو ورودش به او لقبِ«پروانه امام»رو دادند چرا که مدام از ملازمان حضرت بود و در وصف‌اش شعر می‌سرود... اینکه چی شد بازی عوض شد و این عاشق دلباخته در عرض یک ماه و نیم مبدل شد به قاتل امام،بماند اما اجمالا یک نکته: ابن ملجم ریشه‌هایی از آن فساد را در درونش داشت آن قاتلی که صبح نوزدهم رمضان عالم را عزادار کرد یقینا شخصیتی داشت که می‌شد با کمی تفحص و دقت فهمید که روزی چنین کاری ازش سر می‌زند همونطور که عل(ع)در بدو شناخت هویت‌اش بهش خبر داد که روزی قاتلش خواهد شد. اما این وسط یک نکته‌ای هست: ابن ملجم،نتیجهٔ یک انتخابات بود.آن‌هم از سوی مردمی که محبین سرسخت اهل بیت بودند... مردمی که رأی دادند و یک نماینده از بین خودشان انتخاب کردند،مردمی که آن عصاره خودشان را در شخصی دیدند و آن را به کوفه فرستادند... راستی که خوب می‌گفت دوستی که: لابد تاریک بود و کسی ندیده وگرنه من یقین دارم هیچکس حریف مرتضی نمیشد می‌دانم آن شمشیر را نه یک نفر، بلکه هزاران نفر بر فرق علی(ع)فرود آوردند... و این، تنها، یک انتخاب بود. ________________________________ #انتخابات
مذهبی
۷
۳
خواندن ۲ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%B1%D8%A6%DB%8C%D8%B3-%D8%AC%D9%85%D9%87%D9%88%D8%B1%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%B9%D9%84%DB%8C%D8%B9%D8%B1%D8%A7-%DA%A9%D8%B4%D8%AA-zt78jf1tgvk3
هیچ حقیقتی واقعیت ندارد،این اولین اصل جادوست.
هیچ حقیقتی واقعیت ندارد،این اولین اصل جادوست. مینوشی؟...آب یا موج؟ - هرگز و هیچ وقت به حقیقت باور نداشته باش.حقیقت،نه آن چیزی که میبینی و احساسش میکنی بلکه درست همان چیزی که درکش کرده ای.این،اولین اصل جادوست. - رمان محتوایی نداشت و در این بی محتوایی تلاشی بیش از اندازه چشم گیر کرده بود اما تکنیک...تا چند ساعت میتوانم با صدای بلند راجب تکنیک های عالی این نویسنده لعنتی برایتان حرف بزنم.تکنیکاش محشر بودند تعلقای عالی،توصیفات عالی پیرنگ عالی و...واقعا رمانی به این حجم سامان دادن و منظم کردنش کار هرکسی نیست.دست کم نگیریدش. - ترجمه بد بودند.شاید نه بد به معنای واقعی بد برای پیمان خاکسار:کلمات نامفهوم،اصطلاحاتی که میتوان ترجمه کرد،جمله بندی نامناسب و... - علیرغم اینکه عاشق تکنیک ها و مسحور تعلیقات این شاهکار قرن بیستمی شدم اما به خاطر محتواش،عقاید و کشفیات بی پایه و صد البته عقیده اصلی نویسنده که بصورت مصداقی بیان شده بود،مطالعه این اثر رو پیشنهاد نمیکنم.نگران نباشید راستش با یکم جست و جو میتونید رمانی با ساختار خوب و صد البته با محتوای بهتر پیدا کنید.? - ضمنا این اولین رمانی بود که بار فکری سنگینی داشت بلکه نه به خاطر فلسفی بودن و نه به خاطر جنایی بودن.بلکه به خاطر«جادو»این رمان شما رو به جادو نزدیک میکنه.واقعیتی تو خالی و پوچ.چیزی که حقیقتا حرصم رو درمیاره. - ضمنا نسبت عقایدی که راجب مسائل جنسی گفته شده بود-دقت کنید عقاید و نه اعمال-به شدت انتقاد دارم و معتقدم این،رواج فکری مسموم در کشور ماست و صد البته بذری است که در این خاک رشد نخواهد کرد. مجوس رو همین الان تموم کردم.الان ساعت۲:۵۰نیمه شبه یعنی حدودا دو و نیم تموم شد- #مجوس#مغ#پیمان_خاکسار#رمان#کتاب#نشر_چشمه#انتشارات_چشمه#جان_فاولز#سوررئال#جادو#جادوگری#جهان_نو#تعلیق#کتاب_بخوانیم#نقد_کتاب
کتاب
۸
۰
خواندن ۱ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D9%87%DB%8C%DA%86-%D8%AD%D9%82%DB%8C%D9%82%D8%AA%DB%8C-%D9%88%D8%A7%D9%82%D8%B9%DB%8C%D8%AA-%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%AF%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%A7%D9%88%D9%84%DB%8C%D9%86-%D8%A7%D8%B5%D9%84-%D8%AC%D8%A7%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA-h85m664tmbsg
اتم.اتم.چه واژه قشنگی...
اتم.اتم.چه واژه قشنگی... - ما همه مان محکوم به نابودی هستیم.مگر این را نمیدانی؟!مهم چطور نابودشدنمان است. - ما آدمها در وسط این عصر لعنتی و این زمان مریض گیر افتادیم.هیچ چیز سرجایش نیست.هیچ چیز.حتی ما.حتی من...این نمایشنامه این را به ما میگوید. - بعنوان اولین کار از این نویسنده و بعنوان بار اول خواندش خوب بود منتها نویسنده یک جاهایی خواسته بود با داد و هوار و شلوغ کاری از زیر وظیفه جزئیات بیشتر در برود.تعلیقی نداشت شاید اگر من بودم ترجیح میدادم بئاتریس خودش را بکشد به جای خرگوش به نظرم بهتر بود. - به کسایی که فلسفه و نمایشنامه های فلسفی دوست دارن پیشنهاد میکنم البته بگم که این برای عشق شیمی های عزیزم خوبه.:) - “اگه فقط تو این دنیا یه ذره بخوای متفاوت باشی اونا نیست و نابودت میکنن” #اثر_پرتوهای_گاما_بر_گلهای_همیشه_بهار #پل_زیندل #نمایشنامه#ادبیات_نمایشی#نمایش#بیدگل#انتشارات_بیدگل#تئاتر#کتاب#کتاب_خوب#نمایشنامه_خارجی #نمایشنامه_آمریکایی #پولیتزر #جایزه_پولیتزر #نقد#نقد_کتاب #نقد_نمایشنامه #نمایشنامه_نویسی#هنر
کتاب
۶
۴
خواندن ۱ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%A7%D8%AA%D9%85%D8%A7%D8%AA%D9%85%DA%86%D9%87-%D9%88%D8%A7%DA%98%D9%87-%D9%82%D8%B4%D9%86%DA%AF%DB%8C-tz6iikpoe9t7
طنزی قوی،لبخندی به روال مزخرف آمریکایی...
طنزی قوی،لبخندی به روال مزخرف آمریکایی... ?راستش شاید اولین رمان طنزی بود که خوندم شایدم نه.البته بیشتر که فکر میکنم میبینم قصه های مجید که تو یازده سالگی خوندم هم طنز بود اما اون در پس هر قصه اش حرفی داشت اما این،نه رمان طنز خوبی بود بدون معنی.یه کار سورئال غیر حرفه ای که تصادف ها مدام به نفع شخصیت اصلی داستانه و این خلاف سنت داستان نویسیه.شخصیت ها خوب به تصویر کشیده شده بودن اما به ماجرا خوب پرداخته نشده بود.نویسنده دچار کلیشه شده بود ولی باید اعتراف کرد که این کلیشه طنزی عامه پسند و خوب از آب درامده بود. ?من قول میدم با خوندن این کتاب بخندین ?ماجرا،ماجرای یه جوون آمریکاییه که برای تعطیلات با مادر و عمه اش به اروپا گردی اومده.او جلوتر از مادر و عمه اش است و داستان از جایی شروع میشود که او مدتی را در واله دالمو ی ایتالیا سپری کرده و ح‌صله اش از این روستای کوچک و آرام سررفته که ناگهان متوجه میشود در این روستا دختری آمریکایی همراه با خانواده اش هم اقامت دارد که آنها هم برای تعطیلات آمده اند ?در کل اگه دنبال یه کار طنز خوب و خنده دار هستین توصیه میکنم #جین_آستین#جری_جوان#رمان#رمان_طنز#کتاب_طنز#کتاب#کتاب_خوب#کتاب_خوب_بخوانیم#نقد#نقد_کتاب#مرگ_بر_آمریکا
کتاب
۱
۰
خواندن ۱ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%B7%D9%86%D8%B2%DB%8C-%D9%82%D9%88%DB%8C%D9%84%D8%A8%D8%AE%D9%86%D8%AF%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%84-%D9%85%D8%B2%D8%AE%D8%B1%D9%81-%D8%A2%D9%85%D8%B1%DB%8C%DA%A9%D8%A7%DB%8C%DB%8C-ayyicuaakfhq
خدا بکشد آنان را که تو را کشتند
خدا بکشد آنان را که تو را کشتند - تو صبر کردى و تو در دین خدا با صدق و حقیقت و تصدیق کامل بودى خدا بکشد آنان را که تو را کشتند و به دست و زبان تو را آزردند.-فرازی از زیارت نامه امام رضا(ع) - همه آدمها دنبال حقیقت اند و حقیقت برای هر یک از آنها اسمی دارد مهم اینست که حقیقت یکی است و تغییری نمیکند. - مردی دنبال آب حیات میگردد در این جستجو،در بیابانی خشک گرفتار میشود و ناگهان پیک علی بن موسی الرضا ظاهر میشود و ضمن دادن مشکی که هیچ وقت آبش تمام نمیشود به او،میگوید که آب حیات را باید در یک قلعه پیدا کند و آن قلعه... - حقیقتش را بخواهید نمیدانم راجب این رمان چی بنویسم فقط این رو میدونم که امان از دست ما حزب اللهیا...هرچقدرم که تو تکنیک بد باشیم،آخر سر محتوامون به دادمون میرسه و جبران میکنه - تو کل رمان خیلی کفرم درومد از اینکه نویسنده رفته بود بالای منبر و مدام موعظه میکرد در حالی که برای تک تک عقایدی که نویسنده قصد انتقالشونو داره باید ماجرا و عمل و عکس العملی باشه و اینکه رک و پوسکنده بیاد همه چی رو بگه دیگه داستان نمیشه بلکه میشه کتاب اصول عقاید یا فلسفه و متاسفانه این خطا در بسیاری از نویسندگان بوده از صادق هدایت تا... - محتوای رمان به دلم نشست و تعلیقاش هم بدک نبود اما خدا میدونه که اگر محتوا نبود واقعا به لعنت خدا هم نمی ارزید. - این رو به عاشقان امام رضا و کسایی که دنبال یه رمان خوب-دقت کنید خوب نه عالی-و روان هستند توصیه میکنم. #اقیانوس_مشرق#مجیدپورولی_کلشتری#مجید_پورولی_کلشتری#عهد_مانا#امام_رضا#امام_رضا_جانم#علی_بن_موسی_الرضا#امام_رضا_ع#انتشارات_عهد_مانا#کتاب#کتاب_خوب#کتاب_بخوانیم#کروتاب#نقد#نقد_کتاب#چرکتاب #کرونا
مذهبی
۵
۴
خواندن ۱ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%AE%D8%AF%D8%A7-%D8%A8%DA%A9%D8%B4%D8%AF-%D8%A2%D9%86%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%A7-%DA%A9%D9%87-%D8%AA%D9%88-%D8%B1%D8%A7-%DA%A9%D8%B4%D8%AA%D9%86%D8%AF-wlhwrdnhsmzv
ماجرای یک نگاه...
ماجرای یک نگاه... 1 حالا دیگر مطمئن است.مطمئن تر از همیشه.بند های انگشتانش به روی چوب ضمخت و زبر پرچم حلقه میشوند و به آرامی پرچم را در گل خیسی که از قبل بر روی دیواره بام آماده کرده فرو میکند: - الهم صل علی محمد و آل محمد ناگهان صدای گام های سریعی که از پله های پشت بام بالا میایند هراسانش میکند اما طولی نمیکشد که از سبکی و فرزی گام ها خیالش آسوده میشود،ام بدر است.ام بدر مضطرب و هیجان زده خودش را به بام میرساند و بهت زده به مستوره نگاه میکند در حالی که سعی میکند تا نفسش جا بیاید میگوید: - چه میکنی مستوره؟آن پرچم دیگر چیست؟مگر دیوانه شده ای؟ ضمن ادای جمله آخر چند قدم به زن نزدیک شد.زن اما محکم و متهورانه مانند شیر ماده ای که بخواهد از توله خود محافظت کند دستانش را باز کرد و پشت به پرچم ایستاد.ام بدر سرجایش خشکش زد ناباورانه به مستوره گفت: - مستوره حالت خوب است؟رنگت پریده. مستوره ضعف کرده بود و چندان توان ایستادن نداشت.خودش هم این را میدانست آخر از بالای بام چهره نفرت انگیز جوشن را دیده بود.جوشن فهمیده بود چکار میکند و حتما به سراغ معقل میرفت.مستوره باز از این فکر بر خود لرزید.ناگهان از چند کوچه آن طرف تر صدای هلهله و شادی بلند شد.مستوره مانند شیشه ای که از ارتفاع بیافتد،شکست و خودش را با گریه روی زمین کوبید.صیحه ای کشید و گفت: - این حقیقت نداره خواست دوباره فریادی بکشد که ام بدر سریعا در آغوشش کشید.مستوره دوباره با شیون گفت: - ام بدر این حقیقت نداره اونها دروغ میگن همه شان دروغ میگن. میخواست که باز فریادی بکشد که ام بدر بلندش کرد و کشان کشان بردش به سمت در پشت بام.سعی میکرد آرامش کند.مستوره در آغوش ام بدر ناله میزد: - ام بدر،من او را میشناسم. او زینب است من او را میشناسم.ما در یک سال متولد شدیم ام بدر.او زینب بود.او زینب بود.او را میشناسم او را میشناسم... وقتی که وارد راه پله شدند در آخرین لحظه،مستوره سر برگرداند و به پشت سر نگاه کرد.موج پرچم مشکی به سوی هلهله شهر میرفت. 2 با دقت و وسواس گونی های بزرگ و سبک گیاهان دارویی را در پستو مرتب میکرد.وقتی گونی گل محمدی را سرجایش گذاشت،روی پا نشست و سرش را به غنچه های خشک شده نزدیک کرد: - الهم صل علی محمد و... ناگهان لب هایش از حرکت ایستاد. دستی به ریش اش کشید.انگار که بخواهد خود را از شر چیزی خلاص کند،از جا پرید و از پستوی کوچکش به میان مغازه رفت.یک دور طول مغازه را با دو قدم رفت و برگشت.آویشن و نعناع و پونه یک طرف،زعفران و زرد چوبه و هل هم در طرفی دیگر.جارویی برداشت و مشغول جارو زدن دکان شد.گرد و خاک کف دکان با گرد و خاک قدم های تند و چابک جوشن که به یکباره به داخل دکان پرید ترکیب شد.مرد از جارو زدن ایستاد. جوشن مردی بود میانه قد با ریش های تنک کم پشت.چهره ای ناموزون ولباس های نامرتب و بدبو.یکسالی میشد که با معقل دوست بود.هر روز میامد و او را ازاتفاقات باخبر میکرد.کار وکاسبی نداشت وگاهی برای چند سکه جاسوسی حکومت را میکرد.کسی قبیله و نسب او را نمیشناخت ولی به خاطر رفت آمدش با اشخاص دربار،کمی از او حساب میبردند: - سلام بر تو معقل بن قیس معقل همانطور که خم شده بود وجارو میزد از گوشه چشم نگاهی انداخت وپاسخ داد: - سلام بر تو جوشن بن حار جوشن درحالی که دستانش را از پشت به هم قلاب کرده بود،با حالت یک بازرس مشغول قدم زدن در دکان شد: - خاکشیر خنکی است.آویشن در سرما به کار میاید.نعناع هاضمه است و زیره هم میسوزاند و درمان میکند.هاها میبینی معقل؟دیگر دارم همه چیز را یاد میگرم کمی که بگذرد میایم دکانی بزرگ درست روبرویت میخرم وآنوقت میشوم بزرگترین عطار وحکیم باشی شام.آری خیلی زود. معقل کار جارو را تمام کرده و حالا پشت دخل نشسته بود.با حالتی تمسخر آمیز به جوشن نگاه میکرد.با اتمام حرف هایش،دست برد و از داخل صندوقی چوبی تکه ای نان پخته شده با کره و پیاز در آورد و آن را سمت جوشن گرفت: - چیزی خورده ای جوشن؟ چشم های جوشن گرد شد وآب دهانش را فرو داد.با لحنی حریص گفت: - آه معقل امان از دست تو آخر فقط تو وچند نفر دیگرید که صبح به این زودی دکانتان را باز میکنید. معقل با پوزخندی نان را به سویش انداخت وجوشن آنرا درهوا گرفت.مانند کودکانی که اسباب بازی نویی میبینند خوب تکه نان را ورانداز کرد و بوکشید بعد به هر سمت آن گاز کوچکی زد.معقل همانطور که دست به سینه با لبخندی محو،نگاهش میکرد پرسید: - چخبر جوشن؟جدیدا چه طوفانی میخواهد گرد و خاک از این شام ویران بتکاند؟ جوشن ناگهان از خوردن ایستاد با نگاهی حیرت زده به چشمان معقل خیره شد و به آرامی نان را به کناری انداخت.با حالتی نمایشی دستش را بر پیشانی زد و لبخند زنان با آغوشی باز به سمت معقل رفت: - گرد و خاک این شام ویران که نه ولی در ویرانه شام زلزله ای به پا میکند. معقل نگاهی متعجب و پرسان بهش انداخت.جوشن ادامه داد: - حسین معقل،حسین بن علی،شکستش دادیم. معقل چهره درهم کشید: - اینکه خبر تازه ای نیست ابله جوشن درحالی که دستانش را درهوا به نشانه نفی تکان میداد گفت: - نه نه معقل عزیز خبری که دارم بسیار شیرین تر از اینهاست. صورتش را نزدیک گوش معقل برد.معقل با اکراه خواست خودش را پس بکشد.جوشن با صدایی خفه وآهسته گفت: - اهل بیت اش معقل اهل بیت حسین به شام میایند. و بعد با قهقه ای خفه به شانه معقل زد.معقل دیگر نتوانست در برابر بوی بد دهان جوشن طاقت بیاورد خودش را عقب کشید وآشکارا انزجارش را نشان داد. جوشن درحالی که دنبال نان میگشت گفت: - امروز دوست من،امروز میایند.گفتم که تو عادت داری همیشه اینقدر زود دکانت را باز میکنی.هنوز خیلی تا اذان ظهر مانده.از دروازه ساعات میایند واز میان بازار هم رد میشوند.از جلوی این دکان هم رد میشوند. نانش را پیدا کرده وراه افتاد که برود.چند قدم مانده به در دکان دوباره ایستاد .بدون اینکه برگردد گفت: - راستی معقل گمانم آنها از کوچه شما هم رد میشوند. با لحنی هشدار دهنده ادامه داد: - تا آنجا که میدانم تمام همسایگانت سنگ و خاک وخاکستر آماده کرده اند.میدانی که این سنت امیرمومنان معاویه بود...خدا نکند مرد شجاع وعاقلی چون معقل بن قیس خودرا از این فیض بی نصیب کند. درآخرین لحظه هنگامی که روی پله های دکان ایستاده بود با لبخندی شیطت آمیز ادامه داد: - اهل بیت حسین اند معقل،اهل بیت حسین نیشخندزنان نان را به دهان گذاشت و از پله ها جستی زد وبا گام های تند به راه افتاد. معقل روی سنگ پشت دخل نشست .دستش را روی پیشانی گذاشت درحالی که آرنجش را به صندوق چوبی که دخلش بود تکیه میداد،به روبرو خیره شد.زیر لب گفت:«اهل بیت حسین» 3 یک ساعتی مانده به اذان ظهر معقل میخواست دکان را ببندد ودوباره بعد از نماز بیاید. طبق عادت،طول مغازه را طی کرد و کیسه های گیاهان را شمرد.همیشه یکبار کافی بود ولی امروز حواسش سر جایش نبود.دو ردیف از گیاهان معطر و دارویی را در دو طرف مغازه چیده شده بود و در وسط آنها راهی بین دخل ودرب دکان باز شده بود و از اتاقک بسیار کوچک پشت دخل هم بعنوان پستو استفاده میکرد.در پنجمین مرتبه شمردن ناگهان عصبانی میان دکان ایستاد: - خیلی احمقی مرد،آن جوشن خبیث هوش وحواست را با خود برده و آنوقت تو اینجا غصه بار گیاهانت را میخوری؟ از خشم فریادی کشید و پایش را به گونی گل ختمی کوفت.خارهای گیاه به پایش رفت و فریادی از سر درد کشید.کف مغازه نشست و پایش را مالش داد.خشمش که فرو نشست نگاهی به بیرون دکان انداخت ودستی به ریش اش کشید.برخاست و پس از خارج شدن،در دکان را بست. 4 چشمان گرد شده مستوره اذیتش میکرد. - حسین بن علی پسر فاطمه را میگویی؟ معقل همانطور که آرام لقمه کوچک نان و خرمایش رامیجوید نگاهش را از همسرش دزدید و سر تکان داد. - ولی...ولی معقل توکه میدانی معقل چهره درهم کشید و حرفش را قطع کرد: - چه؟چه را میدانم مستوره؟مرا دست میاندازی؟در این گرد وغباری که بلند شده دیگر بسم الله را هم باید با شک گفت آنوقت تو برای من از چه میگویی؟ آزرده رو برگرداند و ادامه داد: - علی باید با شمشیر بر این مردم حکم میراند تا به حرفش میرفتند.تو را به خدا به خودمان نگاه کن بعد ازصلح حسن بن علی دستت را گرفتم واز کوفه به شام آمدیم به خیال اینکه دیگر اسلام به درستی و راستی درهمه جا هست.هاه!نمیدانستم اینجا حتی دیگر نمازم را هم نمیتوانم با اطمینان بخوانم. اشک در چشمان همسرش جوشید با بغض گفت: - اما معقل تو خود به من گفتی اگر بنای جنگ با حسین را بگذارند لحظه ای درنگ نخواهی کرد. - اما آخر تو بگو من،تو و ام بدر و این خانه و دکان را چه میکردم.حسین هم باید به مانند برادرش تن به صلح میداد.هرچه نباشد دین به جای خود حکومت هم به جای خود.من از مرد فاضل ودانشمندی چون او تعجب میکنم که چطور اینقدر بی احتیاط تن به جنگ با سپاه بن زیاد داده و امروز اهل بیتش را غذای مردم انسان نمای شام کرده. مستوره ماتش برد ورنگش پرید: - امروز؟اهل بیت حسین؟پس این بود آن خبری که اینهمه ازگفتنش اکراه داشتی؟ مستوره از جا برخاست وبا بغضی آمیخته به کینه گفت: - حسین را به چه فروختی معقل؟به من و خواهرت و آن دکان و این خانه؟به جانت؟بخدا ضرر کردی مرد.تو خود کاسبی بهتر از من اینها را میدانی.اف برآن دینی که نقشش بر مسجدی بیافتد که معاویه وپسر دائم الخمرش امامش باشند.نمیدانم معقل،توطبیبی،برو و ببین در دکانت سرمه ای که دوای چشمان کورت باشد هست؟ از اتاق خارج شد.معقل که صورتش از حرف های همسرش سرخ شده بود فریاد کشید: - خفه شو زنکه ابله آخر شما زنانی که نمیدانید با شمشیر بجنگید یا با غلافش را چه به سیاست ودین؟ با نفرت از سر سفره چاشت نیمروزش بلند شد.غلامی به اتاق آمد. آقای من،جوشن بن حار آمده ومیخواهند تا با او به مسجد بروید.معقل با اکراه گفت: - خیلی خب،عبایم را بیاور چشمش به دالان افتاد که خواهرش ام بدر درآن به سمت اتاق مستوره میرفت: - ام بدر؟ زن برگشت ومطیعانه نزد او آمد. - خواهر جان برو وآرامش کن.او زن است.زنان از این چیز ها سر در نمیاورند وزود احساساتی میشوند. سکوتی کوتاه بین شان حاکم شد.ادامه داد: - اصلا از ابتدا هم من مقصر بودم که از بنی هاشم دختر گرفتم. ام بدر زمین را نگاه میکرد و از دست برادرش دلخور شده بود.با نهیب معقل به خود آمد: - برو دیگر و ام بدر از اتاق خارج شد.معقل همانگونه که داشت عبایی را که غلام برایش نگه داشته بود بر تن میکرد گفت: - آه اسود پدرم تعریف میکرد که قبل از محمد ما با زنان با زبان تازیانه سخن میگفتیم وتازه هیچ مهریه وهیچ عقدی هم درکار نبود. سپس لبخند زد وادامه داد: - دوران خوبی بوده.نه؟ 5 ام بدر ومستوره نگران ومضطرب بر فراز بام ایستاده بودند.تقریبا در تمام بام ها جمعیت زنان ودختران و خردسالان منتظر به چشم میخورد.برخی زن ها دف در دست داشتند وبالای تمامی بام ها ظرفی از خاکروبه و پهن و سنگ قرار داشت.در تمام بامها به جز بام خانه معقل بن قیس.غلامی با ظرف خاکروبه از پله های پشت بام بالا آمد ناگهان درمقابل نگاه خشمگین مستوره از جا ایستاد و با ترس گفت: - آقایم دستور داده بودند وقتی که زنان محله به بالای بام ها رفتند ظرف خاکروبه را به اینجا بیاورم. با ترس ظرف را پیش پای مستوره گذاشت.مستوره دیگر نتوانست خود را کنترل کند و با فریادی غضبناک ضربه ای به ظرف زد و ظرف واژگون شد وغلام از پله ها فرار کرد.ام بدر سریعا خود را به مستوره رساند.او را آرام کرد.همهمه جمعیت لحظه به لحظه بیشتر میشد.مستوره هراسان گوشه چادر ام بدر را چنگ میزد و ام بدر سعی داشت تا اورا آرام کند.دقایقی بعد صدای دف ها از ابتدای کوچه شروع شد و زنان همگی هلهله کردند،غلامان و کودکان هم کف میزدند.نفس در سینه مستوره حبس شده بود.گرد وخاکی که بلند شده بود نمی گذاشت ته کوچه دیده شود.کمی بعد چند سر که بالای نیزه بودند نمایان شدند مستوره دست ام بدر را به قدری محکم فشرد که ام بدر فکر کرد استخوان انگشت کوچکش شکست.صدای دف و هلهله شدیدتر میشد.کمی بعدتر کاروان ومحمل ها نمایان شدند.مستوره به نفس نفس افتاده بود.صورت زنان پوششی نداشت و کودکان همه آفتاب سوخته و پا برهنه بودند.رد اشک تازه خشک شده در صورت های ناباورشان مشهود بود.دورتا دور کاروان مردان جنگی بودند که با نگاهی تهییج شده وشهوانی به هلهله زنان نگاه میکردند و گاهی کیسه ای سکه که به سویشان میامد را از یکدیگر میربودند.در میان اسیران تنها یک مرد با عمامه سبز بود که بسیار لاغر و رنگ پریده مینمود و به سختی راه میرفت و درکنارش زنی رشید با چهره ای آرام قدم برمیداشت.ام بدر با ناباوری دید که از بالای یکی از بام ها تکه ذغال سوزانی بر روی عمامه مرد افتاد.مرد سرش را با شدت تکان داد و ذغال بعد از چند دقیقه بیرون افتاد.ام بدر احساس کرد که پاهای مستوره ناتوان از ایستادن اند دستانش را دور او حلقه کرد و مراقب بود مستوره از بام نیافتد.از ابتدای ورود کاروان به کوچه باران سنگ وخاکستر باریدن گرفته بود ام بدر متوجه شد که دیگران پرسشگرانه به آنها نگاه میکنند اما توجهی نکرد.درمیان کوچه چند کودک مشغول بازی بودند.وقتی کاروان به آنها رسید در گوشه ای از مسیر جمع شدند.وقتی که میانه کاروان از جلوی آنان میگذشت به کودکان ودختر بچه های کاروان نگاه کردند و بعد ناگهان همه شان شروع به خندیدن کردند.دختر بچه ای درمیان کاروان زد زیر گریه وناگهان به سمت زنی که کنار مرد نحیف راه میرفت و از ابتدا مرتب با چشمانش مراقب تمام افراد کاروان بود فرار کرد، صورتش را در چادر زن فرو برد و اورا بغل کرد.زن سرش را بالا گرفت گویی که میدانست مستوره آنجا ایستاده و یک آن نگاهش با مستوره تلاقی کرد.مستوره جیغی کشید و از حال رفت. 6 ام بدر مرتبا به صورت مستوره آب میزد و زیر لب دعا میخواند.مستوره آرام آرام چشم باز کرد.روبرویش معقل غضبناک نشسته بود. از اینکه وسط روز،کارش را رها کرده عصبانی بود.داشت دکانش را آب وجارو میکرد.چون تمام بازار نیز با انجام این کار خود را برای عبور کاروان اسرا آماده میکردند.مستوره نگاهش را از معقل گرفت،طوری که انگار از اول آنجا نبوده.به ام بدر نگاه میکرد و با صدای ضعیفی که شبیه زمزمه بود گفت: - زینب بود ام بدر.زینب بود.مرا میشناسد.ما از کودکی باهم بزرگ شدیم.زینب بود ام بدر زینب.او... هجوم بغض وهق هق بعدش نگذاشت ادامه دهد.اما ناگهان به خود آمد و به کنیزی که کنار ام بدر نشسته بود گفت: - مسیبه،برو و به تعداد زنانشان معجر و پوشیه و چادر و کفش زنانه بخر و بهشان بده. کنیز برخاست اما بلافاصله با نگاه خشمناک معقل سرجایش نشست.خون به صورت معقل دویده بود ورنگش به کبودی میزد.ام بدر زیر چشمی با تحقیر اورا نگریست.مستوره سربرگرداند وخواست حرفی بزند که غلامی شتاب زده وارد اتاق شد.جوشن آمده بود و میخواست معقل را ببیند وظاهرا خبر مهمی داشت.معقل با ترس برخاست وبیرون رفت.چند دقیقه بعد برگشت.مات ومتحییر به روبرو خیره شده بود: - مستوره؟مگر تو امروز سنگ وخاکستر بر سر اسرا نریختی؟ ناله مستوره با لحنی شکایت بار بلند شد: - چه میگویی مرد؟خاک بر سر اهل بیت رسول خدا بریزم؟خاک برسرت. معقل آرام و بی هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت.صدای شیون مستوره بلند شد.ام بدر هراسان مدام به اطراف نگاه میکرد.این رفتار برادرش برایش عجیب بود.ناگهان معقل با تازیانه ای وارد شد.یک لحظه نفس در سینه همه ماند.ام بدر بلند شد وخواست که از مستوره دفاع کند.معقل با سیلی ای او را به کناری انداخت.مستوره به سختی از جا برخاست و در بستر ایستاد.معقل با تازیانه شروع به کرد به زدن.ام بدر از حال رفته بود،غلامان وکنیزان هم جرات نمیکردند جلو بیایند.تنها صدای نعره معقل بود: - توی ضعیفه میخواهی به من دین یاد بدی؟میخواهی جنگ و سیاست یاد بدی؟تو میخواهی بگویی چکار بکنم چکار نکنم؟ کوچکترین صدایی از مستوره شنیده نمیشد حتی آه هم نکشید.تنها به آن لحظه و آن نگاه فکر میکرد و مدام احساس آن نگاه در ذهنش مرور میشد. 7 مستوره همچنان در بستر و معقل هم به بازار برگشته بود.گرمای هوا آرام آرام کم میشد نزدیک عصر بود.ام بدر با حالی نزار بالای سر مستوره بود وسعی میکرد با پارچه ای نمدار تب اورا بگیرد.چشمان هردو سرخ ومتورم بود.مستوره چرت میزد اما ناگهان از خواب پرید،دست ام بدر را گرفت: - نگاهش ام بدر،نگاهش میسوزاندم.باید کاری کنم.ام بدر من آن چشم ها را جز در صورتی شکوهمند و با صلابت ندیده بودم.اما حالا نگاهش از اضطرارش خبر میداد.برخیز ام بدر.برخیز که باید کاری کنیم. - اما چه کنیم مستوره؟ - اورا به کاخ آن ملعون میبرند ومن حتم دارم که او از برادرش میگوید.او از کربلا میگوید و ماهم از او میگوییم.آخ!...ام بدر،پارچه مشکی در خانه داریم؟ ام بدر نگاهش را از او گرفت.با خود فکر میکرد که ای کاش میتوانست اورا منصرف کند. 8 ام بدر زیر بازو های مستوره را گرفته بود وآرام آرام اورا از پله های پشت بام پایین میاورد. - خدا رحممان کند مستوره اگر معقل بفهمد سر هردویمان را میبرد...تو هم آن مردک کریه المنظر را دیدی؟ مستوره هیچ نمیگفت.مغموم واشک آلود خودش را از پله ای روی پله ی دیگر میانداخت.صدایش زخمی و بغض آلود بود.هم به خاطر معقل وحرف هایش وبیشتر به خاطر آن زن،زینب.دلش میخواست خود را به او برساند وسخت بغلش کند و او و بقیه زنها و بچه هارا به خانه خود بیاورد.صدای هلهله از چند کوچه آنطرف تر بلند شد.پاهایش لرزید.اشک در چشمانش جوشید وقلبش فشرده شد.اگر ام بدر نمیگرفتش قطعا از پله ها سقوط میکرد.نشست و گوش هایش را گرفت. اشک هایش پی درپی بر کرانه صورتش میتاختند.ام بدر که حال چندان بهتری از او نداشت مدتی خیره نگاه کرد.ناگهان از جا بلند شد و فریاد زد: - دیگر بس است مستوره متحییر از گریه ایستاد ولی رو برنگرداند تا ببیند ام بدر چکار میکند.ام بدر با قدم های استوار وسریع از پله ها بالا رفت.چند لحظه بعد با پرچم مشکی بالای سر مستوره ایستاده بود.مستوره با شگفتی به او نگاه میکرد. - حق با تو بود مستوره.حسین را هیچ جوره نمیتوان از یاد برد.او از مدت ها پیش در یادها بوده فقط باید به یاد بیاوریم.حتی اگر زن باشی و میدان جنگت خانه ات باشد.حق با تو بود.زینب از کربلا میگوید و ما هم از او میگوییم.من و تو که زینب را میشناسیم.پس بگذار این شهر بداند با چه شوقی تیشه را بر ریشه خود میسراند. مستوره متعجب و بر انگیخته از جا برخاست. 9 جوشن شتاب زده خود را به درون دکان معقل انداخت. - خاک بر سر مردی که نتواند ضعیفه اش را سرجایش بنشاند.الحق که آبروی عرب را بردی. رنگ از صورت معقل پرید تا آمد بپرسد چه شده جوشن ادامه داد: - امروز روز شادی و شعف است.قلب رسول الله و امیرمومنان یزید به شادی میکوبد.آن وقت این خانم شما با همشیره تان پرچم سیاه بر بام زدید.اف بر تو وخانواده ات. معقل دهانش بازمانده بود.خشم مثل شیرآبی که حوضی را پر کند به تدریج او را گرفت وچهره اش آرام آرام سرخ شد.شتابان با جوشن از دکان خارج شدند که سیل جمعیت آنهارا از حرکت بازداشت.کاروان اسرا به تازگی از بازار گذشته بودند و هنوز جمعیت متفرق نشده بود.شدت جمعیت خبر از اتفاق تازه ای میداد.کسی از جایش حرکت نمیکرد همه برجای خود ایستاده بودند.صدای خطبه خوانی یک زن میامد.از ابتدای بازار یک پرچم سیاه افراشته نمایان بود.جوشن طبق عادت همیشگی اش به بررسی اوضاع پرداخت - دو زن هستند که از کوچه ها خطبه خوان راه افتاده و به بازار رسیده اند - نقاب دارند وکسی آنان را نمیشناسد - اما الحق که چه فصیح صحبت میکنند.من به چشمان خود منقلب شدن و گریه افراد را میدیدم. - درست است ولی من نیز دیدم که برخی از جاسوسان حکومت بعد از دیدن شان به سمت کاخ راه افتادند. صدا لحظه به لحظه نزدیکتر میشد.ربع ساعتی طول کشید تا معقل توانست آنها را ببیند.مستوره و ام بدر بودند.هرچندقدم می ایستادند و مردم را انذار میکردند: - هان ای مردم پس چه شده که شما اهل بیت رسول خدا را نمیشناسید و این چنین گستاخانه برخورد میکنید.آیا از خاک اجساد ما درختی قابل تکیه خواهد رویید ویا علف هرزی که طعام خوکی شود. و بعد از علی بن ابی طالب،حسن بن علی و حسین بن علی میگفتند.چند قدم راه میرفتند و دوباره می ایستادند.در هر حرکت وتوقف شان افرادی پوزخندزنان رد میشدند.عده ای مات و متحییر میماندند، عده ای از مردان عمامه شان را روی زمین پرت میکردند و برخی از زنان شیون میکردند.معقل مانند گاوی خشمگین شروع به شکافتن جمعیت کرد.کمی مانده بود بهشان برسد که ناگهان چند نفر از ماموران حکومت و یک مامور سواره به میان جمعیت آمدند.همهمه جمعیت به یک اشاره مرد سواره ساکت شد وبعد پرسید: - صاحب این زنان کیست؟ تمام جمعیت در سکوت به یکدیگر نگاه کردند.همه به جز معقل وجوشن. مرد تکرار کرد: - گفتم صاحب این زنان کیست؟ سکوت همچنان باقی ماند.مرد سوارآهی کشید: - به دستور امیرمومنان یزید هرکس که مخل دینداری وسنت رسول خدا باشد قبل از جهنم اخروی به جهنم دنیا مبتلا میشود.سنگسارشان کنید. مستوره فریاد کشید: - از کدام رسول سخن میگویید؟همانی که لحظاتی قبل اهل بیتش را با خواری از اینجا گذر دادید.کدام یک از شماست که از فسق آشکار یزید بی خبر است.آیا اگر رسول الله بود این مردک حاکم ما میشد؟پس چه شده شما را که فرزند پیامبرتان را به قتل میرسانند واهل بیتش را خوار میکنند و شما به مانند خرگوشان ماده دم نمیزنید.وای برشما.مگر میشود حسین را از یاد برد.چه خورده اید و چه شنیده اید.من شما را به حسین سفارش میکنم.به خودتان با دست به کاخ که انتهای بازار بود اشاره کرد: - خیالتان راحت از این تنور نانی نصیبمان نمیشود بلکه همه در آتشش میسوزیم.چرا مثل یک زن زناکار به من نگاه میکنید این کاروانی که امروز از جلویتان گذشت عهد رسول خدا بود که در دل بسته بودیم و شکست چرا هیچ کداممان حسین را یاری نکردیم چرا باور نکردیم او را که جلوه خدا بود خار و حقیر کردند؟(به مسیر کاروان اشاره کرد)آیا حتما باید چنین چیزی را با چشم ببینید؟نمازها و حتی نافله هایتان را با لحنی غلیظ و پرطمطراق میخوانید اما پناه بر خدا که خون غیرت در رگ هایتان خشک شده... مرد با غضب سخنش را قطع کرد: - گفتم سنگسارش کنید هرکس از این فرمان سرپیچی کند به این فرمان دچار میشود. و بعد از اسب پیاده شد.سنگی برداشت و به سوی مستوره پرتاب کرد.سنگ به پیشانی مستوره خورد و خونی خوش رنگ نقابش را تیره کرد.معقل خواست که جلو برود ولی جوشن محکم دست اورا گرفت.معقل آرام ایستاد.ماموران پیاده شروع به سنگ زدن کردند و مردم هم با تردید شروع کردند.هیچکس صدایی از هیچ یک از زنان نشنید.باران سنگ ها شدت گرفت و مستوره و ام بدر روی زمین نشستند و دست هایشان را دور سرشان گرفتند.مستوره با یک دست پرچم را نگه داشته بود.تمام چادرشان از خون خیس و تیره شد.ناگهان سنگ درشتی از پشت سر به ام بدر خورد.ام بدر،بی جان روی زمین افتاد.مستوره رو به بالا و به پرچم نگاه میکرد. هیچکس لبخند اورا از زیر نقابش نمیدید.هنوز هم غرق آن نگاه بود.کمی بعد،جسم بی جان مستوره روی زمین رها شد و پرچم با صدایی بلند روی زمین افتاد. 10 جمعیت آرام آرام پراکنده شده وحالا دیگر هوا تقریبا تاریک شده بود.لحظاتی قبل اذان شده و بازار بسته بود.دیگر اثری از جسد آن دو زن هم نبود.شهر موج هولناکی را از سر گذرانده و حال، در تاریکی داشت آنرا هضم میکرد.از خانه ها نه صدای خنده و نه صدای گریه میامد.حالا دیگر هیچکس در بازار نیست. به جز دایره های کوچک خونی روی زمین دیگر اثری از حادثه امروز نیست.تنها یک پرچم.سکوت همه جارا گرفته و تاریکی برهمه جا غلبه کرده و تنها کورسوی نورماه است که نوید خورشید فردا را میدهد.در میان بازار مردی رشید با عمامه سبز به آهستگی و صلابت قدم برمیدارد.بالای سرپرچم توقف میکند.دستانش را به دعا رو به آسمان بلند میکند.بعد خم میشود و از روی زمین پرچم مشکی خون آلود را بر میدارد.
داستان
۴
۰
خواندن ۱۸ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%DB%8C%DA%A9-%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87-o59zzvggwscp
بانگ بر آورد که:”مگر میخواهید زندگی ام بی معنا باشد؟”
بانگ بر آورد که:”مگر میخواهید زندگی ام بی معنا باشد؟” بانگ بر آورد که:”مگر میخواهید زندگی ام بی معنا باشد؟” - همگی باید تسلیم شویم.بالاخره روزی این اتفاق میافتد.همه مون تسلیم میشیم و اعتراف میکنیم...اعتراف میکنیم که دروغ گفتیم.اعتراف میکنیم که همه مون دروعگو بودیم و به یه بازی احمقانه دسته جمعی تن دادیم...به قول کامو:««دروغ گفتن نه تنها آن است چیزی را که راست نیست بگوئیم.بلکه همچنین،و بویژه،آنست که چیزی را راست تر از آنچه هست بگوییم و،در مورد دل انسان،بیشتر از آنچه احساس میکنیم بگوئیم.این کاری است که همه مان هرروز میکنیم تا زندگی را ساده گردانیم.»» - بیگانه شرح فکری جالب و البته بسیار پیچیده است.شرح یک حقیقت اینکه ما داریم به خود دروغ میگوییم.درباره احساسمان درباره عقایدمان،درباره رفتارمان و حتی درباره ایمانمان... - مورسو برهان خلفی است که بسیار ساده و چیزی نه بیش از آنچه هست به دنیا و قضایا نگاه میکند.او سعی میکند از شگفتی های روزانه لذتی روزانه ببرد همچنین او روزمرگی کسالت بار را قبول کرده اما به هیچ وجه به قواعد اجتماعی تن در نداده حتی جایی که رفیقه اش از او میپرسد او را دوست دارد؟ و او خلاف معمول جواب میدهد که این معنایی ندارد. - بیگانه شرح یک انسان واقعی در موقعیت صفر است و به عقیده ام یک آذم واقعی در موقعیت صفر بهتر از آدمی غیر واقعی-همراه با دروغ ها و توهمات زیاد راجب خود و زندگی-در موقعیتی زیر صفر است.مورسو را تحسین میکنم. - مورسو همان آدمی است که هست و اصلا و ابدا تظاهر-حتی اندکی-به چیزی نمیکند مورسو حقیقی حقیقی است او کاملا وجود دارد.احساس میشود و احساس میکند.تصور میکنم مورسو به فرمان خداوندش-کامو-در چند صفحه ای ظاهر شده تا با یک اتفاق ساده اشتباه دیرینه بشر را نشان دهد اشتباهی که از اواخر دوران کودکی شروع و تا ضربه سهمگین مرگ که همه حقیقت را به ما میفهماند ادامه دارد. - به نظرم مورسو شبیه شهدا و بندگان مخلص خداست چون آنان هم کاملا«حقیقی»و دور از تخیل و دروغ راجب خودشان و یا حتی خدا هستند.آنها نه چیزی را که نادرست است میگویند و نه چیزی را درست تر از آنچه که هست. - آرزو میکنم واقعی باشم.حتی اگر به قیمت بیگانه بودنم تمام شود. - پیشنهادم به همه اینست که بیگانه را بخوانند و حتما نوشته کامو را هم راجب اثرش بخوانند.امیدوارم زندگیتان را تغییر دهد. #بیگانه#آلبر_کامو#آلبرت_کامو#فلسفی#فلسفه#رمان#رمان_فلسفی#عمیق#انتشارات_نیلوفر#نشر_نیلوفر#کتاب#کتاب_خوب#رمان_خوب#رمان_خوب_بخوانیم#نقد#دروغ#نقد_کتاب#نظر_شخصی
کتاب
۴
۰
خواندن ۲ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%A8%D8%A7%D9%86%DA%AF-%D8%A8%D8%B1-%D8%A2%D9%88%D8%B1%D8%AF-%DA%A9%D9%87%D9%85%DA%AF%D8%B1-%D9%85%DB%8C%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D8%A7%D9%85-%D8%A8%DB%8C-%D9%85%D8%B9%D9%86%D8%A7-%D8%A8%D8%A7%D8%B4%D8%AF-l8athb0wj3ul
بهرحال،قاتل روباه است
بهرحال،قاتل روباه است روباه در تنگنا،روباه و دفتر کل،لانه روباه،روباه و شرکا...بهرحال،قاتل روباه است - به سوی عمیق ترین خاطراتی که مثل یک چاقوی تیز و دراز در قلب خاطراتت فرو رفته و شخصیتت را ناقص کرده و حالا تو را نامعمول ساخته بر میگردی.با خودت میگی باید از همه چی واقعا باید از همه چی دست بکشم من محکوم به مبارزه ام مبارزه ای ناعادلانه که اصلا خودم نقشی درش نداشتم مبارزه ای بی رحمانه با«من»...بهرحال،قاتل روباه است. - پسرک در ده سالگی جنایتی دیده،جنایت سنگی به آیینه روحش بوده.حالا،روحش تکه تکه است.او خلبانیست که از جنگ جهانی دوم برمیگردد و همسر زیبایش منتظر است تا زندگی مشترکش را با او شروع کند اما او درگیر یک جنایت است آیینه روحش شکسته.جنایت؟!پدرش،مادرش را مسموم کرده و حالا چیزی که آیینه به او نشان میدهد اینست:«او هم باید همسرش را به قتل برساند»...اما بهرحال،قاتل روباه است. - یک جنایی متفاوت چیزی تو مایه های خانه کج آگاتا کریستی اما چه بگویم بازم خانوم کریستی تو این ایده پیشتاز و ممتازند.ولی این کتاب علی رغم زیاد بودنش خالی از لطف نیست...بهرحال،قاتل روباه است. - نثری روان ولی تعلیق های ناهمگون و حوصله سربر.من نمیفهمم کارآگاه باید مغرور و خودشیفته باشد و طوری رفتار کند که انگار از وسط کتاب همه چی را میداند.الری کویین خیلی متواضع و شاید خیلی خنگ است به دلم ننشست...بهرحال،قاتل روباه است. #قاتل_روباه_است#الری_کویین#الری_کوئین#کتاب#کتاب_خوب#کتاب_جنایی#رمان_پلیسی#رمان_جنایی#افق#نشر_افق#انتشارات_افق#خجسته_کیهان#نقد#نقد_کتاب#نظر_شخصی
کتاب
۴
۰
خواندن ۱ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%A8%D9%87%D8%B1%D8%AD%D8%A7%D9%84%D9%82%D8%A7%D8%AA%D9%84-%D8%B1%D9%88%D8%A8%D8%A7%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-rtgjlhjm37ox
عریضه ای غیر قابل عرض...
عریضه ای غیر قابل عرض... در تیره روزگار دنیا که هیچ فردی،فرد دیگر را در نمیابد و هیچ بیماری طبیبی را،انسان ها روز به روز و یا شاید ساعت به ساعت در حال تغییر هستند.شاید یک لحظه ملائک مقرب خدا و لحظه ای دیگر یار و یاور شیطان باشند.هیچکس نمیداند که اگر تمام جهان بر روی نظمی تکرار پذیر میچرخد پس چگونه بعضی ها میگویند طبیعت لحظه به لحظه در حال تغییر است؟آیا تغییر طبیعت است که انسانها را به حرکت وا میدارد و یا برعکس؟شاید این تغییر جهان خود یک تکرار است.تکراری که خود یک تغییر است.تغییری بزرگ.در کلاسی بزرگ که تمامی علم ها حضور دارند،فلسفه میگوید:«بر انسان هیچ اعتمادی نیست.اگر وظیفه تغییر جهان را به او موکول کنیم،دنیا را جای بهتری برای زندگی میکند و اگر این کار را نکنیم او یخ میزند و باعث فرو پاشیدن دنیا میشود.»علم منطق ریاضی اعتراض میکند که:«علم معادله ای است که فقط با به توان رساندن علم در او میتوان حلش کرد.وگرنه روح بیقرارش به شرارت رو میاورد و او در این صورت جهان اطراف خود را نابود میکند.» دین و مذهب او را تایید میکند:«من حرف فلسفه و ریاضی را قبول دارم.اگر روح انسان در خلا باشد،شیطان حریص و خواستار روح اوست و از طریق او میتواند به خداوند بفهماند که انسانهایش در حال تغییر در جهت منفی هستند و نمیتوانند خوب شوند و… این گفت و گو ادامه دارد و نتایج این گفت و گو را فقط اندک کسانی میفهمند که تغییر را احساس میکنند.این گفت و گو،یک گفت و گوی علمی است. پ.ن:تراوشات ذهن من در کلاس هفتم #۱۳_سالگی#تراوشات#فلسفه#فلسفه_ملسفه#علم#علمی#...
فلسفه
۶
۳
خواندن ۱ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%B9%D8%B1%DB%8C%D8%B6%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D8%BA%DB%8C%D8%B1-%D9%82%D8%A7%D8%A8%D9%84-%D8%B9%D8%B1%D8%B6-vsgvmxkuv306
آیا او من است؟یا من منم؟یا تو منی؟یا...؟!
آیا او من است؟یا من منم؟یا تو منی؟یا...؟! آیا او من است؟یا من منم؟یا تو منی؟یا...؟! - دیگر هیچ وقت از هیچ چیز مطمئن نباش آنهم وقتی عالیس دوان دوان در پی خرگوش است و این خرگوش هیچ وقت واقعا یک خرگوش نبوده و در حالی که آلیس هم هیچ وقت واقعا آلیس نبوده اصلا از کجا معلوم که چیزی واقعا هست یا اینکه داریم راجب چیزی صحبت میکنیم و یا... - عبارات بالا بخشی از کتاب نبودند بلکه چیزی شبیه به آن،شاید... - این توده وحشتناکی که شک به هویت و شک به خود نام دارد دروازه ای است به بهشت اما با دری به روی جهنم.این سبک فکر کردن و پرسش راجب هرچیزی باید در نوجوانی شروع و در نوجوانی تمام بشود آنهم فقط در قبال مسائل اصلی وگرنه که بعد از نوجوانی تم ما بابت هر چیزی نیاز به شک داریم. - رمان عوضی راجب مردی است که همه او را با کس دیگری عوضی میگیرند و این تا جایی پیش میرود که خود مرد هم دیگر خودش.را یادش میرود و رمان دقیقا با این شک تمام میشود - مطالعه این رمان در یک سیستم سالم مخصوص نوجوانان است اما بیشتر از نوج‌وانان به آدم بزرگ های امروز توصیه اش میکنم آنهم فقط برای شک به چیزی که سالهاست به آن باور ‌ اطمینان دارند.شک به خودشان. #رمان#کتاب#کتاب_خوب#افق#نشر_افق#انتشارات_افق#عوضی#ژوئل_اگلوف#کتاب_خوب_بخوانیم#رمان#رمان_خوب#نقد#نقد_رمان#نظر_شخصی
کتاب
۱
۰
خواندن ۱ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D8%A2%DB%8C%D8%A7-%D8%A7%D9%88-%D9%85%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D8%A7-%D9%85%D9%86-%D9%85%D9%86%D9%85%DB%8C%D8%A7-%D8%AA%D9%88-%D9%85%D9%86%DB%8C%DB%8C%D8%A7-lfmtl4q4bkhe
- و باد،ما را با خود خواهد برد.
- و باد،ما را با خود خواهد برد. - و باد،ما را با خود خواهد برد. از شازده بپرسید.چه را؟ماجرایش را.ماجرا؟ از طبیعت بپرسید.چه را؟ماجرایش را.علت این همه اتفاقات؟اتفاق؟ از انسان بپرسید.چه را؟دلایلش را.زیستنش را.زیستن؟ از خدا بپرسید.چه را؟چه را؟!... و باد،ما را با خود خواهد برد. - رمان شازده احتجاب از آن رمان هایی است که شترق میزند زیر گوشت.این را با خواندن اول فهمیدم? - سبک سیال ذهنی فوق العاده ای که گلشیری در این اثر نه چندان فاخر اما عمیقش به کار برده کارنامه و برگ آبرویی برای عرصه ما در ادبیات مدرن است.البته فعلا - «احتیاط»نثر دقت و فرسایش فکر و چشم میطلبد.اگر یک خواننده مبتدی هستید مطالعه این اثر به شما توصیه نمیشود. - هرگز در حالت افقی این کتاب را مطالعه نکنید احتمال سکته مغزی دارد - ماجرا ماجرای یک سیستم خان سالارانه در یک خاندان است.روایتی گذارا از چهار نسل:جد کبیر،پدر بزرگ،پدر و خود شازده.که خوی های قدیمی وحشی گرایانه قومی نامشخص اما ایرانی را به نمایش میگذارد که هرچه نسل ها جلوتر میرود این خو ها کمرنگ تر میشود.و چه تنها جنسش تغییر کرده باشد.برای مثال آن آزار و اذیت های سادیسمی جد کبیر و پدربزرگ نسبت به مردان و کشتن آنان بدون دلیل در شازده احتجاب به صورت رفتاری سادیسمی نسبت به زنش فخرالنسا و کنیزش فخری جلوه کرده... - من خیلی دوست دارم نوادگان شازده احتجاب را-با وجود اینکه شازده بچه اش نمیشد-در زمانه امروز ببینم.این رفتار سادیسمی حالا حالش چگونه است؟به احتمال زیاد در کشور ما رنگ جالبی دارد.سیاست،مذهب و... - این اثر تا حدودی مرا به یاد خانه اشباح ایزابل آلنده انداخت و چه بسا با کمی پخت و پز اضافه شبیه آن میشد. - و در نهایت این سوال زیر گوشم وز وز میکند که،چقدر از ایرانی هایی که در این کتاب اند واقعی بودند،واقعی هستند و چقدر واقعی خواهند بود. #شازده_احتجاب#هوشنگ_گلشیری#روشنفکر#روشنفکری#کتاب#کتاب_خوب#کتاب_خوب_بخوانیم#ایران_قدیم#فخری#فخرالنسا#چرکتاب#ایران#ایرانی#نقد#نقد_کتاب#نظر_شخصی#سادیسم#رفتار_سادیسمس#سیال_ذهن#سبک_سیال_ذهن
کتاب
۱
۰
خواندن ۱ دقیقه
m.h.m_Ashk
https://virgool.io/@m.h.m_Ashk/%D9%88-%D8%A8%D8%A7%D8%AF%D9%85%D8%A7-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D8%A7-%D8%AE%D9%88%D8%AF-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87%D8%AF-%D8%A8%D8%B1%D8%AF-c4ijph4chb1w